اعتقادات شيعه (تاليف شيخ صدوق با حواشي و توضيحات شيخ مفيد رحمهما الله)

مشخصات كتاب

سرشناسه:مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان،1390

عنوان و نام پدیدآور:اعتقادات شيعه (تاليف شيخ صدوق با حواشي و توضيحات شيخ مفيد رحمهما الله)/ گرد آوری : واحد تحقیقات مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان

مشخصات نشر:اصفهان:مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان 1390.

مشخصات ظاهری:نرم افزار تلفن همراه و رایانه

تاليف: شيخ صدوق و شرح و تكميل شيخ مفيد رحمهما الله

مترجم: مير سيّد محمّد علي حسني طباطبائي يزدي

شارح: مرحوم سيد ابراهيم بن محمد حسيني نجفي

متن كامل رساله اعتقادات شيخ صدوق با حواشي و توضيحات شيخ مفيد به انضمام پاورقي هاي ارزشمند مرحوم سيد ابراهيم نجفي (تحت عنوان شارح) همراه با ويرايش، غلط گيري، اعراب گذاري متن عربي، تصحيح ترجمه فارسي، توضيح كلمات و عبارات مشكل متن و اضافات تحقيقي ديگر (بخصوص تحقيق منابع شيعي و سني به عربي و فارسي) توسط جمعي از محققين مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان، جهت سهولت دسترسي، دسته بندي گرديد.

مقدمه مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان

بسم اللهِ الرَّحمنِ الرَّحيم

اصول عقائد يا اعتقادات شيعه (فارسي - عربي)

اعتقادات اصيل شيعه به پيروي از روش قدماء (با إعراب گذاري مشكلات متون عربي و ترجمۀ تحقيقي فارسي)

متأسّفانه اخيراً شاهد هستيم كه تدوين نرم افزارها و سايتهاي عقيدتي شيعه، بعضاً با حذف عناوين كتاب هاي اعتقادي و اصيل قدماء شيعه و نيز كتب مرحوم علّامه محمّد باقر مجلسي – بزرگترين عالم شيعۀ اِثناعشريّه - صورت گرفته؛ و چيزهايي كه به عنوان نرم افزار يا سايت و … . فضاي فرهنگي جامعه را اشغال نموده اند، اغلب به ارائۀ كتاب هاي غير اصيل و گاه پر از خطاي برخي از معاصرين – كه آگاهي كافي

ص: 1

از روايات اهل بيت (عليهِمُ السّلام) نداشته و ندارند - اكتفاء نموده و اگر هم ناچار از آوردن "بحار الأنوار" در برنامه هاي خود شده اند - آنهم با حذف و تحريف بخشهايي از آن كه با عقايد خودشان مطابق نيست – از اين جهت بوده كه "بحار" خورشيد كتب احاديث شيعه و يا معروف ترين منبع روايات ائمّۀ اطهار (ع) است و از آوردنش راه فراري براي كسي وجود ندارد و از بهانه آوردن در مورد حذف آن ناتوان هستند؛ ولي كتب محي الدين عربي، ابن سينا، مير داماد، ملاصدرا شيرازي، ملا محسن فيض كاشاني و … و هواداران معاصر آنها، به عنوان منابع يا مآخذ اصلي عقايد شيعيان، به خورد اذهان ناآگاه و مردم عامّي و غير متخصّص در اين رابطه، داده مي شوند و همه در قالب نرم افزار و سي دي و كتب چاپي و نشريّات و سايتهاي اينترنتي - و حتي كتابهاي درسي براي دانش آموزان يا دانشجويان بي اطّلاع - ارائه شده اند و آنوقت همگي اين عقايد پُر از غلط و تحريف، به جاي عقائد حَقّه و به اسم اصول عقايد و … جعل و تبليغ مي شوند! حال آنكه در قبر، به هنگام سؤال و جواب، و در روز قيامت به وقت حساب، از اعتقادات و آراء ابن سينا، ميرداماد، مير فِندِرسكي، ملا صدرا، فيض كاشاني، و يا مُميت الدين عربي و … از ما سؤال نمي شود؛ بلكه از عقائد ائمّۀ اطهار كه در كتب اعتقادات شيخ صدوق و علامۀ مجلسي(ره) به شكلي ساده، كامل و فشرده، در اختيار همگي قرار گرفته و به پندارهاي شخصي كسي آلوده

ص: 2

نشده اند، از ما پرسيده مي شود و به قول شاعر:

آه آه از دست صرّافان گوهر ناشناس!!

هر زمان، خرمهره را با دُرّ برابر مي كنند!!

بنابراين، قائميّه اين را وظيفۀ شرعي خود مي داند كه علي رغم ميل اين افراد، كتب اصيل اعتقادات شيعه مثل اعتقادات شيخ صدوق و شيخ مفيد و علامۀ مجلسي - أعلي اللهُ مقامَهُم - را توأم با اِعراب گذاري دقيق مشكلات متون عربي و با ترجمه اي روان، به خوانندگان محترم و محققان ارجمندي كه جوياي حقيقت اند، ارائه دهد. اميد كه ما را به دعاي خير ياد كنند و اين نوشتار در روز بازپسين، پرده اي شود ميان ابدان ما و آتش سوزان دوزخ كه با كسي تعارف ندارد!

آثار ما بصفحۀ گيتي نشان ماست!

از بعد ما، نگاه به آثار ما كنيد!

البته بايد دانست كه ما دراين برنامه ابتداءاً "اعتقادات صدوق(ره)" را مبنا قرار داده و شرح شيخ مفيد را تا آنجا به اين رساله ملحق مي كنيم كه وارد تكلّفات كلامي نشويم؛ زيرا در اخبار متواتره اي كه در كتاب التوحيد صدوق و اصول كافي كليني و … آمده، ائمّۀ اطهار-ع- ما شيعيان را از ورود ونيز اشتغال به سه علم: كلام، فلسفه و عرفان نهي فرموده اند و اين نهي اكيد، جنبۀ تحريم شرعي دارد و ما نيز از طرح مشاجرات كلامي شرعاً معذور هستيم …

*تذكر: هرگونه مطلبي كه درون دو قلاب و يا به اصطلاح كروشه[ … ] در متن عربي و فارسي مشاهده مي شود، از شرح سيّد ابراهيم حسيني نجفي- رحمة الله عليه - افزوده و با عنوان "شارح" مشخص شده است و اين

ص: 3

لفظ (شارح) در رسالۀ اعتقادات صدوق، نبايد با شيخ مفيد اشتباه شود؛ زيرا هرجا از وي نقل قول كنيم، آن را با عنوان "مفيد" مشخص مي سازيم. بلي، گاهي نيز بعض اضافات تحقيقي از خود قائميّه افزوده شده است.

ضمناً ترتيب اين برنامه به نحوي است كه يك شماره، فارسي و يك شماره عربي يا همان متن مربوطه است و با شمارۀ يكسان نمره گذاري مي شوند تا هر محققي براحتي بتواند متن عربي و ترجمۀ آن را مشاهده نمايد و در صورت نياز، آن دو را با هم تطبيق دهد.

مركز تحقيقات رايانه اي قائميّه - اصفهان

مقدّمۀ مصحّح چاپ انتشارات علميّۀ اسلاميّه؛ شرح حال و آثار شيخ صدوق (أعلي اللهُ مقامَه)

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

رئيس المُحدِّثين ابو جعفر محمد بن علي بن حسين بن موسي بن بابَوَيهِ القمّي ملقب به (صدوق) [متوفّاي 381 هجري قمري] بزرگترين فرد علمي خاندان بابَوَيه است. جد بزرگ اين خانوادۀ دانشمند - كه در طول چند قرن، فضلاي نام آوري به عالم دين و دانش تقديم داشته - بابويه نام داشت. علماي شيعه متفق اند كه صدوق و برادر بزرگترش به دعاي حضرت وليّ عصر [امام زمان](ع) بدنيا آمدند.

شيخ طوسي [م460ق] نقل مي نمايد كه علي بن موسي بن بابويه دختر ِعموي خود محمد بن موسي بن بابويه را در حباله نكاح داشت و از او اولادي نداشت، نامه به خدمت شيخ أبو القاسم حسين بن رَوح [نوبختي] - سومين نائب خاص امام عصر (ع) در غيبت صغري - نوشت كه از حضرت بخواهد كه خدا را بخواند تا به او فرزندان فقيهي مرحمت شود. از ناحيه مقدسه جواب آمد كه: "از اين زن اولادي براي تو نخواهد آمد، ولي از جاريه [=كنيزي] ديلميّه [=

ص: 4

منسوب به ديلم، نواحي گيلان] دو پسر فقيه نصيب تو خواهد شد"؛ و همين طور هم شد. خداوند متعال سه فرزند پسر به او عطا فرمود كه اولي و سومي فقيه بودند: محمد و حسين؛ و دومي حسن از اهل عبادت و كناره گير از خلق بود.

شيخ صدوق [فقيهي اخباري مشرب و] در حفظ حديث در عصر خويش بي نظير و مورد مراجعه شيعيان قم و خراسان بود و بلكه از بصره و كوفه و مصر و مدائن و قزوين و غيرها در فتاوي ديني به او رجوع مي نمودند.

به خواهش ركن الدوله ديلمي از قم به ري سفري نمود و پس از آن سفرهاي زيادي هم به شهرهاي نيشابور و عراق و بغداد و كوفه و مشهد نموده و از علماي اين ديار و بلاد بلخ [در شمال افغانستان] و همدان و سرخس [در شمال شرق خراسان] و فَرغانه و سمرقند [هردو در ازبكستان] و اُشروسَنَه [در تاجيكستان] اخذ حديث كرده است.

مُعَظٌَّم لَه علاوه بر مقام افتاء و تعليم مسائل ديني به شيعيان و تدريس علوم آل محمد [صلوات الله عليهم] به شاگردان و با اينكه مدت زيادي از عمر او در سفرها صرف شده موفق گرديد تا حدود سيصد جلد كتاب تصنيف بنمايد و كتاب "[فقيهُ] مَن لا يَحضُرُهُ الفقيهُ" او [بمعني: فقيه براي كسي كه نزد او فقيهي حاضر نباشد]، كه يكي از چهار كتاب معروف مذهب جعفري [=كتب اربعۀ صحيحه – يا: صِحاح اربعۀ شيعه: 1- كافي شيخ كُلَيني/ 2- من لا يحضر شيخ صدوق/ 3- تهذيب و 4- استبصار شيخ طوسي – كه تمامي احاديث آنها صحيح و معتبر

ص: 5

مي باشد] است، عظمت علمي اين مرد جليل را مي رساند. بديهي است كثرت تأليفات او صدمه به وَثاقت [=مورد اطمينان و وثوق بودن] او نميرساند و حقيقتا اين كثرتِ كار او را جز به دعاي حضرت ولي عصر عَجَّلَ اللَّهُ تعاليَ فرَجَهُ و قوت حافظه عجيب خدادادي او به چيز ديگري نميتوان حمل نمود و به همين جهت علماي اعلام مَراسيل او [= جمع مُرسَلَة = حديثي كه در سند آن افتادگي و ارسال به خود معصوم باشد] را مانند مَراسيل ابن ابي عُمَير [و بلكه ديگر مؤلفان كتب اربعه و كتب قديمۀ حديث اماميّه] مي دانند [كه هيچيك از اين كتب قديمه محتاج بررسي سند نيست؛ زيرا ايشان متخصّص شناخت و دِرايَتِ حديث بوده اند و تا اطمينان نميكردند كه حديثي معتبر است هرگز بخود اجازۀ نقل آنرا نمي داده اند و اگر اسناد برخي احاديث در اين كتب، مجهول يا ضعيف هم باشد، باز هم ضرري به اعتبار و صحّت آن حديث نميرساند؛ زيرا قرائن بر صحّت آن حديث بقدري بوده كه ضعف يا مجهوليّت رجال سند را جبران مي كرده است – رجوع شود به جلد اوّل "مُهَذَّبُ الأحكام – في شرح العُروَة الوُثقيَ" از: مرحوم آيت الله سيّد عبدالأعلي سبزواري – مرجع فقيد نجف – م1372ش – كه در آن اعتبار و صحّت جميع كتب قدماء اماميّه و بي نيازي ما از علم رجال را اثبات فرموده است و نيز: "الفوائد الرّضويّة" در علم اصول فقه، از: مرحوم حاجّ آقا رضا همداني – م1322ق – كه در آن بوضوح اين مسأله را روشن ساخته است] و شدت دقت او [= صدوق] در نقل حديث

ص: 6

تا بدان جا بوده كه در كتابهائي مانند اَمالِيّ [جمع اِملاء] و عُيون اخبار ِالرِّضا(ع) محل روايت و نام راوي و تاريخ روز و ماه و سال استماع روايت را ضبط كرده و همين لقب صدوق مطلق كه [از جانب امام زمان –عج- در جريان دعاي مذكور] به او داده شده بزرگترين دليل توثيق او مي باشد.

اين بزرگوار در حدود بيست و چند سال در غيبت صغري و در حيات پدر و شيخش كليني [صاحِب "الكافي"] ميزيسته (علي بن محمد سَمُري و كليني و [عليّ بن بابَوَيه=] پدر صدوق هر سه نفر در سال 329 هجري رحلت نمودند) و در سال سيصد و هشتاد و يك پس از هفتاد و چند سال عمر سراسر افتخار چشم از دار فاني بربست و مخزني از علوم و آثار حضرت رسول اكرم (صَلَّي اللَّهُ علَيهِ و آلِهِ و سَلّمَ) و اهل بيت اطهارش را براي آيندگان آماده و مورد استفاده قرار داد و شاگرداني بمانند شيخ مفيد را براي عالم تشيع پروراند و كتبي بمانند مَن لا يَحضرُهُ الفقيه و عيون اخبار الرّضا(ع) و اَماليّ و توحيد و خِصال و … را از خود به يادگار گذاشت.

قبر شريف آن بزرگوار در [ايران- در جنوب شهر] تهران [= شهر ري] در باغ مُصفّائي [معروف به: مقبرۀ ابن بابَوَيه] مورد زيارت خاص و عامّ است. رضوانُ اللَّهِِ علَيهِ و كَثَّرَ اللَّهُ اَمثالَه. [در بخش عربي 184 اثر از آثار شيخ صدوق معرّفي شده است؛ رجوع شود. در اينجا براي فارسي زبانان، تنها چند اثر از آثار مذكور را مورد اشاره قرار مي دهيم:

1- فقيهُ مَن لا يَحضُرُهُ الفقيهُ: توضيح

ص: 7

آن گذشت … و صدوق هنگامي كه در قصَبۀ "ايلاق" = Igran = از توابع تاشكند – چاچ قديم – پايتخت ازبكستان امروزي، در مسافرت بوده، در پي درخواست شيعيان دور از ايران و عِراق، براي آنها به عنوان خودآموز فقه شيعه نوشت و نام آنرا به سياق نام كتاب محمّد بن زكريّاي رازي – طبيب و شيميدان معروف شيعه، م 313ق – كه "طبيبُ مَن لا يحضرُهُ الطبيبُ" بوده، انتخاب كرد؛ چنانكه خود در مقدّمه اشاره نموده است.

2- مدينة العلم: بزرگتر و كاملتر از من لا يحضر بوده و به گفتۀ آقا بزرگ طهراني در الذريعة (20/251): (( … خامس(=پنجمين) كتب اربعۀ شيعه بوده … و ابن شهرآشوب مازندراني در "معالم العلماء" گفته كه: مدينة العلم 10 جزء و من لا يحضر 4 جزء – يعني كمتر از نصف آن – مي باشد … ولي متأسّفانه نسخۀ اين كتاب ارزشمند و مهمّ، از عهد پدر شيخ بهائي (شيخ حسين بن عبد الصمد عاملي – م984ق) كه ظاهراً آن را ديده …، مفقود شده است و مرحوم علامه محمّد باقر مجلسي(م1110ق) اموال هنگفتي را صرف جستجوي اين كتاب نمود ولي به آن دست نيافت [و گويند نسخه اي از مدينة العلم نزد سيّد محمّد ميرلوحي اصفهاني – از مخالفين علامۀ مجلسي كه در حق آن بزرگوار حسادت مي نمود – موجود بوده و علامه از او درخواست فرموده كه اين كتاب را به وي امانت بدهد تا در مجموعۀ "بحارالانوار" بياورد، كه مبادا بر اثر حوادث دهر، نابود شود؛ امّا مير لوحي امتناع كرده و از روي حسادت، قبول نمي كند؛ لذا پس از حملۀ افغان به

ص: 8

ايران– 1135ق – و اشغال اصفهان و قتل علماء اخباري و غارت كتابخانه هاي آن، ديگر هيچ اثري از "مدينة العلم" – كه اصلي ترين كتاب شيخ صدوق و مهمتر از من لا يحضر او بوده - به دست نمي آيد … – دايرة المعارف علم و مذهب، دكتر سيّد ابراهيم مهدوي اصفهاني، ذيل مدخل "مدينة العلم – كتاب"]؛ و نيز مرحوم سيّد محمّد باقر شفتي اصفهاني [حجّة الإسلام عصر فتحعليشاه قاجار، مدفون در مقبرۀ جنب "مسجد سيّد" اصفهان – م1260ق] در امر طلب نسخه اي از اين كتاب، مال بسياري خرج نمود و نتيجه اي نگرفت … )). جهت رؤيت عبارت عربي الذريعة، به بخش عربي همين سايت مراجعه شود (كتاب رقم 9 از آثار شيخ صدوق). دكتر مهدوي در دايرة المعارف مذكور، در اظهار تأسّف از عملكرد ميرلوحي و همكاري نكردن او با علامۀ مجلسي در إحياء اين ميراث گرانسنگ شيعه، اين دوبيتي را از شاعري نقل مي كند:

دردا! كه دواي دردِ پنهاني ما

افسوس! كه چارۀ پريشاني ما/

در عهدۀ جمعيست كه پنداشته اند

آبادي خويش را زِ ويراني ما!!/.

3- التَّوحيد: در خداشناسي، طبق روايات اهل بيت (ع) و به دور از آلودگيها و خيالات فلسفي و كلامي؛ كه به فارسي نيز ترجمه و مكرّراً چاپ شده است.

4- عِلَلُ الشَّرايع: در بيان برخي علتها و حكمت هاي احكام شرع و دين، و سنن الهي در جهان؛ كه به فارسي نيز ترجمه و مكرّراً چاپ شده است.

5- عُيونُ أخبارِ الرِّضا (ع) (= چشمه هاي احاديث امام رضا – ع): در عقايد و احكام و مناظرات با مخالفان؛ كه به فارسي

ص: 9

نيز ترجمه و مكرّراً چاپ شده است.

6- اِكمالُ الدّين و اِتمامُ النِّعمَة – يا: كمالُ الدّين و تمامُ النعمة: در اثبات امامت امام دوازدهم شيعه، حضرت مَهدِيّ(عجَّلَ اللهُ فرَجَهُ) و اثبات ممكن بودن طول عمر او – با ذكر شواهدي تاريخي – و نيز غيبت آن حضرت و مقايسۀ آن با غيبت بسياري از پيامبران؛ و ذكر توقيعات (= نامه هاي صادر شدۀ) آن حضرت و شناخت برخي تكاليف دوران غيبت امام زمان(عج) و برخي از علائم ظهور و شناخت مدّعيان دروغين و … شيخ صدوق، اين كتاب را به امر خود حضرت نوشته است … كه به فارسي نيز ترجمه و مكرّراً چاپ شده است.

7- الرَّجعَة: در اثبات رجوع و بازگشت نيكان بسيار نيك و بدان بسيار بد، در دورۀ ظهور آن حضرت(عج)،و زنده شدن جسم آنها جهت مجازات و عبرت خلايق؛ و حكومت نمودن تمامي امامان قبل، پس از آن حضرت.

8- ثوابُ الأعمال و عِقابُ الأعمال: در اصل دو كتاب بوده ولي اكنون در يك جلد و به فارسي نيز ترجمه و مكرّراً چاپ شده است. در اين دو كتاب، ثواب و فضيلت بسياري از اعمال ديني و آداب و سنن مذهبي شيعه و نيز، گناه و عقوبت بسياري از گناهان در دنيا و آخرت و زشتي آنها نزد خدا و ملائكه بيان شده است؛ از آن جمله: شديد بودن گناه نواختن موسيقي و خواندن غِناء (= سرود و آواز) ويا گوش كردن به آن دو، و نيز عظمت گناه بازي با آلات قِمار و نرد(=تخته) و شطرنج – ولو بدون شرط برد و باخت – و حتي نگاه كردن

ص: 10

به بازيگران و مسابقات آنها …، و شدّت عقوبت رابطه و دوستي با نامحرم و نيز عقوبتهاي بزرگ گناهان جنسي و …؛ كه همگي به صراحت در احاديث ائمّۀ اطهار(ع) بيان شده و راه را براي هر توجيهي بسته است.

9- صفات الشّيعَة: در صفاتي كه بايد يك شيعه از نظر اخلاق و رفتار و ظاهر و باطن دارا باشد … كه به فارسي نيز ترجمه و چاپ شده است.

10- فضائل الشّيعَة/ يا: فضلُ الشيعة: در فضيلتها و نكويي هاي شيعيان و پاداشهاي ايشان نزد خدا و در آخرت … كه به فارسي نيز ترجمه وً چاپ شده است.

11- حقوق الإخوان: در بيان حقوق برادران ديني بر يكديگر و آداب برادري …

12- أخبارُ سلمانَ(ع) و زُهدُهُ و فضائلُهُ: در شرح احوال سلمان فارسي و چگونگي آشنايي او با اسلام و پيامبر(ص) و حضرت علي(ع) و حقي كه جناب سلمان بر ما ايرانيان دارد؛ كه ما را از جاهليّت آتش پرستي بيرون آورد و به نعمت اسلام و تشيّع مفتخِر ساخت.

13- اخبارُ عبدِالعظيم بن عبدِاللهِ الحَسَني(ع): در شرح احوال امامزاده شاه عبد العظيم(ع) مدفون در شهر ري تهران؛ و عظمت مقام او.

14- اِبطالُ الغُلُوِّ و التَّقصير: در باطل بودن غلوّ(=زياده گويي) و تقصير(=كوته انديشي) در حقّ ائمّۀ اطهار(ع).

15- تحريمُ الفُقّاع: در حرام بودن آب جو(ماء الشعير مُسكِر = داراي الكل و مست كننده).

16- المَلاهي: در حرام بودن هرگونه استعمال آلات موسيقي، و اثبات اينكه هر نوع موسيقي، حرام است و از مصاديق لهو و لعِب مي باشد (ملاهي جمع مِلهَي – بر وزن پيدا – آلت و ابزار لهو و

ص: 11

ساز و آهنگ است).

17- المُتعَة: در بيان حلال بودن ازدواج موقت و ارزش آن براي جامعه؛ برعكس سُنّيان كه آن را به تبعيّت از عُمَر حرام مي دانند و غريزۀ جنسي جوانان را سركوب مي كنند.

18- إعتقاد الإماميّة / يا: الإعتقادات: رسالۀ حاضر كه در سايت ارائه مي دهيم؛ كه به فارسي نيز ترجمه و مكرّراً چاپ شده است.

معرّفي كتاب"اعتقادات صدوق"و ترجمۀ آن؛ از مصحّح چاپ انتشارات علميّۀ اسلاميّه

ص: 8

اصل كتاب رساله ايست مُوجَز[=خلاصه] از تصانيف شيخ ابو جعفر محمد بن عليّ بن الحسين بن موسي بن بابَوَيهِ القمّي كه آن را به اعتبار موضوع: «الاعتقادات» و نسبت به مؤلف: «اعتقاداتُ الصّدوق» و يا «اعتقاداتُ ابن بابويه» مي خوانند. شيخ اجلّ علامه شيخ آقا بزرگ طهراني [ره] در كتاب «الذَّريعَة اِليَ تصانيفِ الشّيعَة» اين كتاب را زير كلمه «الاعتقادات» شناسانده و چنين نوشته: ( «الاعتقادات» للشَّيخ ابي جعفر محمد بن عليّ بن الحسين بن موسَي بن بابَوَيهِ القمّي المُتَوَفَّي بالرَّيِّ سَنَة َ381[ق]؛ طُبِعَ مُكرَّراً. اوّلُهُ: «الحَمدُ لِلّهِ ربِّ العالَمينَ وحدَهُ لا شريكَ لَهُ» . اَملاهُ في نَيشابورَ في مجلسِ يَومِ الجُمُعَةِ، ثاني عَشَرَ، شعبانَ سَنةِ 368 لمّا سَألَهُ المَشايخُ الحاضِرونَ اَن يُملِيَ علَيهِم وصفَ دينِ الاِماميَّةِ عليَ وجهِ الايجازِ؛ و لذا سَمّاهُ الشَّيخُ [الطوسيّ ُ] في "الفِهرسِ" ب: "دينِ الاماميَّة". ذكَرَ فيهِ جميعَ اعتقاداتِ الفرقةِ النّاجيَةِ الضَّرُوريّة َ مِنها و غَيرَِ الضَّرُوريَّةِ، الوِفاقِيَّة َ مِنها و غيرَ الوفاقيّةِ، و قالَ [الصّدوقُ] في آخِرِهِ: «و سَاُملي شرحَ ذلِكَ و تفسيرَهُ اِذا سَهَّلَ اللَّهُ - عَز َّ اسمُهُ – علَي العَودِ مِن مقصدي اِليَ نيشابورَ» وَ لم يُذكَر شرحٌ له في فِهرسِ تصانيفِهِ الكثيرةِ و لعلَّهُ لَم يَتيَسَّر له و لذا عَمَدَ الشيخ ُالمفيدُ لِشرحِ الكتابِ؛ و

ص: 12

له شروحٌ و ترجَمَة ٌ نَذكُرُها في مَحالِّها.) [= … مكرّر بچاپ رسيده. اوّلش چنين است: … و شيخ صدوق آنرا در نيشابور در مجلسي در روز جمعه 12 شعبان 368ق املاء نموده، هنگاميكه مشايخ حاضر در مجلس از او خواستند تا املاء كند وصف دين اماميّه را به نحو مختصر و موجَز؛ و براي همين، شيخ طوسي در "الفهرست" نام اين كتاب را "دينُ الإماميّة" ذكر كرده. صدوق در اين كتاب جميع اعتقادات فرقۀ ناجيه (= شيعۀ دوازده امامي) را ذكر نموده؛ اعمّ از ضروري و غير ضروريّ آنها، مورد وفاق همه و يا مورد اختلاف آنها را و در پايان خود صدوق گفته: "بزودي شرح و تفسيري بر آن املاء خواهم نمود، هرگاه كه خداي بزرگ آسان سازد بازگشت من از مقصد بعدي را دوباره به نيشابور" ولي هيچ ذكري از شرح اين كتاب توسّط خود صدوق در فهرست تصانيف بسيار او به ميان نيامده و شايد اين برايش ميسّر نگشته و براي همين، شيخ مفيد قصد شرح دادن اين كتاب را نموده است. و براي اين كتاب شروح و ترجمه اي ديگر است كه در محلّ خود، ذكر خواهند شد] [انتهاي گفتار آقابزرگ طهراني در "الذريعة"]. اين كتاب در ميان فقهاي اماميه معروف و شروحي نيز به آن نوشته شده و از شُرّاح آن ابو عبدِاللَّه محمّدُ بن ُمحمّدِ بن النُّعمان المفيد است كه پس از مؤلف بشرح آن مبادرت كرده است، و چون اين دو كتاب مانند ساير تصانيف اين دو عالم بزرگ شيعي بزبان عرب بوده بعضي از علماء - موافق انشاء معمول هر عصر و زمان و مطابق ذوق

ص: 13

و سليقۀ خود هر دو را از لغت عرب به فارسي نقل كرده اند و سعي نموده اند تا به فهم عامّۀ فارسي زبانان نزديكتر شود و از آنها است مترجم ترجمه حاضر محمد عليّ بن سيد محمّد حسني كه به أمر [شاهزادۀ قجري] محمّد ولي ميرزا آن را به فارسي آورده است و عبد اللَّه ابن حسين مازندراني و عليّ بن حسن زَواري كه ترجمۀ خود را "وسيلة النجاة" نام نهاده و شخصي ديگر از اصحاب اماميه كه ترجمه [خود] را "منهاج المؤمنين" خوانده است.

ص: 9

محمد ولي ميرزا در ايام حكومت يزد جمعي را - از فقهاء و علماء آن ديار- به تاليف و ترجمه بعضي از كتب فقه و اخبار و متون سنن و آداب، معيّن و موظف كرده بود، و اين طبقه از علماء به دستور اين شاهزاده كتابهائي را تاليف و يا ترجمه كرده اند و از آنها است: أبو القاسم بن احمد يزدي كه كتاب "اعتقادات" علامه محمّد باقر مجلسي را در هفدهم جُمادَي الاُوليَ سال هزار و دويست و چهل و دو هجري قمري به فارسي ترجمه كرده؛ و شخصي ديگر از علماء آن عصر، كتاب "رَوضه [=بوستان] كافي" را به فارسي نقل كرده و در هفدهم ماه شوال سال هزار و دويست و سي و نه هجري قمري به پايان رسانده و آن را «ذ ُخرُ المَعادِ» نام نهاده و سيد احمد بن محمّد حسيني اردكاني كه كتاب «اِكمالُ الدّين و اِتمامُ النِّعمة» [از شيخ صدوق در شناخت امام زمان عج] را ترجمه كرده … و از اين گروه است محمّد علي بن سيد محمد حسني مذكور كه همين

ص: 14

رساله "اعتقادات ابن بابويه" را از لغت عرب به فارسي آورده است و اين شخص به گمان نگارنده سطور(جعفر سلطان القرّائي) جز مدرس يزدي معاصر فتحعلي شاه قاجار، كسي ديگر نيست و محمّد علي ابن سيد محمّد حسني در يزد همان ميرزا محمّد علي مدرس متخلص به "حيران"، ابن سيد محمّد بن سيد مرتضي است. چنانكه در شرح حال او ترجمۀ اين كتاب در شمار تصانيفش آمده و مؤلف "آينه دانشوران" [عليرضا ريحان الله يزدي] نيز بر آن تصريح كرده است و علامه شهير شيخ آقا بزرگ تهراني در جزء چهارم «الذريعة الي تصانيف الشيعة» هم آن را معرفي فرموده، اما در بيان سلسله نسب مترجم در آن كتاب كمي تسامح رفته است. در كتابخانه راقم اين سطور (جعفر سلطان القرّائي) مجموعه كوچكي است مشتمل بر دو رساله فارسي؛ يكي از اين دو رساله ترجمه رساله اعتقادات محمّد بن بابويه است از همين شخص «محمد علي بن سيد محمّد حسني» بخط مترجم … در سال هزار و دويست و چهل هجري قمري كه سال ترجمه كتاب است نگاشته و به كتابخانه محمد ولي ميرزا قاجار كه كتاب به دستور او از عربي به فارسي نقل شده اهداء كرده است.

مترجم در ديباچه كتاب پس از توحيد باري تعالي و نعت رسول اكرم و ائمه طاهرين دين روي طريقه بعضي از مؤلفين گذشته به مدح سلطان عصر خود فتحعلي شاه قاجار و پسرش محمّد ولي ميرزاي مذكور پرداخته …

ص: 10

… رساله ديگر كه نسخه دوم اين مجموعه است ترجمۀ شرح مفيد است برآن كتاب. با دلالت بعضي قراين و اَمارات كه در نسخه حاضر

ص: 15

موجود است و با اشارتي كه ميرزا محمّد علي بن سيد محمّد حسني مترجم رساله اعتقادات ابن بابويه در ديباچه ترجمه اش كرده مي توان به قياس و گمان گفت كه اين رساله نيز از مترجم رساله اعتقادات ابن بابويه است «ميرزا محمّد علي پسر سيد محمّد حسني» .

ص: 11

اين رساله را شخصي كه ابو القاسم نام دارد در سال هزار و دويست و چهل و دو هجري قمري با خط شكسته نستعليق در حواشي صفحات نسخه با رعايت محل و مقام ثبت كرده بنحوي كه ترجمه رساله اعتقادات ابو جعفر ابن بابويه را متن و ترجمه «شرح شيخ ابو عبد اللَّه مفيد» را در حاشيه قرار داده است … متن عربي اين رساله كه هنگام ترجمه به فارسي در دست مترجم بوده و در ترجمه اصل قرار يافته در بعضي جاها سفيد داشته؛ مترجم نيز پس از اشاره به محل بياض خود را از ترجمه معذور دانسته و در ترجمه مانند اصل سفيد گذاشته و گذشته و همان قسمت از رساله كه بسيار اندك است در ترجمه سفيد مانده. مصحح چاپ اول اين رساله جناب آقاي سيد محمود بن سيد جعفر موسوي زرندي است. او كه از سادات فضلاء است اين نقص را چنان كه خود در متن ترجمه در همان چاپ اول اشارت كرده مرتفع ساخته و آنجا را كه ترجمه آن از مترجم اول فوت شده با تصريح به محل از روي متن عربي ديگر به فارسي آورده و ترجمه اين رساله را با اين نحو بسر حد كمال رسانده است. وَ الحَمدُ للَّهِ وَحدَهُ.

و من از كساني كه اين دو

ص: 16

رساله را بخوانند و از آن بهره مند و متمتع شوند مُلتمِس دعا و متوقع طلب آمرزش و رحمتم و الحمدُ للَّهِ ربِّ العالَمين.

تبريز- جعفر سلطان القرائي

شرح حال و آثار شيخ مفيد (رحمة الله عليه)؛ از مقدّمۀ مصحّح چاپ انتشارات علميّۀ اسلاميّه

ص: 4

*[در مورد شارح اين رساله: شيخ مفيد: ] شيخ جليل محمد بن محمد بن نُعمان بن عبد السلام [حارثي] بغدادي [م413ق] (نسب او طبق تحقيق شاگردش نجاشي به يَعرُب بن قَحطان مي رسد). از اكابر علما و و اعاظم متكلمين شيعه و شيخ مشايخ اماميه مي باشد. در عصر خويش در علوم مختلفه عقليه و نقليه محققي بي نظير و بخصوص در فن كلام بي بديل بوده بي نهايت حاضر جواب و در حمايت شريعت سيد المُرسَلين(ص) و ترويج و اثبات مذهب [و عقائد] حَقّۀ جعفري كوششي بسزا داشته و به تصديق علماي اسلام (كُلّ ُ مَن تأخَّرَ عَنهُ استَفادَ عَنه)[=هركه پس از او آمده، از او استفاده كرده و بهرمند گشته است].

ابن طَيّ در "تاريخ اماميه" گويد: او شيخ مشايخ و زبان طايفه اماميه و رئيس علوم كلام و فقه و جدل [به نحو مؤدّبانه و أحسَن] بوده و در دولتِ آل بويه مناظرات عظيمي با مخالفان خود نموده و آنها را مُلزَم مي كرده؛ بسيار كثير الصَّدَقات با خضوع و خشوع و كثير الصَّلاة و الصَّوم بوده و لباس هاي خشن مي پوشيده؛ جثه نحيف و گندم گون و ميانه قد داشته؛ چه بسيار كه عَضُد الدَّوله ديلمي [بزرگترين امير آل بويه – م372ق] او را زيارت مي نمود. هفتاد و شش سال زندگي نمود و در حدود دويست تصنيف داشته؛ جنازه او را هشتاد هزار شيعه مشايعت نمودند.

چون پدرش در واسط به معلمي اشتغال داشت او را ابن المعلم مي گفتند و

ص: 17

نيز داماد او ابو يَعليَ الجعفري گفته است: «ما كانَ المفيدُ يَنامُ مِنَ اللَّيل اِلاّ هَجعَة ً ثمَّ يَقومُ يُصَلِّي اَو يُطالِعُ اَو يُدَرِّسُ اَو يَتلُو» [= شيخ مفيد نميخوابيد در شب مگر اندكي؛ سپس بر مي خاست و نماز مي خواند يا مطالعه مي كرد يا تدريس مي نمود و يا تِلاوت قرآن مي كرد].

اين مرد بزرگ كه افتخار عالم تشيع است و استاداني مانند شيخ ابو جعفر صدوق و ابن قولَوَيه قمي و ابن جُنَيد را درك نموده و شاگرداني مانند شيخ طوسي و سيد مرتضي و سيد رضي و كَراچَكي و نجاشي بعالَم ديانت تقديم داشته، در سال سيصد و سي و شش هجري در قَريَۀ سُوَيقة بن البصري از دهات عُكبَرَي (بر وزن پُربَهاء) در ده فرسنگي بغداد چشم بدين جهان گشود و در رمضان 413 ق در حدود سن هفتاد و هفت سالگي از اين جهان فاني بعالَم جاوداني رخت بربست و سيد مرتضي در ميدان اُشنان (در بغداد) بر او نماز خواند و كتبي مانند اِرشاد، و اِفصاح و اَماليّ و تصحيح الاعتقاد ([شرح] كتاب حاضر) و الجُمَل و … براي آيندگان به ارث گذاشت.

ص: 5

قبر شريفش در بُقعۀ كاظميّه [=كاظمَين عِراق] پائين پا نزد قبر شيخش ابن قولَوَيه قمي مورد زيارت شيعيان است.

در وجه تسميۀ او به "مفيد"، دو وجه در كتب تاريخ و رجال ذكر شده: وجه اول چند فقره توقيع رفيع همايوني است كه از ناحيه مقدسه [=امام زمان عج] در شأن شيخ وارد شده و او را بخطاب الأخ السّديد و المَوليَ الرَّشيد الشَّيخ المُفيد … مفتخر فرموده اند.

وجه دوم آنكه مخالفين به او لقب داده اند

ص: 18

و آن چنان بوده كه روزي قاضي عبد الجبّار معتزلي در بغداد در مجلس درس نشسته بود كه شيخ مفيد ناشناس آمد و در صفِّ نِعال [=كفشها] نشست و از قاضي اجازت سؤال خواست. قاضي گفت بپرس. فرمود: خبري كه شيعه نقل مي كنند [از لسان پيامبر اكرم –ص]: «مَن كُنتُ مَولاهُ فَعَلِيّ ٌمَولاهُ» [= هر كه من مولاي اويم، پس علي مولاي اوست] مسلَّم است كه پيغمبر در روز غديرخم [در حجّة الوداع] فرمود و يا شيعيان ساخته اند؟! [قاضي سني] گفت: خبر صحيح است. [مفيد] گفت: به لفظ "مولا" چه مي خواهيد؟ [قاضي سني] گفت: اَوليَ[= داراي ولايت و برتري]. [مفيد] گفت: پس اين خِلاف ها و خصومت ها چيست؟ قاضي گفت: "برادر! اين خبر روايت است و خلافت ابو بكر دِرايَت [= فهم] و مردم عاقل از بهر روايت ترك درايت نكنند!!". شيخ [مفيد] گفت: چه مي گوئيد در اين خبر كه پيغمبر (ص) فرمود: "يا عليّ ُ حَربُكَ حَربي و سِلمُكَ سِلمي"[=اي علي، جنگ تو جنگ من و صلح تو صلح من است]. قاضي گفت: صحيح است! شيخ[مفيد] گفت پس در حق اصحاب جَمَل [پيروان عايشه و طلحه و زُبَير كه با علي(ع) جنگيدند] چه مي گوئي؟! همانا بقول تو كافِرند! قاضي گفت: ايشان توبه كردند!! شيخ گفت: "اي قاضي [بقول خودت: ] حرب درايت است [و همه فهميده اند] و توبه روايت؛ و مردم عاقل درايت را به روايت از دست ندهند!!". قاضي سر در پيش افكند و بعد گفت تو كيستي؟ گفت محمد بن محمد بن نعمان. قاضي برخاست و او را بجاي خويش نشاند و گفت «اَنتَ المُفيدُ حَقًّا!»؛ و چون عضد الدوله ديلمي از

ص: 19

موضوع مباحثه مطلع شد خِلعَتي [= جامۀ اهدائي] گرانمايه براي شيخ فرستاد و مُقرَّري[=وجه ماهيانه] براي او و اصحابش مُقرَّر فرمود و غالباً او را در خانه اش زيارت مي كرد و در ايام مرض هم او را عيادت مي نمود.

براي ادخال سرور در قلب شيعيان و توجه بمقام علمي و حاضر جوابي اين گونه نوابغ عظيم الشأن، قضيّۀ ذَيل را بنقل از "مجالس المؤمنين" قاضي نور اللّه شوشتري [شهادت 1019 ق] زينت افزاي اين صفحات مي نمائيم.

قاضي گويد از جمله اهل ضلال كه در دست شيخ نابود و مضمحلّ و پايمال شد قاضي ابو بكر باقِلاّني است. روزي در مناظره با شيخ چون مرغ

ص: 6

رميده از شاخي بشاخي و مانند غريقي بهر حشيشي متوسل مي گرديد. چون شيخ راه فرار او را بست و او را بيچاره كرد، باقِلاّني خواست شيخ را خوش آمدي گويد كه از تعقيب و الزام او دست بردارد و بيش از اين او را شرمنده و رسوا نسازد؛ اعتراف به قدرت شيخ در فنون علم نموده و [به تمسخر] گفت: «أ لَكَ في كُلِّ قِدر ٍ مِغرَفَة ٌ؟!!» يعني: آيا ترا در هر ديگي كفگيري است؟!! شيخ گفت: (نِعمَ ما تَمَثَّلتَ بِاَدَواتِ اَبيكَ!!) يعني: خوب به ادوات [شغلي] پدر باقلاپزت تمثيل كردي!! اهل مجلس بر باقِلاّني بسي به خنديدند.

در احاديث آمده كه: "هر كه در روز صادق تر و باصفاتر [باشد] رؤياي شب او صادق تر است". رؤياي مشروحۀ زير درجۀ صفا و صَداقت آن بزرگوار را مي رساند.

شيخ در خواب ديد كه حضرت فاطمۀ زهرا (سَلامُ اللّهِ علَيها) حَسَنين (ع) را پيش او آورده و فرمودند: "يا شَيخ ُ!

ص: 20

عَلِّمهُمَا الفِقهَ [=اي شيخ، به آن دو فقه بياموز!]" شيخ پس از بيداري در نِهايتِ حَيرَت بود تا آنكه صبح همان شب فاطمه والده ماجدۀ سيد مرتضي و سيد رضي - دو پسر خود - را كه در آن موقع صغير بودند پيش شيخ آورد و شيخ براي رعايت جلالت آن مُخدَّره [=بانوي پوشيده و نجيب] سلامش كرده و بپاي ايستاد، تا بعد از اداي احترامات معموله، فاطمه [مادر آن دو] همان عبارت مذكوره در رؤياي شيخ را بزبان آورده و گفت: "يا شيخ؛ اينها دو پسران منند «قَد اَحضَرتُهُما اِلَيكَ لِتُعَلِّمَهُمَا الفِقهَ» [= آن دو را نزدت آورده ام تا فقه بدانها بياموزي!]. پس شيخ گريست و خواب را بدان مخدّره نقل [كرد] و به تعليم آن دو برادر والاگهر اهتمام تمام نمود.

*تنبيه: شيعيان از عالم و عامي با خواندن شرح حال امثال صدوق و مفيد بايد عبرت گيرند كه اين خادمان عالم بشريت و ديانت با سنين عمر كم و آن همه اشتغالات درسي و فتوائي و اينكه براي شنيدن يك حديث از شهري به شهري مي رفتند و آن همه فشار سلاطين و دُوَل زمان و بودن در عصر تقيّه [=پرهيز از افشاء عقيده] و اختناق ديني و نبودن وسائل و … چگونه براي حمايت دين اسلام و ترويج مذهب حَقّ جعفري(ع) و اِحياءِ آثار اهل بيت عصمت و طهارت (ع) كوشا بودند و با اين همه گرفتاريها باز هم موفق مي شدند كه در حدود دويست يا سيصد تصنيف براي ما به يادگار بگذارند! و هيچ كاري آنان را از كار ديگر باز نمي داشت! … ص: 7

… و كثرت تأليفات

ص: 21

علامه حِلّي و علامه مجلسي و … [نيز] معروف خاصّ و عامّ است - رضوانُ اللهِ علَيهِم اَجمَعينَ و كَثَّرَ اللَّهُ اَمثالَهُم. رسول اكرم(ص) فرموده: "من مسئولم و شما هم مسئوليد!". خداوند متعال همه ما را هم موفق فرمايد كه به سهم خويش در ترويج و حمايت شريعت محمدي (صلَّي اللهُ علَيهِ و آلِهِ و سلَّم) و انتشار و تبيين مكتب اهل بيت عصمت (ع) بيش از پيش كوشا باشيم (ح- ف).

[*در بخش عربي سايت، 192 اثر از آثار شيخ مفيد به عربي را به نقل از أعيان الشيعة، مورد اشاره و گاه توضيح قرار داده ايم؛ رجوع شود. در اينجا، تنها به برخي از آن آثار اشاره كرده و توضيحات لازم را براي فارسي زبانان مي آوريم:

1- المُقنِعَة[في فقه الأماميّة]: كتابي در يك جلد، در فقه روائي شيعه، كه در آن، روايات را بصورت فتوي درآورده و در حكم "توضيح المسائل" شيخ مفيد است. اين كتاب توسّط "جامعۀ مدرّسين قم" توأم با تحقيق به چاپ رسيده است. شيخ طوسي – شاگرد شيخ مفيد – كتاب "تهذيب الأحكام" (در 10 جلد) را – كه يكي از كتب اربعۀ صحيحۀ شيعه است – در شرح همين المُقنِعَۀ استادش – با استخراج منابع و مَآخِذ روائي هر فتوي - نوشته است.

2- كتابٌ فِي المُتعَة: در اثبات مشروع بودن ازدواج موقت و احكام آن.

3- وَقعَة الجَمَل: در تاريخ و حوادث جنگ جَمَل(= شتر؛ كه عايشه در آن جنگ بر شتر سوار بود) و اثبات خروج عايشه و طلحه و زبير از اطاعت رسول خدا(ص) به سبب اين جنگ كه عليه حضرت علي(ع) براه انداختند.

4-

ص: 22

ايمانُ ابي طالب ٍ(عليه السّلام): در اثبات ايمان و اسلام جناب ابوطالب(ع)، پدر گرامي حضرت علي(ع)، از منابع و مدارك مورد قبول نزد شيعه و سُني؛ و اينكه سُنّيان از روي عِناد و لِجاج و حسد در حقّ علي(ع)، اسلام و ايمان ابي طالب را انكار كرده اند.

5- إمامة أمير المؤمنين(ع) من القرآن: در اثبات امامت و خلافت بلافصل حضرت علي(ع) از آيات قرآني كه به اعتراف خود سُنّيان، در شأن آن حضرت نازل شده اند.

6- المسألة الموضِحَة في تزويج أميرالمؤمنين(ع) بِنتَهُ من عُمَر (رقم 80 و 185 بخش عربي): مسآله اي بيانگر تحقيق در مورد اينكه آيا حضرت علي(ع) دختر خود (اُمّ كلثوم) را به عقد عُمَر بن خطّاب درآورده؟! با وجود علم آن حضرت به فسق و عدم ايمان عُمَر در باطن، و حسد و دشمني او با آن حضرت. شيخ مفيد در اين رساله-ص13- بيان داشته كه خبر اين ازدواج توسّط زُبَير بن بَكّار (م256ق) نسَب شناس و قاضي عهد مُعتصِم عبّاسي، نقل و روايت شده، و اين شخص از سُنّياني بوده كه كينۀ او نسبت به حضرت علي(ع) معروف است؛ پس چگونه مي توان اين شخص را مُوثَّق دانست؟! آنهم با وجود چند ضدّ و نقيض در داستان اين ازدواج … و آنهم با وجود روايت كردن عدم قبول حضرت علي(ع) و در جاي ديگر، قبول كردن آن حضرت از روي اِكراه و اجبار … پس چنين حديث و روايتي از اعتبار ساقط مي باشد.

7-أجوبَة المسائل السَّرَويَّة: پاسخ به سؤالات اهل ساري (در مازندران ايران)، كه در در صفحات 62 تا 64 اين رساله نيز اثبات مي كند كه داستان ازدواج

ص: 23

عمر با دختر حضرت علي(ع) اگر راست هم باشد، دلالتي بر فضيلت و خوبي عمر بن خطاب ندارد …

8- المسآلة المُوضِحَة في تزويج [النَّبيّ (ص) ابنتَيهِ] مِن عثمانَ (رقم 80 و 125 بخش عربي): شبيه رسالۀ مذكور در فوق است؛ در اثبات سبب و حكمت موافقت پيامبر اكرم(ص) در امر ازدواج دو دخترش (زينب و رُقَيَّة) با عثمان بن عَفّان، با وجود علم آن حضرت به فسق و نفاق و عدم ايمان عثمان در باطن؛ و اينكه اين ازدواج دليلي بر خوبي يا فضيلت عثمان نيست (بلكه در روايات معتبره آمده كه: رُقيّه – دختر حضرت رسول(ص) – بر اثر ضربات سختي كه عثمان هنگام كتك زدن، به بدن او وارد ساخت – كه چرا پنهان شدن عموي عثمان (مُغيرَة بن ابي العاص – دشمن پيامبر) را در خانۀ عثمان، به پدرش رسول الله(ص) گزارش كرده است – جان سپرد و پيامبر اكرم(ص) نيز دانست كه عثمان آن دختر را كشته و با وجود آنكه سخت اندوهگين شد، جهت پرهيز از ايجاد فتنه ميان مسلمانان صدر اسلام، سكوت فرمود … - فروع الكافي، شيخ كُلَيني، 3/251-253 باب الجنائز، حديث: 504؛ الإحتجاج، شيخ طَّبَرسيّ، 1/94-96، حديث: 156؛ بِحارُ الأنوار، علامه مجلسي، 31/174 و 22/158و162و202).

9- الرّدّ ُعَلي الحَلاّجيّة؛ أو: الرّدّ علي أصحاب الحلاّج: در اثبات كفر و ارتداد حسين بن منصور حلاّج (صوفي مقتول و به دار آويخته در سال 309 هجري قمري) و اصحاب و پيروان او كه اعتقاد به عقيدۀ كفرآميز "وحدت وجود" داشته اند و در اينكه هركس چنين عقيده اي را بپذيرد از اسلام خارج مي شود و مرتدّ است … بايد

ص: 24

دانست كه اساس شيوع خرافۀ "وحدت وجود" در ميان برخي مسلمان نمايان، همين شخص گمراه بوده كه ادّعاي نايب امام زمان(عج) بودن و بابيّت از طرف آن حضرت را نيز نموده و از جمله افرادي است كه خود امام زمان(عج) توقيع(= نوشتۀ صادر شده) در لعن و بَرائت و بيزاري از او و پيروانش صادر فرموده است. جناب حسين بن رَوح نوبختي – نائب سوّم از نوّاب اربعه – نيز از جمله فقهاي بغداد بوده كه حكم شرعي به وجوب اعدام حلاّج صادر نموده و قتل او را به سبب كفر و ارتداد و گمراه ساختن مردم، واجب دانسته است. توقيع حضرت مهدي(عج) در لعن و برائت از حلاّج، بحدّي معتبر و معروف مي باشد كه ملا محسن فيض كاشاني نيز - با آنكه خود از هواداران صوفيّه بوده – آنرا در "نوادر الأخبار"(ص235) آورده و صحّت آنرا پذيرفته است! شيخ بهاء الدّين عامِلي (شيخ بهائي) نيز در حاشيۀ منظومۀ "شير و شكر" خودش، قطعه شعري، با وزن متفاوت، در اين رابطه سروده است:

كفر "حلاّج" و لعن آن ناكِث

از حُسَين بن رَوح نائب ثالث/

حجّت آمد برايَت اي "بي دين!"

بوده امر "امام غائب" اين! … /.

10- تفضيلُ الأئمّة (ع) علَي الملائكة: در اثبات فضل و برتري امامان معصوم(صلوات الله عليهم) بر جميع فرشتگان، حتي بر جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل و عزرائيل – عليهم السّلام.

11- مسألة في قول النَّبيّ(ص)"اصحابي كَالنُّجوم": مسأله اي در بررسي حديثي كه سنّيان از پيامبر(ص) روايت كرده اند كه فرموده: "اصحاب من مثل ستارگانند … " و اينكه اگر فرضاً اين حديث، معتبر و صحيح بوده و

ص: 25

جعلي نبوده باشد، بازهم نميتوان آنرا شامل منافقان و فاسقان و بدكاران صحابۀ پيامبر اكرم(ص) دانست؛ زيرا آن حضرت هيچگاه امّت خود را امر به اطاعت و تبعيّت از فرد فاسق يا بدكار يا منافق نمي كند و چنين امري خِلاف اصول اساسيّۀ اسلام است …

12- مسألة [قول النبيّ ص] اِنّي مُخلِّفٌ فيكم الثِّقلَين [كتابَ اللهِ و عِترَتي]: رساله اي در بيان حديث شريف و متواتر ثِقلَين، كه سنّي و شيعه آنرا روايت نموده اند؛ كه پيامبر(ص) فرمودند (با اختلافات جزئي در الفاظ روايت): اِنّي تارِكٌ فيكُمُ الثِّقلَين كتابَ اللهِ و عِترَتي؛ ما تمَسَّكتُم بهِما لَن تَضِلُّوا اَبَداً (= من در ميان شما مسلمانان دو امانت گرانبها به وديعه مي گذارم: كتاب خدا و عِترت خودم (= اهل بيت – ع) را؛ و تا آن زمان كه به آن دو تمسُّك بجوييد (و از آندو جدا نشده باشيد) هرگز گمراه نخواهيد شد) (جهت مشاهدۀ منابع فراوان و معتبر اهل سنّت در نقل اين حديث، رجوع شود به كتاب "فضائل الخمسة مِن الصِّحاح السِّتّةِ" – السيّد مرتضي الفيروزآبادي – نشر الإسلاميّة – طهران؛ الباب 56 في قول النبي صلي الله عليه و آله و سلم: اني تارك فيكم الثقلين … . المجلَّد 2 / ص 43 الي 53؛ نيز ترجمۀ همين كتاب با نام "فضائل پنج تن عليهِمُ السلام در صِحاح ششگانۀ اهل سنت" ترجمه: محمّد باقر ساعدي – نشر فيروزآبادي- باب 56 در فرمايش پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله: «اني تارك فيكم الثقلين» … . جلد 2/ ص: 241 تا 256).

13- كتابٌ في قوله ص [لعليّ ع] "أنت مِنّي بمنزلةِ هارونَ مِن موسي":

ص: 26

در بيان فرمودۀ حضرت رسول(ص) در حقّ حضرت علي (ع) كه: "تو نسبت به من، مثل هارون (جانشين و برادر حضرت موسي) نسبت به موسي هستي!"(جهت مشاهدۀ منابع اين حديث شريف متواتر در كتب معتبرۀ اهل سنّت، رجوع شود به: همان كتاب، متن عربي، باب 32، ج1/ ص299-317؛ نيز: همان ترجمه: باب 32، ج 2/ ص9-29؛ نيز: مناقِبُ عليّ بن ابي طالب – كرَّمَ اللهُ وَجهَهُ، ابن المُغازِليّ الشّافعي (م483ق) – نشر دارُ الأضواء – بَيروت، ص79-87؛ نيز: همين كتاب، ترجمۀ فارسي: سيّد جواد مرعشي، نشر كتابخانۀ آيت الله مرعشي نجفي – قم، ص67-74؛ و نيز: خصائصُ اميرِ المؤمنينَ عليّ بن أبي طالب – كرَّمَ اللهُ وَجهَهُ، احمد بن شعيب ٍ النَّسائيّ (مِن أئمّةِ أهل السّنّة – م303ق)، ترجمه: فتح الله نجّارزادگان، نشر "بوستان كتاب" – قم – ايران، ص60-74).

14- جوابات المافَرّوُخي: جواب سؤالات مُفضَّل بن سعد بن حسين ماه فرّخي اصفهاني – منسوب به جدّش: ماه فرّخ بن بختيار - صاحِبُ كتاب "محاسن اصفهان" كه آنرا در 421 ق به عربي تأليف نموده و معروفست.

15- مسألة في معرفة النبيّ ص به الكتابة: در اثبات آشنائي رسول اكرم(ص) با هر خطّ و هر زبان و هر نوشتار، به اعجاز الهي؛ و نيز اينكه اُمّي بودن حضرت (ص) به اعتبار آنست كه استاد نديده، نه آنكه سواد نداشته باشد!

16- مسألة في المِعراج: در اثبات جسماني بودن معراج پيامبر اكرم(ص) با همان بدن زميني شريف خودشان، كه اعتقاد به جسماني بودن آن بر هر مسلماني واجب و ضروري است.

17- كتاب العُمدَة (يا: العُمَد، يا: العَمَد) في الإمامة (رقم 146 و 171 بخش عربي):

ص: 27

در عمده ترين و اساسي ترين دلائل امامت ائمّۀ اطهار-عليهِمُ السّلامُ. عمدة بمعناي چيزي است كه بدان اعتماد و تكيه كنند و عُمَد جمع آنست و عَمَد و عُمُد هردو جمع عِماد و عمود به معناي ستون خانه است.

18- كتاب الأماليّ: در احاديث املاء شده توسّط مشايخ حديث؛ كه به آن "مجالس" شيخ مفيد نيز گويند – همانند أمالي يا مجالس شيخ صدوق - و شامل متفرّقات حديث مي باشد و بارها به چاپ رسيده است.

19- الإختصاص: در اثبات امامت ائمّۀ اطهار- ع – از راه احاديث. بارها چاپ شده است.

20- الإرشاد في معرفة حُجَج اللهِ علي العِباد: در شرح احوال و شناخت سيرۀ ائمّۀ اطهار-ع- كه بارها توأم با ترجمۀ فارسي چاپ و منتشر شده و از بهترين كتب تاريخي شيعه است.

21- شرح اعتقادات الصّدوق، يا: تصحيحُ الإعتقاد: كتابي كه در همين سايت، بخشهايي از آن پس از اعتقادات شيخ صدوق، ارائه مي شود].

متن

سرآغاز؛ توحيد وخداشناسي، كفر و ايمان، احاديث جعلي (04)

*((ترجمۀ اعتقادات شيخ صدوق – اَعلَي اللهُ مقامَه))*

[از: مير محمّد علي حسني طباطبائي يزدي (فوت 1240ق)]:

ص: 2 – 6:

بسم الله الرّحمن الرّحيم

[مقدمۀ مترجم

[بعد از حمد و سلام و صلوات بر محمّد و آل او]:

… اما بعد چون همۀ همّتِ همايون … اَعني: والاحضرت … فخر دودمان ِ … السلطان ابن السلطان، شاهنشاه عالَمپناه ظِلّ اللَّه، السلطان فتحعلي شاه … قاجار … [فرزندش: ] شاهنشاه زادۀ آزاده … نَوّاب اشرف والا: محمد ولي ميرزا (خلَّدَ اللَّهُ اَيّامَ وَلائِهِ … )، همواره مصروف فتح ابواب سعادات … [است] …، اين … داعي: … ابن سيد محمّد الحسني، محمّد علي - عُفِيَ عَنهُما بالنّبيِّ

ص: 28

و الوليِّ - با كمال قصور و ناقابلي، از اينكه به خدمت اين طبقه [=علماء] منسوب بود، نظر عنايت خسروانه از ايشانش محسوب فرمود و به ترجمه رساله اعتقادات ابن بابَوََيه و شرح شيخ مفيد بر آن - رحمة اللَّه عليهما - مامور ساخت، اكنون … [مقدّمۀ مترجم مفصّل است؛ به اصل كتاب مراجعه شود. آغاز متن ترجمه: ]

ص: 7

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ الحمدُ للهِ ربِّ العالَمين، وَحدَهُ لا شريكَ له و صلَّي اللَّهُ عليَ سَيِّدِنا محمّدٍ و آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرينَ؛ و حَسبُنَا اللَّهُ و نِعمَ الوَكيلُ.

باب اول در بيان اعتقاد اماميه در توحيد، و معرفت ربّ مجيد:

(1) شيخ عالم رباني ابو جعفر محمّد بن علي بن الحسين بن موسي بن بابويه قمي فقيه، مصنف اين كتاب فرموده:

بدان كه اعتقاد ما در توحيد اين است كه خداي تعالي يكي است، و هيچ چيزي مثل او نيست، قديم است [يعني: هيچ مبدأ و حدّ زماني نداشته و همواره وجود داشته و داشته … و وجود خواهد داشت و خواهد داشت … ] و هميشه شنوا و بينا و دانا و درستكار و زنده و به امر خلايق قيام كننده و غالب و پاك از تمام معايب و توانا و صاحب غِنا [=بي نيازي] بوده و خواهد بود؛ نه موصوف به جَوهَر [=مادّۀ اصليّه] مي شود، و نه به جسم و نه صورت و نه عَرَض [=عوارض فرعيّه] و نه خط و[رنگ و] سطح و سنگيني و سبكي و قرار و حركت و مكان و زمان [زيرا همگي اينها حدّ هستند و خداوند خود ايجاد كنندۀ حدود است و هيچ حدّ و محدوديّتي در

ص: 29

او راه ندارد]، و برتر است از همه صفتهاي آفريدگان، و بيرون است از هر دو حدّ: حدّ اِبطال و نيستي و حدّ تشبيه و مانند داشتن. و حق تعالي چيزي [داراي وجود] است نه مثل ساير چيزها [كه موجودند ولي محدودند ومخلوق]، و او يگانه است؛ [صَمَد – بي نياز و پر است]، جَوف[=اندرون] ندارد، فرزند نياورده كه وارثش شود، و زاده نگرديده كه ديگري شريك مُلكش باشد، و اَحَدي كُفو[=همسان] او نبوده؛ نه او را مقابلي است و نه شبيهي، و نه جفتي و نه مثلي، و نه نظيري و نه شريكي، نمي يابد او را چشمها و وهمها؛ و[ولي] او مي يابد آنها را، و او را پينكي (نُعاس خ ل) [=چُرت] و خواب نميگيرد و او صاحِب لطف و لطافت و آگاهي است؛ خالق همه چيز است؛ نيست خداوندي مگر او؛ مخصوص او است آفرينش و فرمان، تَبارَكَ اللَّهُ رَبُّ الْعالَمِينَ [=بلند مرتبه است پروردگار جهانيان].

ص: 8

و هر كه معتقد [به] تشبيه باشد مشرك است [مانند صوفيّه و دراويش كه ادّعا مي كنند در حالت مكاشفه خدا را مي بينند!! و يا بيشتر سُنّيان كه معتقدند در قيامت ميتوان خدا را ديد!! حال آنكه ثابت كرديم كه ديدن و حسّ نمودن خدا به هيچ حسّي ممكن نيست؛ زيرا مستلزِم تصوّر حدّ براي خدا است كه مُحال و ممنوع است عقلاً و شرعاً – شارح]. و هر كه نسبت به اماميّه دهد خِلاف اين اوصاف را در امر توحيد، دروغگو است؛ و هر حديثي كه مخالف اين فقرات باشد جعل و اختراع است [مانند احاديثي كه در "مشارق الانوار" – كتابي دروغين، تأليف شيخ

ص: 30

رجب بُرسي صوفي مسلك غلوّ كننده (غالي) – خذله الله – آمده و كفرآميز است]؛ و هر حديثي كه موافقت با كتاب خدا نمي نمايد باطل است [مانند آنچه در كتاب دروغين "مصباح الشريعة" آمده و به امام صادق ع نسبت داده شده است - شارح]؛ و اگر در كتب علما موجود باشد تدليس و خدعه است [مانند احاديثي جعلي كه در "عَوالِي اللَّئالي" ابن جمهور أحسائي آمده؛ كه وي از جمله علمائي بوده كه بدون تحقيق، هر حديث و خبري را در كتاب خود مي آورده و نقل مي كرده است و لذا سبب گمراهي بسياري از خوانندگان شده و برخي علماء اخباري نيز كتاب "عوالي اللئالي" او را "مَجمَع المَجاعيل"(=مجموعۀ احاديث مجعول) لقب داده اند! پس امثال اين احاديث نزد اماميّه پذيرفته نيست؛ زيرا در آنها چيزهايي است كه با اساس شريعت مطهّره در تضادّ و تعارض است و گاه سبب كفر مي شود - شارح].

تأويل يا تفسير متشابهات قرآن در توحيد به وسيلۀ احاديث (05)

و آن احاديثي كه جهال پندارند كه تشبيه حق تعالي بخلق است، معني صحيح آنها همان معني صحيح نظير آنها از آيات قرآني است؛ زيرا كه در قرآن است: كُلّ ُ شَيْ ءٍ هالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ [القصص-88] يعني ((هر چيزي فاني است الا روي خدا))، و معني "روي" دين است و روئي است كه آمدن بسوي خدا از آن روي است، و بدان روي توجه به خداوند مي شود.

و در قرآن است: يَوْمَ يُكْشَفُ عَنْ ساقٍ وَ يُدْعَوْنَ إِلَي السُّجُودِ (تا آخر) وَ هُمْ سالِمُونَ [القلم-42] يعني ((روزي كه ساق مكشوف مي شود؛ و مجرمان تكليف نموده مي شوند بسجود و نميتوانند كرد؛ در حالي كه چشمهاي آنها به خشوع است، مي رسد بآنها

ص: 31

ذلتي عجيب؛ و بتحقيق كه بودند همانها كه دعوت كرده مي شدند به سجود در آن حال كه سالم و قادر بر سجود مي بودند در دنيا))؛ و معني ساق، [چگونگي] كار و شدّت امر است.

ص: 9

و در قرآن است: أَنْ تَقُولَ نَفْسٌ يا حَسْرَتَي عَلي ما فَرَّطْتُ فِي جَنْبِ اللَّهِ [الزُّمَر- 56] يعني ((مبادا كه يكي بگويد وا حسرتا بر آنچه كوتاهي نمودم در پهلوي خدا))؛ و مراد از جنب و پهلو اطاعت است.

و در قرآن است: وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي [الحِجر-29] يعني ((دميدم در آدم عليه السّلام از روح خودم))، و مقصود روحي است مخلوق كه حق سبحانه و تعالي حضرت آدم عليه السّلام و حضرت عيسي عليه السّلام را از آن روح آفريد و اينكه خداوند فرموده: "روح من"، نيست الا مثل اينكه فرموده: پيغمبر من؛ و بنده من؛ و بهشت من؛ و آتش (يا دوزخ) من؛ و آسمان من؛ و زمين من.

ص: 10

و در قرآن است: بَلْ يَداهُ مَبْسُوطَتانِ [المائدة - 64]: ((دو دست خدا گشاده است))، يعني نعمة دنيا و نعمت آخرت.

و در قرآن است: وَ السَّماءَ بَنَيْناها بِأَيْدٍ وَ إِنَّا لَمُوسِعُونَ [الذاريات – 47] يعني ((آسمان را بنا نموديمش به دستها و به تحقيق كه ما هر آينه وسعت دهندگانيم)). و "اَيد" عبارت از قوّت است. چنان كه در آيۀ ديگر دربارۀ حضرت داود ع آمده: وَاذكُر عَبدَنا داوُدَ ذَا الأيدِ [سورة ص – 17]: ((ياد كن بندۀ ما داوود را كه صاحِب قدرت بود))].

و در قرآن است: يا إِبْلِيسُ ما مَنَعَكَ أَنْ تَسْجُدَ لِما خَلَقْتُ بِيَدَيَّ [سورة ص – 75] يعني ((اي

ص: 32

ابليس چه مانع شد تو را از اينكه سجده نمائي براي چيزي كه بدست خودم آن را آفريدم؟)) يعني به قدرت و قوت خودم. «5» و در قرآن است: وَ الْأَرْضُ جَمِيعاً قَبْضَتُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ [الزمر-67] يعني ((زمين بالتّمام يك قبضۀ اوست روز قيامت))؛ يعني مِلك او است؛ و ديگري به شراكت او مالك آن نيست.

ص: 11

و در قرآن است: وَ السَّماواتُ مَطْوِيَّاتٌ بِيَمِينِهِ [الزمر-67]، يعني ((آسمانها پيچيده شدگانند در دست راست خدا روز قيامت)) و معني يمين خداوند، قدرت او است.

و در قرآن است: وَ جاءَ رَبُّكَ وَ الْمَلَكُ صَفًّا صَفًّا [الفجر-22] يعني ((آمد پروردگار تو اي محمّد (ص) و آمدند ملائكه صف صف))؛ يعني آمد امر پروردگار تو.

ص: 12

و در قرآن است: إِنَّهُمْ عَنْ رَبِّهِمْ يَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ [المُطفِّفين – 15]. يعني ((بدرستي كه آن جماعت از پروردگارشان آن روز هر آينه محجوبند))، يعني از ثواب پروردگار محرومند.

و در قرآن است: هَلْ يَنْظُرُونَ إِلَّا أَنْ يَأْتِيَهُمُ اللَّهُ فِي ظُلَلٍ مِنَ الْغَمامِ وَ الْمَلائِكَةُ [البقرة – 210] يعني ((آيا آن جماعت، چشم براه امري ديگر دارند، جز اينكه بيايد ايشان را خداوند در پاره هائي از ابر سفيد و بيايد ملائكه؟!)) يعني بيايد امر و عذاب خدا. يا: بياورد خدا به ملائك [يعني بفرستد ايشان را براي تعذيب قوم]. و ملائكه نازل شده اند در پارۀ ابر، چنان كه نازل شدند بر عيسي ع براي آوردن مائدۀ آسماني.

و در قرآن است: وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ إِلي رَبِّها ناظِرَةٌ [القيامة-22و23] يعني ((روئي چند در آن روز درخشان است و نظر دارنده بسوي پروردگارشان))؛ يعني مشرفند در انتظار ثواب پروردگار.

و در

ص: 33

قرآن است: وَ مَنْ يَحْلِلْ عَلَيْهِ غَضَبِي فَقَدْ هَوَي [طه – 81] يعني ((هر كه وارد شود بر او خشم من پس به تحقيق كه هلاك شده))، و معني غضب خداوند عِقاب او است و رضا و خشنودي او ثواب او است.

و در قرآن است از زبان حضرت عيسي عليه السّلام كه عرض بدرگاه احديّت مي فرمايد: تَعْلَمُ ما فِي نَفْسِي وَ لا أَعْلَمُ ما فِي نَفْسِكَ [المائدة-116] يعني ((تو مي داني آنچه در نفس من است و من نمي دانم آنچه در نفس تو است))، يعني تو مي داني راز پنهان مرا و من نميدانم سرّ نهان تو را.

و در قرآن است: وَ يُحَذِّرُكُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ [آل عِمران – 28] يعني ((مي ترساند شما را خداوند از نفس خود))، يعني از انتقام خود.

ص: 13

و در قرآن است: إِنَّ اللَّهَ وَ مَلائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَي النَّبِيِّ [الاحزاب – 56] يعني ((به درستي كه خداوند و ملائكه خدا صلوات مي فرستند بر پيغمبر صلَّي اللَّهُ علَيهِ و آلهِ و سلّم))؛ و در قرآن است: هُوَ الَّذِي يُصَلِّي عَلَيْكُمْ وَ مَلائِكَتُهُ [الاحزاب - 43] يعني ((خداوند آن چنان كسي است كه صلوات مي فرستد بر شما، و فرشتگان او))؛ و مراد از صلوات خداوند رحمت است و از صلوات فرشتگان طلب آمرزش و از صلوات آدميان دعا.

و در قرآن است: مَكَرُوا وَ مَكَرَ اللَّهُ وَ اللَّهُ خَيْرُ الْماكِرِينَ [آل عِمران - 54]؛ يعني ((مكر نمودند آن قوم و خداوند به آنها مكر فرمود و خدا بهترين مكركنندگان است))؛ و اَيضاً: يُخادِعُونَ اللَّهَ وَ هُوَ خادِعُهُمْ [النساء – 142] يعني ((معامله به خدعه با خدا مي كنند و خدا [نيز]

ص: 34

فريب دهندۀ آن جماعت است))؛ و همچنين: اللَّهُ يَسْتَهْزِئُ بِهِمْ وَ يَمُدُّهُمْ [البقرة - 15] يعني ((خدا ريشخند و استهزا به آن جماعت مي نمايد و مهلتشان مي دهد))؛ و نيز: سَخِرَ اللَّهُ مِنْهُمْ [التوبة – 79] يعني ((سُخريّه و استهزاء نمود خدا از آن جماعت))؛ و ديگر: نَسُوا اللَّهَ فَنَسِيَهُمْ [التوبة – 67]؛ يعني ((فراموش كردند خدا را، پس فراموش ساخت خدا آنها را))؛ و معني همه اينها اين است كه حق تعالي جزاي اعمال آنها را مي دهد: جزاي مكر و جزاي مخادعه و جزاي استهزاء و جزاي سُخريّه. و جزاي نسيان و تلافي فراموشي آنها آن است كه خود آنها را از يادشان ببرد چنانچه حق تعالي فرمود: وَ لا تَكُونُوا كَالَّذِينَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ [الحشر- 19] يعني ((مباشيد مثل آن كساني كه فراموش نموده اند خدا را پس خدا خود آنها را از يادشان برد!))؛ زيرا كه حق تعالي در حقيقت مكر و خدعه و استهزاء و سخريه و نسيان نمي كند، تعالَي عن ذلِكَ عُلُوّاً كبيرًا. و نيست در آن اخباري كه مخالفان و مُلحِدان بدانها بر ما تشنيع [=عيبجويي] مي كنند، مگر مثل همين الفاظي كه در قرآن كريم نيز آمده است.[*تذكر شارح: تمامي اين معاني تفسيري قرآني، مأخوذ از احاديث شريفه اي هستند كه صدوق خود، آنها را در كتبي چون "التوحيد" و"معاني الأخبار" آورده است].

صفات الهي دو نوعند: صفات ذاتي قديم و صفات فعلي حادث (06)

ص: 15و16

باب دوم در صفات ذات و صفات افعال:

ابن بابَوَيه [صدوق] - رحمة اللَّه عليه - گويد: هر چه ما وصف نموديم خداوند را به آن از "صفات ذاتش"، غرض و قصد ما از هر صفتي نفي ضدّ آن صفت مي باشد از "ذات مقدس

ص: 35

او" و مي گوئيم: در ازل[=قديم]، حق تعالي سميع [شنوا] و بصير[بينا به هر چيز- اگرچه در آينده] و عليم [آگاه از همه چيز] و حكيم [داناي همه چيز – اگرچه در آينده] و حيّ [زندۀ جاويد] و قيّوم - يعني بذات خود برپا - و واحد [يگانه و يكتا] و قديم [بدون هيچ حدّ و مبدأ زماني] بوده، و اينها صفات ذات او است.

و نمي گوئيم كه: خدا در ازل خلق كننده است و كار كننده و خواهنده و خواهش كننده و خوشنود شونده و خشم آورنده و روزي دهنده و بخشنده و سخن گوينده [متكلم]، زيرا كه اينها صفات كارهاي او [="صفات افعال"] است و آنها حادِث [=بوجود آمده] اند، و جائز نيست قائل شدن به آنكه خداوند در ازل موصوف بآنها بوده است [زيرا مخلوقات او هيچيك قديم و ازلي نبوده و نيستند؛ و هنگامي كه مخلوق نباشد، اين صفات كه همواره نسبت به كسي يا چيز مخلوقي معني پيدا مي كنند، معني ندارند؛ بر خِلاف اَشاعِرَة – اكثر اهل سنت – كه قائلند به قديم بودن قرآن كريم، به اين توهّم كه "تكلّم" را "صفت ذاتي و قديم" خدا دانند و نه "صفت فعلي" مربوط به مخلوق مُحدَثِ او؛ و اين عقيده – قِدَم قرآن - نزد شيعه كفر محسوب مي شود – شارح].

خدا مردم را در حدّ توان تكليف به چيزي فرموده نه در حدّ طاقت (07)

ص: 17

باب (سوم) اعتقاد در تكليف:

ابن بابوَيه رحمة اللَّه عليه گويد: اعتقاد ما در باره تكليف اين است كه خداوند تكليف نفرموده بندگانش را مگر به نازلتر [=كمتر؛ فروتر] از آنچه طاقت مي دارند؛ چنانچه فرموده:

لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها [= تكليف نمي كند خدا هيچ كس را

ص: 36

مگر به اندازۀ توانايي او][بقره -286]؛ و حدّ وُسع نازلتر از حدّ طاقت است. و جناب [امام] صادق عليه السّلام فرموده كه: "خدا تكليف نكرده بندگان را مگر كمتر از طاقت ايشان، زيرا كه تكليف نموده ايشان را در هر شبانه روزي پنج نماز؛ و تكليفشان فرموده در سال بروزۀ سي روز؛ و ايشان را مكلّف ساخته در هر دويست درهم پنج درهم (يعني زكاة)؛ و مكلفشان فرموده در مدت العمر، به يك حج؛ با وجود آنكه ايشان بيش از اين طاقت مي دارند".

نه جبر صحيح است و نه تفويض (اختيار مطلق) بلكه امري است بين دو امر (08)

ص: 18-20

باب (پنجم) اعتقاد در نفي جبر و تفويض:

[*جبر – كه عقيدۀ اَشاعِرَه است - يعني مجبور ساختن خدا انسان را بر هر كاري – از بد و نيك - و سلب اراده و اختيار از او. و "تفويض" [=واگذاري بي قيد و شرط] كه عقيدۀ مُعتزله است – عكس آن است؛ يعني كاملاً مختار بودن و مطلقاً با اراده بودن انسان در هرچه مي كند؛ بدون در نظر گرفتن نقش قضاء و قدَر الهي در امور عالَم خلقت، و سرنوشتِ هر چيز و هر كس، و حتي نقش دعا و امثال آن … – شارح]:

ابن بابوَيه رحمة اللَّه عليه گويد:

اعتقاد ما در اين باب قول جناب [امام] صادق عليه السّلام است كه: "نه جبري است و نه تفويضي؛ بلكه امري است ميان دو امر". پس شخصي پرسيد كه چه چيز است امر ميان دو امر؟ آن جناب فرمود: "اين مثل آنست كه تو مردي را مُشرِف بر معصيتي ديده، منعش نموده باشي، و او باز نايستاده باشد از آن معصيت؛ پس تو او را بحال خود واگذارده باشي

ص: 37

و او آن معصيت را كرده باشد؛ پس در آن مقام كه قبول منع ننمود و تو او را واگذاردي، نه اين است كه تو باشي آن كسي كه او را امر به معصيت نموده" [بلكه او را به حال خود رها نموده اي - شارح].

اراده و مشيّت خداوند، لازمه اش جبر يا فعل قبيح نيست (09)

ص: 21-23

باب (ششم) اعتقاد در اراده و مشيّت الهي:

ابن بابوَيه رحمة اللَّه عليه گويد:

اعتقاد ما در اين باب، قول جناب [امام] صادق عليه السّلام است كه: " خدا خواسته و اراده نموده و دوست نداشته و نپسنديده؛ باين تفصيل كه خواسته است كه هيچ چيز نباشد مگر بعلم او، و اراده نموده همچنين، و دوست نداشته كه [مثلاً مسيحيان] سوّمين سه خدايش گويند، و نپسنديده كفر را براي بندگانش، و حق تعالي فرموده كه: يا محمّد(ص)! تو هدايت نمي نمائي هر كه را مايلي و ليكن خدا هدايت مي فرمايد هر كس را (كه) مي خواهد «1»؛ و اَيضاً فرموده كه: نمي خواهيد شما بندگان مگر آنچه كه خدا بخواهد «2»؛ و ايضاً فرموده كه: اگر خواسته بود پروردگار تو - يا محمّد(ص) - هر آينه ايمان آورده بود هر كه در روي زمين است كلّهُم اَجمَعين، آيا پس تو به جبر مي داري مردم را تا همه مؤمن باشند؟ «3»؛ و فرموده كه: مقرّر نبوده براي هيچ نفسي اينكه ايمان بياورد مگر به اذن خداوند «4»؛ و فرموده كه: شدني نبوده براي هيچ نفسي آنكه بميرد الا به اذن خدا، نوشته [شده] بمدّت معين «5»؛ و فرموده كه: مي گويند لشكريان اسلام كه اگر ما را نصيبي از غلبه بود كشته نگرديده بوديم؛ در اينجا، بگو - يا

ص: 38

محمّد صلي اللَّه عليه و آله و سلّم - كه اگر در خانه هاي خود بودند هر آينه بيرون مي آمدند اشخاصي كه قتل سرنوشت آنها شده بود، بسوي مكانهاي مرگشان «6»؛ و فرموده كه: اگر خدا خواسته بود، نكرده بودند آن كار را، پس واگذار آن قوم را با افترائشان «7»؛ و فرموده: اگر خواسته بود خداوند شرك نمي آوردند آن جماعت و ما تو را نگهبان قرار نداده ايم – اي محمّد ص! «8»؛ و فرموده كه: اگر خواسته بوديم هر آينه هدايت هر نفسي را بخودش داده بوديم «9»؛ و فرموده كه: هر كس را خدا مي خواهد كه هدايتش نمايد باز مي كند سينه اش را براي اسلام و هر كس را مي خواهد گمراهش كند مي گرداند سينه اش را تنگ به مرتبه كه گويا صعود در آسمان مي نمايد «10»؛ و فرموده كه: مي خواهد خداوند كه بيان فرمايد براي شما و بنمايد شما را طريقه هاي آن كساني كه پيش از شما بوده اند و بازگشت فرمايد بر شما به رحمت «11»؛ و فرموده: مي خواهد خدا كه قرار ندهد براي آنها حَظّي [=بهره اي] در آخرت «12»؛ و فرموده كه: مي خواهد خدا كه تخفيف دهد مَشَقَّت را از شما «13»؛ و فرموده: مي خواهد خدا بشما آساني را و نميخواهد بشما دشواري را «14»؛ و فرموده كه: خدا مي خواهد كه بازگشت فرمايد بر شما به عفو و رحمت؛ و مي خواهند آنان كه از پي شهوت ها مي روند كه ميل كنيد شما ميلي عظيم «15»؛ و فرموده كه: خدا نميخواهد ظلمي را براي بندگان «16» .

خلاصه؛ اين است اعتقاد ما در اراده و مشيّت. و مخالفان [= سنّيان] طعن بر ما مي زنند در

ص: 39

اين باب و مي گويند كه: ما مي گوئيم خدا معصيت ها را خواسته و كشتن حسين بن علي عليهِمَا السّلام را خواسته، و ما چنين نمي گوئيم؛ بلكه مي گوئيم كه حق سُبحانَه و تعالي خواسته كه معصيت عاصيان خلاف طاعت مطيعان باشد،

ص: 24

و خواسته كه معصيتها نسبتي به او نداشته باشند از راهِ [انجام دادن]، و خواسته است كه خودش موصوف باشد به علم به معصيتها پيش از وجود آنها، و مي گوئيم كه خدا خواسته كه قتل حسين عليه السّلام معصيت او باشد بر خلاف طاعت.

و مي گوئيم خدا خواسته كه قتل او مَنهِيّ [=مورد نهي] باشد نه مأمور[=مورد امر] و مي گوئيم خدا خواسته كه قتل او قبيح باشد نه مُستحسَن [=نيكو] و خدا خواسته كه قتل او موجب سَخَط [=خشم] الهي باشد نه رضاي او.

و مي گوئيم كه خدا خواسته كه به طريق جبر و قدرت، مانع قتل آن جناب (ع) نشود، چنانچه بطور نهي [شرعي]، مانعش شده؛ و مي گوئيم خدا خواسته كه دفع قتل از او نفرمايد، چنانچه دفع سوختن از ابراهيم عليه السّلام فرمود در وقتي كه خِطاب نمود به آتشي كه ابراهيم ع درآن افكنده [شده] بود كه: اي آتش سرد و سلامت باش بر ابراهيم «17»؛ و مي گوئيم: در ازَل، خداوند عالم بود به آن كه حسين عليه السّلام كشته مي شود و بواسطۀ شهادت، ادراك سعادت ابدي مي نمايد و كشندۀ او شقيّ ابدي مي شود.

و مي گوئيم [چنانكه امام صادق ع فرمودند]: "هر چه خدا خواسته، هست و هر چه نخواسته، نيست" «18» .

- اين است اعتقاد ما در اراده و مشيّت؛ نه آنچه بما اسناد مي دهند مخالفان و طعنه

ص: 40

زنندگان بر ما از مُلحِدان!

-----------------------------------------

1- قال اللّه تعالي-: إِنَّكَ لا تَهْدِي مَنْ أَحْبَبْتَ وَ لكِنَّ اللَّهَ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ [القِصَص- 56].

2- و قال تعالي: وَ ما تَشاؤُنَ إِلَّا أَنْ يَشاءَ اللَّهُ [الدهر- 30].

3- و قال: وَ لَوْ شاءَ رَبُّكَ لَآمَنَ مَنْ فِي الْأَرْضِ كُلُّهُمْ جَمِيعاً؛ أَ فَأَنْتَ تُكْرِهُ النَّاسَ حَتَّي يَكُونُوا مُؤْمِنِينَ؟ [يونُس-99].

4- و قال عزّ و جلّ: وَ ما كانَ لِنَفْسٍ أَنْ تُؤْمِنَ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ[يونس-100].

5- كما قال تعالي: وَ ما كانَ لِنَفْسٍ أَنْ تَمُوتَ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ كِتاباً مُؤَجَّلًا [آل عِمران- 145].

6- و كما قال عزّ و جلّ: يَقُولُونَ لَوْ كانَ لَنا مِنَ الْأَمْرِ شَيْ ءٌ ما قُتِلْنا هاهُنا؛ قُلْ لَوْ كُنْتُمْ فِي بُيُوتِكُمْ لَبَرَزَ الَّذِينَ كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقَتْلُ إِلي مَضاجِعِهِمْ [آل عمران -154].

7- و قال تعالي: وَ لَوْ شاءَ رَبُّكَ ما فَعَلُوهُ فَذَرْهُمْ وَ ما يَفْتَرُونَ [الأنعام- 112].

8- و قال جلّ جلاله: وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ ما أَشْرَكُوا وَ ما جَعَلْناكَ عَلَيْهِمْ حَفِيظاً [الانعام-107].

9- و قال تعالي: وَ لَوْ شِئْنا لَآتَيْنا كُلَّ نَفْسٍ هُداها [السجدة-13].

10- و قال عزّ و جلّ: فَمَنْ يُرِدِ اللَّهُ أَنْ يَهْدِيَهُ يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ وَ مَنْ يُرِدْ أَنْ يُضِلَّهُ يَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَيِّقاً حَرَجاً كَأَنَّما يَصَّعَّدُ فِي السَّماءِ [الأنعام- 125].

11- و قال اللّه تعالي: يُرِيدُ اللَّهُ لِيُبَيِّنَ لَكُمْ وَ يَهْدِيَكُمْ سُنَنَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ وَ يَتُوبَ عَلَيْكُمْ [النساء-26].

12- و قال تعالي: يُرِيدُ اللَّهُ أَلَّا يَجْعَلَ لَهُمْ حَظًّا فِي الْآخِرَةِ [آل عِمران-176].

13- و قال: يُرِيدُ اللَّهُ أَنْ يُخَفِّفَ عَنْكُمْ [النساء-28].

14- و قال تعالي: يُرِيدُ اللَّهُ بِكُمُ الْيُسْرَ وَ لا يُرِيدُ بِكُمُ الْعُسْرَ [البقرة-185].

15- و قال

ص: 41

عزّ و جلّ: وَ اللَّهُ يُرِيدُ أَنْ يَتُوبَ عَلَيْكُمْ وَ يُرِيدُ الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الشَّهَواتِ أَنْ تَمِيلُوا مَيْلًا عَظِيماً [النساء-27].

16- و قال: وَ مَا اللَّهُ يُرِيدُ ظُلْماً لِلْعِبادِ [المؤمن-31].

17- يا نارُ كُونِي بَرْداً وَ سَلاماً عَلي إِبْراهِيمَ [الانبياء-69].

18- [قال الصّادق ع: "ما شاءَ اللّهُ كانَ، و ما لَم يَشَأ لم يَكُن" - فقيهُ مَن لا يَحضرُهُ الفقيهُ، الشيخ الصّدوق – الحديث 5868].

شيخ مفيد(ره): توضيح گفتار شيخ صدوق(ره) در "اراده و مشيّت الهي" (10)

* فرموده است شيخ مفيد (عَلَيهِ الرَّحمَة) كه: (( … و حق آنست كه خداوند اراده نمي نمايد مگر آنچه نيكو بوده باشد از افعال و نمي خواهد مگر جميل اعمال را و اراده نمي نمايد قبايح را و نمي خواهد فواحش را. برتر است خداوند از آنچه مي گويند آن را ظالمون، برتري بزرگي! فرموده است خداوند: وَ مَا اللَّهُ يُرِيدُ ظُلْماً لِلْعِبادِ = نيست خداوند كه اراده نمايد ظلم را از براي بندگان[المؤمن-31]؛ و فرموده است كه: يُرِيدُ اللَّهُ بِكُمُ الْيُسْرَ وَ لا يُرِيدُ بِكُمُ الْعُسْرَ = اراده مي نمايد خداوند در باره شما آساني را و اراده نمي نمايد در باره شما دشواري را [البقرة-185]؛ و: يُرِيدُ اللَّهُ لِيُبَيِّنَ لَكُمْ وَ يَهْدِيَكُمْ سُنَنَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ (الي آخِر آيه) = و اراده مي نمايد كه بيان نمايد از براي شما طريقه هاي كساني را پيش از شما بوده اند (تا آخر آيه) [النساء-26]؛ و نيز فرموده است: وَ اللَّهُ يُرِيدُ أَنْ يَتُوبَ عَلَيْكُمْ وَ يُرِيدُ الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الشَّهَواتِ أَنْ تَمِيلُوا مَيْلًا عَظِيماً = خداوند اراده مي نمايد كه قبول توبۀ شما را كند و اراده مي نمايند كساني كه متابعت شهوات مي نمايند كه ميل كنيد شما از حق، ميل نمودني بزرگ[النساء-27]؛ و نيز فرموده است كه: يُرِيدُ اللَّهُ أَنْ يُخَفِّفَ

ص: 42

عَنْكُمْ وَ خُلِقَ الْإِنْسانُ ضَعِيفاً = اراده مي نمايد خداوند كه سبك كند از شماها و خلق شده است آدمي ضعيف[النساء-28]. پس خبر داده است خداوند سُبحانَه، اينكه: اراده نمي نمايد در باره بندگانش دشواري را، بلكه اراده مي نمايد در باره ايشان آساني را؛ و اراده مي نمايد در باره ايشان بيان حق را و اراده نمي نمايد گمراهي را؛ و اراده مي نمايد سبكي را از ايشان و اراده نمي نمايد سنگين كردن كار را بر ايشان؛ پس اگر بود خداوند سبحانه اراده نمايندۀ معاصي ايشان، هر آينه مُنافي بود اين اراده با ارادۀ بيان حق از براي ايشان و آسان نمودن از براي ايشان. پس كتابُ اللّه گواه است بضدّ آنچه رفته اند بسوي آن گمراهان [اشاعِرَة، از سُنّيان] و افتراءبندان بر خدا دروغ را!! برتر است خداوند از آنچه ظالمون ميگويند برتري بزرگي! و اما آنچه [اشاعره] آويخته اند و چنگ زده اند به آن از قول خداوند [در] آيه: فَمَنْ يُرِدِ اللَّهُ أَنْ يَهْدِيَهُ يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ(الي آخِر آيه)، يعني: پس كسي كه خواسته است خداوند كه بگشايد سينه اش را از براي اسلام(تا آخِر آيه) [الأنعام-125]، پس نيست از براي جبريّه [=اشاعره] چنگ زدن و آويختن به آن و نه در آن حجتي است [بنفع ايشان]، از جهت آنكه معني اين آيه آن است كه: كسي كه اراده نمايد خداوند كه نعمت بخشد او را به جهت جزاء بر طاعتش، بگشايد سينه اش را از براي اسلام به لطفهائي كه عطا مي كند او را! پس بيشتر بنمايد از براي او به آن الطافِ هميشگي، طاعات را؛ و هدايت در اين موضع نعيم است؛ فرموده است خداوند تعالي در آنچه خبر داده

ص: 43

است به آن از اهل بهشت كه: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي هَدانا لِهذا(الي آخر آيه)= حمد و ستايش مختص خداوند آنچناني است كه هدايت نموده است ما را از براي اين [الأعراف-43]، يعني نعمت بخشيده است ما را به آن و جزا داده است ما را به آن؛ و ضلال و گمراهي در اين آيه [125 سورۀ انعام] عذاب است. فرموده است خداوند تعالي كه: إِنَّ الْمُجْرِمِينَ فِي ضَلالٍ وَ سُعُرٍ= بدرستي كه گناهكاران در گمراهي و عذاب سَعير[=آتش شعله ور] اند[القمر-47]؛ پس نام گذارده است عذاب را ضلال و نعيم را هدايت و اصل در آن اين است كه ضلال هلاكت است و هدايت نجات؛ فرموده است خداوند در مقام حكايت از عرب كه: أَإِذا ضَلَلْنا فِي الْأَرْضِ أَإِنَّا لَفِي خَلْقٍ جَدِيدٍ، يعني: هر گاه ما هلاك شديم در زمين، تازه [و دوباره] خلق خواهيم شد؟[السجدة-10]. و بوده باشد معني در قول خداوند: "فَمَنْ يُرِدِ اللَّهُ أَنْ يَهْدِيَهُ" آنچه مقدم داشتيم آنرا؛ و در قول خداوند: "وَ مَنْ يُرِدْ أَنْ يُضِلَّهُ" آنچه وصف نموديم آنرا؛ و معني قول خداوند "يَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَيِّقاً حَرَجاً" سلب توفيق او است به جهت عقوبت او بر عِصيانش؛ و منع از او است الطاف را به جهت جزاء او بر بدي او؛ پس شرح صدر، ثواب اطاعت است بتوفيق؛ و تضييق صدر، عِقاب معصيت است به سلب توفيق؛ و نيست در آيه بنا بر آنچه ما بيان نموديم آنرا، شبهه [اي] از براي اهل خِلاف [=اشاعرة] در آنچه ادعا نموده اند آنرا كه: "خداوند گمراه مي نمايد از ايمان!! و منع مي نمايد از اسلام!! و اراده مي نمايد كفر را!! و مي خواهد ضلالت

ص: 44

را!!".

و اما قول خداوند كه: وَ لَوْ شاءَ رَبُّكَ لَآمَنَ مَنْ فِي الْأَرْضِ كُلُّهُمْ جَمِيعاً [=و اگر پروردگارت بخواهد، تمام آنانكه در زمين اند همگي ايمان آورند - يونُس-99]؛ پس مراد به آن، خبر دادن از قدرت خود است و اينكه اگر خواسته باشد كه مُلجَأ [=ناچار و مجبور] كند ايشان را بسوي ايمان و حمل كند [=اجبار كند] ايشان را بر ايمان، به اِكراه و اضطرار، هر آينه[=براستي] بوده باشد قادر بر آن، ليكن خواسته است خداوند تعالي از ايشان ايمان را به طَوع [= به ميل و اطاعت] و اختيار؛ و آخر آيه دلالت مي كند بر آنچه ذكر نموديم آن را و آن قول خداوند است كه: "أَ فَأَنْتَ تُكْرِهُ النَّاسَ حَتَّي يَكُونُوا مُؤْمِنِينَ= پس آيا تو خواهي كه مردم را اجبار و اكراه كني بر اينكه ايمان آورندگان با شند؟"؛ اراده مي نمايد خداوند كه او قادر است بر اجبار ايشان بر ايمان، ليكن نمي كند آنرا و اگر خواسته باشد آسان است بر او. و هر آنچه [اشاعره] مي آورند و چنگ مي زنند به آن از امثال اين آيه، پس قول در آن آن چيزي است كه ذكر نموديم آنرا و توجيه [=تفسير و تأويل] مي كنيم آن را به نحوي كه بيان نموديم آنرا … )).

قضاء و قدَر؛ تحريم علوم ناظر در آن دو مثل فلسفه و كلام (11)

ص: 25- 28

باب (هفتم): اعتقاد در قضاء و قدر:

ابن بابَوَيه [صدوق] رحمة اللَّه عليه گويد: اعتقاد ما در اين باب قول جناب صادق عليه السلام است كه در جواب سؤال زُرارَه فرمودند. [زراره]عرض كرد: چه مي فرمائيد در قضا و قدر؟ آن جناب فرمودند: " مي گويم كه چون جمع فرمايد خداوند بندگان را، از ايشان پرسش

ص: 45

عهدي مي كند كه به ايشان فرموده، و از آنچه قضا در بارۀ ايشان نموده سؤالشان نمي نمايد".

و سخن گفتن در قدَر الهي از مَناهي است [يعني در شرع مقدّس از آن نهي شده است و به همين جهت نزد فقهاء اماميّه، نظر در دو علم فلسفه و كلام، حرام است؛ زيرا مباحث اين دو علم همواره به بحث پيرامون قضاء و قدَر و يا صفات يا ذات خداوند منجرّ مي شود، كه جملگي در روايات شيعه، تحريم شده است – شارح]، چنانچه جناب امير [المؤمنين علي] عليه السلام به مردي كه از قدَر سؤال نمود فرمود كه: "بَحري است عميق [و پر موج]! داخل در آن مشو! "؛ آن مرد دوباره پرسيد، فرمودند: "راهي است تاريك! در آن راه مرو! دفعه سيم سؤال كرد، فرمودند: "سرّ خداوند است! بيجا مَشَقّتِ فهمش را مَكِش! ". و ايضا جناب امير عليه السلام در باب قدر فرمودند: ((مُتنبّه شويد بتحقيق؛ كه قدَر سرّي است از سرّ خداوندي و سِتريست از سِتر[=پوشش] خداوندي و حِرزي است از حِرز[=محلّ محفوظ] خداوندي؛ در حِجاب الهي بالا برده شده [يعني: از فهم بندگان بالاتر و خاصّ خود خداوندست – شارح] و از خلق خدا در پيچيده[=پوشيده] گرديده و به [مُهر] خدا مُهر شده؛ سابق در علم خداوند است [يعني: از آغاز، خاصّ خود خداوند بوده است –شارح]؛ حق تعالي پايۀ بندگان را از دانستن قدَر پست تر آفريده و قدَر را بالاتر از مشاهده و ادراكشان گردانيده، زيرا كه در نمي يابند او را به حقيقت ربّانيّتش و نه بقدرت صَمَدانيّتش و نه به عظمت نورانيّتش و نه بعزّت وحدانيّتش؛ زيرا كه قدَر دريائي

ص: 46

است مَوّاج و خالص است براي خدا، عمقش ما بين آسمان است و زمين، عرضش ما بين مشرق و مغرب [يعني: بي اندازه وسيع و بي نهايت و بي حدّ و مرز است – شارح]؛ سياه، چون شب تاريكي بار [كه هيچ چيز در آن ديده نمي شود]؛ بالا مي رود و يكدفعه پائين مي آيد [يعني: موقعيّت آن نسبت به حوادث عالَم هرگز قابل پيشبيني براي بشر نيست و فراز و فرود فراوان دارد – شارح]؛ پر از مارها و ماهيها است [يعني: خطرهاي بسياري در آن ايمان انسان را تهديد مي كند؛ همانند ماهي هاي بزرگ دريايي و مارهايي كه جان انسان را تهديد مي كنند – شارح]؛ در قعرش آفتابي است كه مي درخشد [يعني: فروغ قضا و قدَر، تابنده است بر جميع كائنات و حوادث عالَم خلقت – شارح]، سزاوار نيست [يعني ممكن و جائز نيست] كه مطلع شود بر آن [آفتاب] مگر [خداي] يگانۀ فرد؛ پس هر كه در صدد اطلاع بر آن برآيد عِناد با خدا نموده در حكمش، و نزاع با او نموده در سلطنتش، و راز و سِتر خدا را فاش كرده [به دروغ و افترا و گفته هاي نادرست] و باز گشته به غضبي از خدا و جايگاه او جهنم است و بد جاي بازگشتي است جهنم!)).

و روايت شده كه جناب امير عليه السلام كناره گرفت از پيش ديواري كه ميل كرده بود [به فروريختن] و رفت بمكان ديگر، شخصي عرض نمود: يا اميرَ المؤمنين! از قضاء خدا مي گريزي؟ آن جناب فرمودند: مي گريزم از قضاء خدا بقدَر خدا [زيرا قضاء، حكم خداوندست به فروريختن ديوار كج؛ و قدَر اندازه و ميزان

ص: 47

و شرائط اجراي قضاي مذكور است – شارح]. و شخصي از حضرت صادق عليه السلام پرسيد كه: آيا افسون [و طِلَسم و دعا] هيچ دفع قدَر مي نمايد؟ فرمود: اين هم از قدَر است [يعني: تأثير دعا و طلسم و افسون نيز تحت قدَر و شرائط قضاي الهي است – شارح].

باب فطرت و هدايت (تصحيح الاعتقاد مفيد: معناي فطرت) (12)

ص: 29-34

باب (هشتم) اعتقاد در فِطرت [=سرشت آفرينش انسان] و هدايت

ابن بابوَيه رحمة اللّه عليه گويد:

اعتقاد ما در اين باب اين است كه خداي عزَّ و جلَّ، همه مردم را در اول يگانه پرست آفريده؛ و اين است معني قول الهي: فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها [يعني: اي رسول؛ از طريق دين خدا كه فطرت خلق را بر آن آفريده، پيروي كن][روم-30].

و حضرت صادق عليه السلام در بيان قول حق تعالي كه فرموده: ما كانَ اللَّهُ لِيُضِلَّ قَوْماً بَعْدَ إِذْ هَداهُمْ حَتَّي يُبَيِّنَ لَهُمْ ما يَتَّقُونَ، يعني: نبوده خداوند كه گمراه كند قومي را بعد از آنكه هدايتشان نمود، تا ظاهر سازد براي آنها آنچه را كه بايد از آنها پرهيز نمايند[توبه-115]؛ آن حضرت فرمود: يعني تا بياموزدشان هر آنچه را كه وسيلۀ رضاي او است و هر چيزي را كه باعث خشم او است.

و اَيضًا در معني قول الهي: فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها، يعني: در دل ِ هر نفسي انداخته بدعملي و تقوا [=پرهيزگاري] او را[شمس-8]؛ آن حضرت فرمود: يعني آنكه: بيان نمود برايش آنرا كه بايد بعمل آورد و آن عملي را كه بايست ترك نمايد.

و ايضاً در شرح قول خداي تعالي: إِنَّا هَدَيْناهُ السَّبِيلَ إِمَّا شاكِراً وَ إِمَّا كَفُوراً [يعني: براستي كه ما راه

ص: 48

صحيح را به انسان نمايانديم؛ حال، او خود يا سپاسگزار است و يا ناسپاس] [دهر-3]؛ فرمود: يعني راه را به آدمي شناسانيديم در حالي كه فراگيرنده راه است، يا ترك كننده آن.

و در بيان قول حق جَلَّ شأنُه: وَ أمَّا ثَمُودُ فَهَدَيْناهُمْ فَاسْتَحَبُّوا الْعَمَي عَلَي الْهُدَي يعني: و اما قوم ثمود، پس هدايتشان نموديم و بعد از هدايت، كوري را بر قبول هدايت ترجيح دادند [فُصِّلت-17]؛ آن حضرت فرمود: ترجيح دادند در حالي كه مي دانستند.

و شخصي از معني آيه: وَ هَدَيناهُ النَّجدَين ِ[= و هدايت كرديم انسان را به شناخت دو راه آشكار] [بلد-10] پرسيد، آن حضرت فرمود: نَجد خير و نجد شرّ؛ يعني نموديم آدمي را راه خوبي و راه بدي.

و فرمود هر چه خداوند، حائل[و مانع] علم آن گرديده از بندگان، پس تكليف آن برداشته شده از ايشان.

و ايضاً فرمود كه: حق تعالي حجّة گرفته بر مردم به آنچه داده به ايشان و شناسانيده ايشان را.

* شيخ مفيد رَحِمَهُ الهُف فرموده: (( … و فطرت، معني آن آفريدن است چنان كه خداي متعال فرمود الْحَمْدُ لِلَّهِ فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ (سوره فاطر، آيه 1) اراده كرده بآن، خالق سماوات و ارض را علي الابتداء و الاستقبال [و بدون سابقۀ قبلي]، … امام صادق عليه السلام است فرموده اند: "خداوند مردم را بر خلق توحيد آفريده"؛ يعني: عموم مردم را خداوند براي توحيد آفريده و براي اينكه او را واحد بدانند و مراد اين نيست كه خداوند از [وجود] آنها توحيد را طلبيده و اگر چنين باشد بايد همه مردم موحّد باشند ولي ما مي يابيم كه در ميان ما

ص: 49

مخلوقين كساني يافت مي شوند كه خدا را واحد نمي دانند و او را به توحيد عبادت نمي كنند و اين خود دليل است بر اينكه خداوند توحيد را در [وجود] خلق خود نيافريده بلكه آنها را خلق كرده است تا توحيد را كسب كنند [به فطرت خود] و بدست آورند [به انديشۀ قلب خود]؛ و شاهد گفتار ما قول حق تعالي است: وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ(سوره ذاريات- آيه 56)، پس خداوند بيان فرموده كه: بندگان را خلق كرده تا آنكه او را عبادت كنند و ستايش نمايند.

و به تحقيق كه از پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله روايتي وارد شده كه عامّه و خاصّه آن را به قبول تلقّي كرده اند. فرمود:

"كلّ ُ مَولودٍ يُولَدُ فهُوَ علَي الفِطرَةِ وَ اِنَّما اَبَواهُ يُهَوِّدانِهِ أو يُنَصِّرانِهِ أو يُمَجِّسانِهِ"

يعني: " هر فرزندي كه از مادر متولد شود بر فطرت توحيد است و جز اين نيست كه پدر و مادرش او را يهودي يا مسيحي يا زرتشتي مي گردانند" … )).[ترجمۀ اين بخش از بيان شيخ مفيد، از مصحِّح چاپ است، با اندكي تصرّف و تصحيح از ما – قائميّه].

معناي استطاعت و توانايي انسان بر انجام عمل، بدون جبر (13)

اعتقادات شيخ صدوق ره-ترجمه حسني، متن، ص: 35

باب (نهم) اعتقاد در استطاعت(=توانايي بر انجام اختياري يك عمل):

ابن بابَوَيه (رَحمة ُاللَّهِ عليه) گويد:

اعتقاد ما در اين باب همان است كه امام موسي بن جعفر (عليهِمَا السّلامُ) فرموده، در وقتي كه شخصي گفت: آيا بنده، مُستطيع (=توانا) نمي شود؟ آن حضرت فرمود: بلي، مي شود؛ بعد از چهار چيز: بي مانع بودن شخص، و صحّت جسم، و سلامت اعضاء، و وارد شدن سببي براي او

ص: 50

از جانب خدا؛ و چون به اِتمام رسد اينها، بنده مُستطيع (=توانا بر انجام كاري) است. يكي عرض نمود: مثل چه؟ آن حضرت فرمود: مثل اينكه شخص بي مانع است و صحيح البدن و سالم الاعضاء؛ ليكن قادر بر زنا نيست مگر آنكه زني را ببيند؛ و چون يافت زن را، يا اين است كه خدا نگاهش مي دارد [نه به جبر؛ بلكه به راهنمايي و ارشاد]، پس سرباز مي زند، چنانچه يوسف (ع) سرباز زد؛ و يا خدا وامي گذارد ميانۀ او و آن زن [را؛ زيرا راهنمايي و ارشاد قلب او ممكن نيست] و زنا مي كند و آن مرد [در اين صورت، به اِستطاعتِ خودش] زناكننده است «1» و اطاعت كرده نمي شود خداوند بجبر نمودن او بنده را، و معصيت كرده نمي شود به غلبۀ بنده بر خدا.

و شخصي از جناب [امام] صادق عليه السّلام پرسيد از معني قول الهي: وَ قَدْ كانُوا يُدْعَوْنَ إِلَي السُّجُودِ وَ هُمْ سالِمُونَ؛ يعني: بتحقيق كه بودند مجرمان كه تكليف كرده مي شدند بسجود در حالي كه سالم بودند در دنيا [القلم-43]؛ آن جناب فرمود: يعني مستطيع سجود بودند و مي توانستند كه فراگيرند عمل مأمور [=امر شده] را و ترك نمايند عمل مَنهِيّ [=نهي شده] را و به اين امتحان شدند.

و جناب [امام] باقر عليه السّلام فرمود كه: در تورات نوشته: "يا موسي؛ بدرستي كه من آفريدم تو را و برگزيدم و قوتت بخشيدم و به طاعت خودم امرت نمودم، و از معصيت خود نهي ات فرمودم؛ پس اگر فرمان مرا بردي تو را مدد مي نمايم بر طاعت خود، و اگر نافرماني كردي امدادت نميكنم بر معصيت خود،

ص: 51

و مرا منت بر تو است در حال طاعت تو مرا و مرا حجت بر تو است در وقت معصيت نمودن تو مرا".

بَداء: آشكار شدن حكمي از جانب خدا پس از حكمي ديگر (14)

اعتقادات شيخ صدوق ره - ترجمه حسني، ص: 40

باب (دهم) اعتقاد در بَداء [=آشكار شدن حكمي از جانب خدا پس از حكمي ديگر كه زمان آن سپري شده است - شارح]:

ابن بابَوَيه (رحمة اللَّهِ عليه) گويد كه: يهود گفتند كه خداوند فارغ از كار خود شده، و ما مي گوئيم: بلكه "او [هر روز] در كاريست" (1) و او را شغل كاري، مانع كار ديگر نيست؛ "زنده مي كند و مي ميراند" (2)؛ و خلق مي كند و رزق ميدهد؛ و "هر چه خواهد مي كند" (3)؛ و مي گوئيم: "محو مي فرمايد خدا هر چه را مي خواهد و ثابت مي نمايد هر چه را مي خواهد و نزد اوست سرنوشت اصل و اُمّ الكتاب" (4)؛ و خدا محو نمي كند مگر چيزي را كه بوده، و ثابت نمي نمايد مگر امري را كه نبوده، …

و حضرت صادق عليه السّلام فرمود: ((خداوند عالم هرگز هيچ پيغمبري را مبعوث نساخت تا اوّلاً اقرار از او گرفت براي خدا به بندگي و ترك خدايان ناحقّ ديگر، و به آن كه خدا تأخير مي كند هر چه را مي خواهد و تعجيل مي نمايد هر چه را مي خواهد)). و منسوخ شدن شريعتها و حكمهاي پيش به شريعت پيغمبر ما صلي اللَّه عليه و آله از اينست، و نسخ كتابهاي آسماني به قرآن از اينست.

و اَيضاً فرمود: ((هر كس گمان كند كه اراده مي كند خدا امروز در چيزي كه نمي دانسته آن را ديروز، پس از او بيزاري به جوئيد)).

و فرمود كه: ((هر كه گمان

ص: 52

كند كه براي خدا بَداء روي داده – به وجه پشيماني - او نزد ما كافِر است به خداوند عظيم)). و اما قول حضرت صادق عليه السّلام كه فرمود: ((هيچ بَدائي نشده براي خدا مثل بَدائي كه شد براي او دربارۀ اسماعيل، پسر من -))؛ پس غرض آن حضرت اين بوده كه: به ظهور نيامد براي خداي تعالي در هيچ امري مثل آنچه به ظهور آمد در اسماعيل پسر من، ((- آنگاه كه نهال حياتش را از بن برآورد پيش از من، تا معلوم شود كه او امام بعد از من نيست)).

=============================================

(1 تا 4):

"كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ"[الرّحمن-29] … "يُحْيِي وَ يُمِيتُ"[البقرة-258] … "يَفْعَلُ ما يَشاءُ"[آل عِمران-40] … "يَمْحُوا اللَّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِِتُ وَ عِِِنْدَهُ أُمّ ُالْكِتابِ"[الرّعد-39].

تحريم بحث و جدل در مورد خدا و علومي چون فلسفه (15)

اعتقادات شيخ صدوق ره- ترجمه حسني، ص: 41-46

باب (يازدهم) اعتقاد در احتراز از جدل [در امر دين و در امور مربوطه بخدا]:

«1» ابن بابَوَيه رحمة اللَّه عليه گويد:

جدل در معرفت خداوند منع شده جهت آنكه منجر مي شود به چيزي كه لايق او نيست [و اين يكي از دلائل حرام بودن تعليم و تعلّم علومي چون فلسفه و كلام عقلي نزد ما شيعيان است، زيرا عمدۀ مباحث آن دو در اين رابطه است – شارح].

و شخصي از حضرت صادق عليه السّلام معني قول خدا: "وَ أَنَّ إِلي رَبِّكَ الْمُنْتَهي"[النّجم – 42] را پرسيد، فرمود: "چون سخن به خداوند رسد زبان نگاهداريد!".

و آن حضرت عليه السّلام مي فرمود: "اي فرزند آدم! اگر قلب تو را مرغي بخورد سير نشود! و چشم تو اگر بقدر سوراخ گذر سوزني بر آن نهاده شود هر

ص: 53

آينه آن را بپوشد! تو مي خواهي كه باين دو عضو، معرفت ملكوت آسمانها و زمين را حاصل نمائي؟!! اگر راست مي گوئي پس اين آفتاب آفريده ايست از آفريده هاي خدا؛ اگر تواني كه چشمت را از آن مَملُوّ نمائي پس چنان است كه تو مي گوئي!!".

و جدل در كل امور دين حرام شده [زيرا اقلّ آن اين است كه باعث آزار و ايذاء غير، ويا عُجب (=خودبيني) و تكبّر، ويا حَيرت (=سرگرداني) و تشكيك(=به شك انداختن)، ويا ايجاد شدن شبهۀ جديده خواهد شد، كه همگي اينها شرعاً حرام است – شارح]. جناب امير[المؤمنين] عليه السّلام فرمودند: "هر كس دين را به جَدَل طلبد، زَنديق [= بي دين و فاسد العقيده] شود".

و حضرت صادق عليه السّلام فرمود: "هلاك مي شوند صاحِبان كلام و نجات مي يابند تسليم كنندگان [امور دين به خود خدا و جانشينان معصوم او] زيرا كه تسليم كنندگانند نجيبان[اين امّت]".

و اما اقامۀ حجت بر مخالفان حق، بقول خدا و بقول رسول – صلَّي اللَّهُ عليه و آله- و بقول ائمه -عليهِمُ السّلام- يا به معاني كلام ايشان [منحصراً در محدودۀ احاديث ايشان]، بر كسي كه وقوف و معرفت طريق كلام دارد جايز است [مادام كه منجرّ نشود به غور كردن باحث در مباحث عقليّۀ كلاميّۀ گمراه كننده براي نوع بشر، مثل فلسفه؛ و گرنه، حرام است مطلقاً و در هر صورت – شارح]؛ و بر كسي كه وقوف [بر] كلام [در آن محدوده را] ندارد [مثل مردم عوامّ] حرام است [زيرا مورث ضلالت و گمراهي و حَيرَت و سرگرداني خواهد بود – شارح].

و حضرت صادق عليه السّلام فرمود: "گفتگو و مجادله كنيد مردم

ص: 54

را به سخن من؛ بس اگر به حجّت غالب آمدند بر شما، من مغلوب خواهم بود نه شما!"[يعني: پس جواب شبهۀ ايشان با من معصوم خواهد بود و نه با شما كه معصوم نيستيد. زيرا كه معصوم عالم است به علم غيب – در حدّ امامت خود، به إذن الله – و از جواب هيچ شبهه اي عاجز نمي ماند، و در عين حال، ايمن است از سهو و خطا در گفتار به هنگام بحث، و خارج نمي شود از جدال حَسَن (= بحث به شيوۀ نيكو). ولي غير معصوم چنين نيست؛ و چه بسا كه هنگام بحث، بخطا رفته و با عقل بشري ضعيف و پر از خطا و اشتباه خود، افترائي بخدا يا دين او ببندد! – شارح].

و ايضا از آن حضرت مرويست كه فرمود: "سخن در حق بهتر از سكوت بر باطل است".

و منقول است كه أبو الهُذ َيل به هِشام بن الحَكَم گفت: مناظره مي كنم با تو بر اين شرط كه اگر تو غالب آمدي بر من، من برگردم به مذهب تو؛ و اگر من غالب شدم بر تو، تو رجوع بمذهب من نمائي! هشام گفت: انصاف ندادي مرا! بلكه با تو مباحثه مي كنم بر اين شرط، اگر من غالب شدم تو به مذهب من بازگردي؛ و اگر تو فائق آمدي، من رجوع به امام خود نمايم.

[*شارح گويد: شيخ صدوق – أعلي اللهُ مقامَه – در "كتابُ التَّوحيد"، "باب نهي از كلام و جدال و مِراء در مورد خداوند عزّ و جلّ (باب 67)، 35حديث در تحريم كلام عقلي و فلسفه و مِراء در أمر الله روايت نموده است؛

ص: 55

از آن جمله، از أَبِي حَفْصٍ (حديث 31 - ص460) از امام صادق عليه السّلام روايت كرده كه چنين فرمود: " مُتَكَلِّمُوا هَذِهِ الْعِصَابَةِ مِنْ شَرِّ مَنْ هُمْ مِنْهُ مِنْ كُلِّ صِنْفٍ! = متكلّمان اين طايفه از پست ترين اشخاص هستند از هر صنف كه باشند! " - الشارح].

اعتقاد در مورد لوح محفوظ و قلم (16)

باب (دوازدهم) اعتقاد در لوح و قلم

* … فرموده است شيخ مفيد (رَحِمَهُ اللَّهُ) كه: لوح كتاب خداوند است كه نوشته است در آن آنچه مي باشد تا روز قيامت؛ و آن فرمودۀ خداوند تعالي است كه: وَ لَقَدْ كَتَبْنا فِي الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُها عِبادِيَ الصَّالِحُونَ [= و بتحقيق كه نگاشتيم در "زَبور" (داود-ع)، پس از "ذِكر" كه: زمين را بندگان صالح و نكوكار من به ارث خواهند برد (بر كلّ آن حاكم خواهند شد؛ يعني حضرت مهدي – عج- و يارانش؛ چنانكه در روايات آمده است)(سوره انبياء - آيه 105). پس "لوح [محفوظ]"، آن "ذكر" است و "قلم" آن چيزي است كه اِحداث نموده است [خدا] به آن، كتابت[قضاء و قدر] را در لوح. و قرار داده است لوح را اصل، تا آنكه بشناسند ملائكه عليهِمُ السّلام از آن، آنچه [را كه] مي باشد از غيب و وحي الهي. پس هر گاه اراده فرمايد خداوند تعالي اينكه مطّلع شوند ملائكه عليهم السّلام بر غيب او، بفرستد ايشان را بسوي انبياء عليهم السّلام [تا] به آن غيب امر فرمايد ايشان را به مُشرِف شدن بر [اسرار] لوح؛ پس حفظ كنند از آن، چيزي را كه برسانند آنرا بسوي آنكه [يعني پيامبر يا امامي كه] فرستاده شده اند بسوي او؛ و بشناسند از آن،

ص: 56

آنچه را كه عمل كنند. و بتحقيق كه آمده است باين مضمون اخباري چند از پيغمبر - صلي اللَّه عليه و آله - و از ائمّه عليهم السّلام … [نظير آنچه در تفسير سورۀ قدر و نيز در رابطه با شبهاي قدر و نزول ملائكه بر امام زمان – عجّلَ اللهُ فرَجَه – جهت تعيين سرنوشت انسانها در آن سال، روايت شده است – شارح] … )).

كرسي، ظرف مخلوقات خداست و فقط معصومين عليهم السلام مي دانند كه آن چيست؟ (17)

اعتقادات شيخ صدوق ره-ترجمه حسني، متن، ص: 47

باب (سيزدهم) اعتقاد در كرسي [و اينكه ماهيّت آنرا جز معصوم ع كسي نميداند]

ابن بابَوَيه رحمة اللَّه عليه گويد:

اعتقاد ما در كرسي آن است كه آن ظرفِ كلّ آفريدگان و عرش و آسمانها و زمين است. و هر چيز كه خدا خلق نموده در كرسي است.

و در وجه ديگر [در احاديث]، كرسي علم [فراگير الهي] است؛ و شخصي جناب صادق عليه السّلام را از قول الهي: وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ؛ يعني فرا گرفته و احاطه نموده كرسي خداوند آسمانها را و زمين را [بقره – 255]، پرسيد، آن حضرت فرمود مراد "علم خدا" است.

عرش، محيط بر جميع مخلوقات مي باشد و علم به ماهيّت آن نزد معصوم ع است (18)

اعتقادات شيخ صدوق، ترجمه، ص47-49

باب (چهاردهم) اعتقاد در عرش:

ابن بابَوَيه رحمة اللَّه عليه گويد:

اعتقاد ما در باره عرش اين است كه: عرش، كلّ مجموع مخلوقات است [چنانكه در احاديث آمده است].

و در وجه ديگر [وارد شده در حديث، عرش] علم [الهي واسع] است [مثل كرسي]؛ و از جَناب صادق عليه السّلام سؤال شد از معني قول الهي: الرَّحْمنُ عَلَي الْعَرْشِ اسْتَوي يعني خداوند رحمان بر عرش قرار گرفت [سوره طه، آيه 5]، آن جناب فرمود: ((قرار

ص: 57

گرفت [در موضع حكم الهي و تصرّف] در هر چيزي؛ پس هيچ چيز نزديكتر به او نيست از چيزي ديگري)).

و اما آن عرشي كه كل مجموع مخلوقات است … حاملان عرش، الحال، چهارند و چون قيامت شود هشت مَلَك شوند.

و اما عرشي كه علم است حَمَلۀ او چهار كس اند از اولين و چهار كس از آخِرين. اما چهار از اولين: نوح است و ابراهيم و موسي و عيسي عليهِمُ السّلام، و اما چهار از آخِرين: محمّد است و علي و حسن و حسين صلوات اللَّه علَيهِم. به اين طريق روايت شده به سندهاي صحيحه از ائمه عليهم السّلام در بيان عرش و حاملان آن و سبب آنكه اين اشخاص حاملان عرش شده اند اين است كه: پيغمبراني كه بر چهار شريعت معهوده بوده اند - پيش از پيغمبر ما صلي اللَّه عليه و آله - نوح و ابراهيم و موسي و عيسي [عليهم السّلام] بوده اند، و از اين چهار كس علمها بسوي پيغمبران ديگر آمده؛ و همچنين آمده علم بعد از محمّد – صَلَّي اللَّهُ عليهِ و آلهِ و سلَّمَ - و علي و حسن و حسين - عليهم السّلام - به سوي اماماني كه بعد از امام حسين عليهم السلام اند.

*****

* فرموده است شيخ مفيد علَيهِ الرَّحمه كه: ((عرش در لغت، مُلك يعني مملكت است … عرش خداوند تعالي آن مُلك اوست و قرار گرفتن خداوند بر عرش كه فرموده است: الرَّحْمنُ عَلَي الْعَرْشِ اسْتَوي [= خداوند مهربان، بر عرش، سلطۀ كامل يافته است] سوره طه آيه 15) آن استيلاي او است بر مُلك؛ و عرب تعبير مي نمايد از استيلاء باِستِواء،

ص: 58

گفته است شاعر:

قدِ استَوَي بِشرٌ عَلَي العِراق ِ(ي)

مِن غَير ِ سَيفٍ و دَم ٍ مُهراق ٍ(ي)

يعني: [بِشر] مُستَولي شد بر عِراق، بدون شمشيري و خوني كه ريخته شود.

و اما عرش آنچناني كه بر مي دارند آن را ملائكه عليهم السّلام، پس او پاره[اي] از مُلك خداوند است و آن عرش است كه خلق نموده است آن را خداوند در آسمان هفتم و عبادت فرموده است ملائكه را عليهم السّلام به برداشتن و تعظيم نمودن آن، چنانكه خلق نموده است خداوند سبحانه خانه [اي] در زمين و امر فرموده است بشر را بقصد آن و زيارت آن و حجّ بسوي آن و تعظيم آن؛ و بتحقيق كه آمده است حديثي كه: خداوند سبحان خلق نموده است خانه [اي] در زير عرش كه نام گذارده است آن را بَيت المَعمُور [=خانۀ آباد و پرجمعيّت] كه حج مي كنند ملائكه آن را در هر سال … و خلق نموده است بيت الحرام را در زمين … و خلق ننموده است عرش را از براي خود كه وطن قرار دهد آن را [براي خودش]، برتر است خداوند از اين؛ ليكن خلق نموده است عرش را كه اضافه نموده است آن را بسوي خود به جهت تكريم و تعظيم آن، و عبادت فرموده است ملائكه را به برداشتن آن، چنانكه خلق نموده است خانه [كعبه] را در زمين و خلق ننموده است آنرا از براي خودش و ساكن نمي گردد آن را، برتر است خداوند از همه آنها، و ليكن خلق نموده است آن را از براي خلقش و اضافه نموده است آن را بسوي خودش [=بيت الله الحرام]

ص: 59

به جهت اِكرام و اِعظام، و عبادت فرموده است خلق را به زيارت و حج بسوي آن … )) - مفيد.

نفوس و ارواح و احوال ايشان در برزخ بر حَسَب اعمال (19)

اعتقادات شيخ صدوق - ترجمه، ص51-60:

باب (پانزدهم) اعتقاد در نفوس و ارواح:

ابن بابَوَيه (رحمة اللَّه عليه) گويد:

اعتقاد ما در نفوس انسانيه اين است كه آنها روح هايي مي باشند كه زنده بودن آدمي بواسطه آنها است و آنها خلقت اوّلند، جهت آنكه پيغمبر صلي اللَّهُ علَيهِ و آلِهِ و سَلَّمَ فرمودند كه: ((اول چيزي كه حق تعالي از نو آفريد، نفوس مقدسه مطهره بود، پس آنها را به يگانگي خود گويا فرموده، بعد ازآن آفريد سائر خلايق را)).

اعتقاد ما آن است كه نفوس براي بقاء خلق شده اند نه براي فاني شدن؛ از جهت فرموده جناب پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله و سلم كه: ((خلق نشده ايد شما براي فنا بلكه خلق شده ايد براي دوام؛ و غير از آن نيست كه بُرده مي شويد از خانه به خانه ديگر))، و آنكه: نفوس انسانيه در روي زمين غريبند و در بدنها به زندانند.

و عقيده ما اين است كه چون نفوس جدا از بدنها شوند، باقي هستند؛ بعضي در نعمت و بعضي در عذاب [در برزخ]؛ تا وقتي كه حق تعالي بقدرت كامله بازآورد آنها را به بدنها [در قيامت و معاد جسماني، كه در قرآن كريم وعده داده است - شارح].

و حضرت عيسي عليه السّلام به حواريّين فرمود كه: ((حق را بشما مي گويم: بدرستي كه بالا نميرود به آسمان مگر همانچه از آن فرود آمده)).

و حق تعالي در قرآن فرموده كه: ((اگر خواسته بوديم هر آينه بالا برده بوديم بَلعَم

ص: 60

باعورا [= عالم بي عمل بني اسرائيل] را به سبب آيات كتاب هاي آسماني، يا اسم اعظم ربّاني كه مي خواند؛ لكن او راغب بدنيا شد و تبعيّت هواي نفس نمود)) «1» پس هر نفسي از آن نفوس كه به ملكوت سماوات بالا برده نشود مي ماند [به جهت بدكاري و گناهانش] بكار فرو رفتن در هاويه [= جهنم – البته در اينجا: جهنم برزخي] و اين به سبب آن است كه بهشت درجه ها است و آتش دركه ها است.

و حق تعالي فرمود كه: ((بالا مي رود ملائكه و روح بسوي خداوند)) «2» و فرموده: ((به درستي كه پرهيزكاران در باغها و نهرها اند در نشيمنگاه درست (خوب خ ل) نزد پادشاهي با اقتدار)) «3» و فرمود: ((گمان مكن زنهار كه آنانكه كشته در راه خدا گشته اند مردگانند؛ بلكه زندگانند، نزد پروردگارشان روزي داده مي شوند)) «4» و فرموده كه: ((مگوئيد در باره كساني كه كشته در راه خدا مي شوند كه: آنها مردگانند)) «5» .

و جناب پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله فرمودند كه: ((ارواح، گروههاي فراهم آمده اند؛ پس هر كدام از آنها كه شناسا به يكديگر شدند الفت با هم گرفتند و آنان كه ناشناس يك ديگر شدند مختلف گرديدند)) [يعني ميان ارواح انسانها تناسب يا عدم تناسب است، مانند تناسبهاي موجود در رياضيّات و حساب؛ و همين سبب دوستي و علاقۀ دوجانبه، يا دشمني و نفرت ناخودآگاه دوجانبه، بين مردم است، كه تجرِبه شده و گاه سبب تعجّب انسان مي شود! – شارح].

و حضرت صادق عليه السّلام فرمود: ((بدرستي كه حق تعالي برادري قرار داده ميان ارواح در عالم اَظِلَّه [= سايه ها، جمع ظِلّ؛

ص: 61

عالم ذرّ= كه در آن ارواح به صورت ذرّات غبار معلّق بودند - شارح] پيش از آنكه خلق كند بدنها را، به دو هزار سال؛ پس اگر بر پا شود قائم ما اهل بيت[عج] هر آينه ميراث خواهد داد [خواهد برد خ ل] آن برادري [را] كه اُخوّت قرار داده حق تعالي ميانشان در عالم اَظِلَّه و ميراث نخواهد داد [نخواهد برد خ ل] برادر ولادتي [را])).

و فرمود: ((بتحقيق كه ارواح ملاقات مي نمايند در هواء و شناسائي بهم مي دهند و پرسش احوال از هم مي كنند و چون آيد روحي از زمين، ارواح گويند: بحال خودش گذاريد كه از هول عظيمي روي آورده (جَسته خ ل)[يعني از جان كندن]؛ بعد از آن مي پرسندش: فلان چه شد و فلان چه شد؟ و هر چه گويد: [فلان] در دنيا مانده، اميد دارند كه آن كس به ايشان ملحق شود [بعد از مرگش]؛ و هر چه گويد: [فلان] مُرد، ارواح گويند: به گودال افتاد! به گودال افتاد!))[يعني: وارد جهنم برزخي شده، وگرنه نزد ما آمده بود!].

و حق تعالي فرمود: ((هر كس وارد شود بر او غضب من پس بتحقيق كه به هلاكت افتاده)) «6» و فرموده: ((اما كسي كه سبك است ترازوهاي اعمالش، پس مادرش گودال هاويه است! و چه دانستي كه چيست هاويه؟ آتشي است گداخته شده!)) «7» .

و مَثَل دنيا و صاحب دنيا مثل دريا و ناخدا و كشتي است و لقمان حكيم به پسر خود فرمود: ((اي فرزند من بدرستي كه دنيا دريائي است عميق و بتحقيق كه هلاك شده اند در آن عالَمي فراوان. پس تو كشتي خود را در آن ايمان به

ص: 62

خداوند قرار ده و توشه خود را در آن تقواي خدا نما و بادبان آن كشتي را در اين دريا توكل بر خداوند كن، پس اگر نجات يافتي به رحمت خدا بوده و اگر هلاك شدي به گناهان خودت هلاك شده اي نه از جانب خدا)).

و سخت ترين ساعتهاي آدميزاد سه ساعت است: ((روزي كه متولد شده و روزي كه مي ميرد و روزي كه زنده برانگيخته مي گردد))، و بتحقيق كه حق تعالي سلام داده بر يحيي عليه السّلام در اين ساعتها.

و فرمود: ((سلام بر يحيي روزي كه زاده شد و روزي كه بميرد و روزي كه زنده مبعوث شود)) «8» .

و عيسي عليه السّلام سلام داده بر خودش فرموده: ((سلام بر من روزي كه زادم و روزي كه بميرم و روزي كه زنده برآورده شوم)) «9» .

و اعتقاد ما در ذات روح آن است كه از جنس بدن نيست و خلقتي ديگر است؛ جهت آنكه خداوند فرموده: ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِينَ [= سپس بعد از آنكه پيكر انسان را كامل آفريديم، خلقتي ديگر- به دميدن روح - در او ايجاد نموديم؛ پس آفرين بر خداوندي كه بهترين آفرينندگان است - المؤمنون/14].

و اعتقاد ما در باره انبيا و رسل و ائمه صلوات اللَّه عليهم اجمعين آن است كه در ايشان پنج روح است: روح قدس - يعني روح عصمت - و روح ايمان و روح قوّت و روح شهوت و روح مَدرَج - يعني روح حركت. و در مؤمنان چهار روح است: روح ايمان و روح قوّت و روح شهوت و روح مَدرَج.

و اما اينكه حق تعالي در

ص: 63

قرآن فرمود كه: ((ميپرسند تو را يا محمّد (ص) از روح، بگو روح از امر خدا است)) «10» [و كذا قوله تعالي: تَنَزَّلُ المَلائِكة ُ وَ الرّوحُ = پيوسته فرود مي آيند فرشتگان و روح در شب قدر – سورة القدر/4]؛ مراد از اين روح، خلقتي است بزرگتر از جَبرَئيل و ميكائيل - عليهِمَا السّلام - كه با رسول خدا و ائمه هدي است - صلي اللَّهُ عليهم - و او از ملكوت است.

[شيخ صدوق ره: ] و در اين باب كتابي تصنيف مي نمايم كه در آن شرح معاني اين مُجمَلات [در باب ارواح و احوال ايشان در برزخ را] دهم؛ اِن شاءَ اللَّهُ تعالي وَ اللَّهُ اَعلمُ.

*****

1- وَ لَوْ شِئْنا لَرَفَعْناهُ بِها وَ لكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَي الْأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَواهُ [الأعراف/176].

2- تَعْرُجُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ إِلَيْهِ [المَعارِج/4].

3- إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنَّاتٍ وَ نَهَرٍ، فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ [القمر/54 و55].

4- وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ [آل عِمران/169].

5- وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ يُقْتَلُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ: أَمْواتٌ؛ بَلْ أَحْياءٌ وَ لكِنْ لا تَشْعُرُونَ [البقرة/154].

6- وَ مَنْ يَحْلِلْ عَلَيْهِ غَضَبِي فَقَدْ هَوَي [طه/81].

7- وَ أَمَّا مَنْ خَفَّتْ مَوازِينُهُ فَأُمُُّهُ هاوِيَة ٌ، وَ ما أَدْراكَ ما هِيَهْ؟ نارٌ حامِيَةٌ [القارعة / 8 الخ].

8- وَ سَلامٌ عَلَيْهِ يَوْمَ وُلِدَ وَ يَوْمَ يَمُوتُ وَ يَوْمَ يُبْعَثُ حَيّاً [مريم/15].

9- وَ السَّلامُ عَلَيَّ يَوْمَ وُلِدْتُ وَ يَوْمَ أَمُوتُ وَ يَوْمَ أُبْعَثُ حَيّاً [مريم/33].

10- وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرّوحِ قُلِ الرّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي [الإسراء/85].

شيخ مفيد (ره): احاديث مربوط به ارواح و احوالشان در برزخ (20)

*تصحيح الاعتقاد، شيخ مفيد - در حاشيۀ

ص: 64

همين بخش از "اعتقادات صدوق" - ترجمه:

… و روايت شده است از پيغمبر صلَّي اللَّهُ عليهِ و آلِهِ، كه ايستاد بر سر چاه بدر، پس فرمود از براي مشركيني كه كشته گشته بودند آنروز و انداخته شده بودند در چاه [به اين خِطاب] كه: ((هر آينه به تحقيق كه بوديد شماها بد همسايه اي از براي رسول خدا صلَّي اللَّهُ عليه و آلهِ! بيرون نموديد او را از مكان ولادتش و رانديد او را! بعد از آن، جمعيت فراهم آورديد بر سر او، پس جنگ نموديد با او! پس بتحقيق كه يافتم من آنچه را كه وعده داده بود مرا پروردگار من حق، پس آيا يافتيد شماها آنچه را كه وعده داده آن را پروردگار شما حق؟)) پس عُمَر [كه باطناً هيچگاه ايمان نياورد] عرض نمود كه: "اي رسول خدا(ص) چيست خطاب تو از براي سري چند [كه هلاك گشته اند]؟! ". پس فرمود آن حضرت (ص) كه: ((ساكت شو اي پسر خطّاب! پس بخدا سوگند است كه نيستي تو شنواتر از ايشان! و نيست ميانۀ ايشان و ميانۀ آنكه گيرند ايشان را ملائكه به گرزهاي آهن مگر آنكه بگردانم روي خود را چنين از ايشان!)).

و مَرويَّست از حضرت امير المؤمنين عليّ بن ابي طالب عليه الصّلاة و السّلام كه سوار شد آن حضرت(ع) بعد از فراغ از جنگ بصره، پس مي گرديد در ميانۀ صفهاي كشتگان تا آنكه گذشت آن حضرت(ع) بر كَعب بن سَورَة - و بود او قاضي بصره كه والي نموده بود او را عمر بن الخطاب [و مشغول بود] به شغل قضاوت در ميانه اهل بصره زمان خلافت عمر و

ص: 65

عثمان، پس چون كه واقع شد فتنه در بصره [=جنگ جَمَل]، آويخت در گردن خود مُصحَفي [=قرآني] را و بيرون رفت با اهل و فرزند خود كه جنگ كند با امير المؤمنين عليه السّلام - در حالتي كه كعب افتاده بود در ميانه كشتگان، پس آن حضرت فرمود كه: بنشانيد [كعب را. پس او را نشاندند] بقدر يك نفس كشيدن [يا در ميان دو نفر] و فرمود [به] او كه: ((اي كعب بن سَورَة! بتحقيق كه يافتم من آنچه را كه وعده داده بود مرا پروردگار من، حق؛ پس آيا يافتي تو آنچه را كه وعده داده بود پروردگار تو، حق؟!)). بعد از آن فرمود كه: بخوابانيد كعب را؛ و رفت آن حضرت اندكي، پس گذشت به طلحة بن عُبَيدِ اللَّه در حالتي كه افتاده بود، پس آن حضرت فرمود كه: بنشانيد طلحه را! پس نشانيدند او را، پس فرمود آن حضرت عليه السّلام: ((اي طلحه! بتحقيق كه يافتم من آنچه را كه وعده داده بود مرا پروردگار من، حق؛ پس آيا يافتي تو آنچه را كه وعده داده بود پروردگار تو، حق؟!)). بعد از آن فرمود كه: بخوابانيد طلحه را. پس عرض نمود خدمت آن حضرت، مردي از اصحابش، كه: اي امير المؤمنين(ع) چيست كلام تو از براي [اين كشتگان] كه نمي شنوند از تو؟! پس آن حضرت فرمود: ((ساكت شو، اي مرد! پس بخدا سوگند كه هر آينه بتحقيق كه مي شنوند كلام مرا، چنان كه شنيدند اهل چاه [بدر] كلام رسول خدا را صلي اللَّه عليه و آله!)) …

مرگ و كيفيّت آن براي مؤمن و كافِر و گناهكار (21)

اعتقادات صدوق ره- ترجمه، ص: 60-68

باب (شانزدهم) اعتقاد در مَوت [= مرگ]

ص: 66

بن بابَوَيه رحمة اللَّه عليه گويد كه:

خدمت جناب امير عليه السّلام عرض شد كه: صفت مرگ را براي ما بيان فرمائيد. آن جناب فرمودند: (([شخص] با خبري را برخورديد؛ مرگ يكي از سه امر است كه بر شخص وارد مي شود؛ يا بشارت است بعَيش ابدي، يا بشارت است بعذاب ابدي، يا ترسانيدن و هَول دادن و امر مُشتبِهي است كه نميداند از كدام فرقه است. اما دوست ما كه مطيع فرمان ما است[يعني شيعۀ اماميّه] پس آن [كسي] است كه بشارت عيش ابد يافته؛ و اما دشمن ما كه مخالف امر ما است [يعني: آنكه غير شيعۀ اماميّه باشد و اين مذهب را نپذيرد - شارح] پس آن است كه بشارت عذاب ابد شنيده؛ و اما مُشتبِه ُالاَمري كه نميداند حالش چيست، آن مؤمنست كه ستم و اسراف بر خود نموده، نميداند كارش بكجا ميرسد و خبر مبهم ترسناك واردش مي شود و باز حق تعالي او را هرگز كه مساوي دشمنان ما نمي كند و ليكن بيرونش مي آورد از آتش به شفاعت ما، پس بدانيد و فرمان ببريد و اعتماد مكنيد [يعني: مغرور نشويد به شيعه بودنتان، به اميد شفاعت ما و اعتماد بر آن – شارح] و عقوبت الهي را كوچك مدانيد كه بعضي از اسراف كارانند كه شفاعت ما بايشان نمي رسد؛ مگر بعد از عذاب الهي در سيصد هزار سال!)).

و از حضرت امام حسن عليه السّلام سؤال شد كه: چيست اين مرگ كه مردم ندانسته اندش؟! فرمود: ((بزرگتر شادي است كه بر مؤمنان وارد مي شود وقتي كه حركت داده مي شوند از دار تَعَب [= رنج و سختي] بعَيش ابد، و عظيمتر مهلكه اي [است]

ص: 67

كه وارد مي شود بر كافران چون بُرده ميشوند از بهشتشان كه دنيا است بسوي آتشي كه تمام و فاني نمي گردد!)).

و در آنوقت كه شدت نمود كار بر امام حسين عليه السّلام اصحاب نظر بجانب آن جناب نمودند و حال آن امام هُمام را بخلاف احوال خود مشاهده كردند، زيرا كه چون امر بر آنها سخت مي شد رنگهاشان متغير مي گرديد و پشتهاشان [در متن: فرائص، جمع فريصه: گوشت ميان پستان و كتف آنها] مي درفشيد [= مي لرزيد] و دلهاشان هراسان مي گرديد و از پا مي افتادند. و آن امام عليه السّلام با بعضي از خواصّ كه در خدمت با سعادتش مي بودند رنگهاشان مي درخشيد و اعضائشان سبك و چابك مي شد و دلهاشان آرام مي گرفت، پس اصحاب به يكديگر مي گفتند: به بينيدش كه از مرگ باك ندارد!

آن جناب به ايشان فرمود:

((صبري اي بُزرگ زادگان! كه نيست مرگ جز پلي كه مي گذراند شما را از پريشاني و بدحالي به جِنان [= بهشتها، جمع جنّت] وسيع و عَيش [=زندگاني] جاويد. پس كداميك دلگرانيد از اينكه انتقال يابيد از زندان بقصر و ايوان؟ و اين قوم كه دشمنان شمايند مانند كسي هستند كه از ايوان به زندان و عذاب روند، بدرستي كه پدرم خبر داد مرا باين حكايت از رسول خدا صَلَّي اللَّهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم كه: دنيا زندان مؤمن است و بهشتِ كافِر و مرگ جِسر [=پل] مؤمنان است به بهشتهاشان و جِسر كافِران است به جهنمشان. نه دروغ گفته ام و نه دروغ شنيده ام از آن جناب)).

و از حضرت امام زَين العابدين عليه السّلام سؤال شد كه مرگ چيست؟

فرمود: ((براي مؤمن چون كندن جامه چركين شپشين

ص: 68

و غُلهاي سنگين و بعِوَض آن پوشيدن فاخرترين لباسها و خوشبوترين جامِها و سواري رَهوارترين مَركَبها و سُكناي دلنشين ترين منزلها؛ و براي كافِر چون افكندن جامه هاي فاخر و انتقال از منزلهاي دلنشين و بَدَل گرفتن چركين ترين جامِها و درشت ترين لباسها و مُوحِشترين منزلها و عظيمترين عذابها)).

و از حضرت باقر عليه السّلام سؤال شد كه مرگ چيست؟ فرمود كه: ((همان خوابي است كه شما را هر شب مي آيد مگر آنكه مدّتش طولاني است بيدار نميشويد از آن خواب تا روز قيامت پس هر كه [= هر انساني يقيناً] در خواب ديده از انواع فرح و شادي چندان كه اندازه نداشته باشد و از انواع هَولها آنچه در حساب نگنجد،[پس] ملاحظه نمائيد كه [همين سان] چگونه است حال كسي كه شادمان گرديده در [وقت مردن] يا هراسان. اين است مرگ؛ پس مُستعِدّ [=آماده] باشيد برايش)).

و از حضرت صادق عليه السّلام سؤال شد كه: صفت مرگ را براي ما بفرمائيد. فرمود: ((مرگ براي مؤمن مثل خوشتر بوئي است كه ببويد و از عِطرش به وَجد آيد و بِالمَرَّة [= به كلّي] تعَب و الَم از او منقطع گردد، و براي كافِر مثل گزيدن افعي ها و عقربها و سخت تر از اينها است)).

يكي عرض نمود كه: قومي مي گويند مرگ سخت تر است از بريدن به ارّه ها و چيدن به مِقراضها [= قيچيها] و سر كوفتن بسنگ ها و گردانيدن ميل ِآسيا در ديده ها! آن حضرت فرمود: ((چنين مي باشد بر بعضي از كافِران و فاجران. آيا نمي بينيد كه بعضي از آنها مُعايَنَه [= بالعَيان و بچشم] مي بينند اين شدّتها را در دم نَزع [=جان كندن] و آنست كه

ص: 69

سخت تر است از اين، [جز از عذاب آخِرت كه آن سخت تر است] از تمام عذابهاي دنيا)).

عرض نمودند پس چيست كه ملاحظه مي نمائيم كافري را كه نَزع [= جان دادن] بر او آسان مي شود، پس خاموش مي گردد در حالي كه صحبت مي دارد (و دل برده مي شود خ ل) و مي خندد و تكلم مي نمايد؛ و در ميان مؤمنان [نيز برخي اينگونه اند؛ و باز در ميان مؤمنان] و كافران بعضي نزد سَكَرات مَوت [= دشواريهاي جان كندن كه هوش را از سر انسان مي رُبايد] اين سختي ها را مي كشند؟ فرمود: ((هر گونه راحتي كه مؤمن را در آن حال باشد ثواب عاجِل [= فوري و دنيوي] او است، و هر شدّتي كه باشد جهت خالص ساختن او است از گناهان تا وارد آخرت شود در حالي كه پاك و پاكيزه باشد و مُستحِقّ ثواب الهي فارغ از هر مانعي الا همان [مرگ] كه گذشته. و هر آساني كه بر كافِر در آن دم باشد براي آنست كه مزد هر عمل نيكي كه در دنيا كرده باز يافت نمايد، تا وارد آخرت شود در حالي كه هيچ نداشته باشد الا آنكه موجب عذاب باشد بر او؛ و هر سختي كه بر كافر است در آن وقت، اول عقوبت او است نزد آخِر شدن اعمال نيك او، و اين به جهت آن است كه حق تعالي عادلي است كه جور نمي نمايد)).

و حضرت امام موسي بن جعفر عليه السّلام وارد شد بر بالين مردي كه در سَكَرات غرق بود و جواب نمي داد كسي را كه آوازش مي نمود، پس حاضرين عرض نمودند كه: كاش حال رفيق خود

ص: 70

را مي دانستيم و كيفيت مردن را! فرمود: ((مرگ آلت صاف نمودن است خالص مي كند مؤمنان را از گناهان، و آخِر اَلَمي [= دردي] مي باشد كه مي رسد به ايشان و كفارۀ آخِرين وَبالي [= گرفتاري به سبب گناهان] است كه مي بوده بر ايشان. و خالص مي نمايد كافران را از حسنات آنها [به سبب لذتهايي كه تا دم مرگ از زندگاني دنيا برده اند – شارح] و آخِر لذتي يا نعمتي يا رحمتي يا راحتي كه مي رسد بآنها، آن آخِر ثواب حسنه ايست كه مي باشد براي آنها.

و اما اين رفيق شما پس بتحقيق كه خالي شد از گناهان خالي شدني و صاف شد از معاصي صاف شدني و خالص گرديد تا پاك شد، چنان كه پاك مي شود جامه از چرك؛ و قابل معاشرت گرديد با ما اهل بيت و در خانۀ ما خانۀ ابدي)).

و مردي از اصحاب امام رضا عليه السّلام بيمار شد؛ آن حضرت عِيادتش فرمود و به او فرمود: حال خود را چگونه مي يابي؟ عرض نمود مرگ را ديدم بعد از آنكه از خدمت شما مرخص گرديدم! فرمود: چطورش ديدي؟ عرض نمود: عجب دردناك و شديد! فرمود: ((مرگ را نديده اي و ليكن حالتي را ديده اي كه بدان با خبرت مي كند و بعضي از حالات آن را بتو مي شناساند، اين است و غير از اين نيست كه مردم دو قسمند: يكي راحت يافته بمرگ؛ و ديگري مرگش سبب راحت [شدن خلق از اذيّت او، يا مؤمنين از كفر او، يا ملائكه از معاصي او] گرديده؛ پس تازه كن ايمان را بخدا و به نُبُوَّت و به ولايتِ ائمَّۀ هُدَي ع كه به استراحت باشي)). آن مرد

ص: 71

بفرموده حضرت عمل كرد، … و اين حديث طولاني است و ما موضع احتياج را از آن گرفتيم.

و از حضرت امام محمّد تقي عليه السّلام سؤال شد كه: اين مسلمانان را چه حال است كه از مرگ كراهت دارند؟! فرمود: ((از جهت آنكه نشناختندش، از آن جهت مكروهش داشتند و اگر شناخته بودندش و به حقيقت از دوستان خدا بودند هر آينه دوستش مي داشتند و هر آينه مي دانستند كه آخرت براي ايشان به از دنياست)).

و باز فرمود: ((اي بندۀ خدا؛ چه حال است طفل و ديوانه را كه سرباز مي زنند از دوائي كه تنقيۀ [= پاكسازي] بدن انسان مي نمايد و درد را از ايشان رفع مي كند؟)) فرمود: ((اين به جهت ناداني آنها است به مَنفَعَت دوا)).

و فرمود: ((قسم به آن خدائي كه مبعوث فرمود محمّد (صَلَّي اللَّهُ عَلَيهِ و آلِهِ) را بحقّ به پيغمبري، كه هر كس مستعِدِّ مرگ شود چنانچه بايد، خواهد دانست كه مرگ نافعتر بوده براي او از دواء براي آن محتاج عِلاج. بدرستي كه اگر دانند كه مرگ به چه نعمتها منجرّ مي شود، هر آينه مي طلبندش اشدّ [= شديدتر/ بيشتر] از آنكه عاقل عاقبت انديش دوا را طالب است جهت دفع آفتها و تحصيل انواع سلامت.

و حضرت امام علي النقي عليه السّلام بر بالين مريضي از اصحاب خود وارد شدند در وقتي كه مي گريست و جزع از مرگ مي نمود، پس آن حضرت فرمود: ((اي بنده خدا؛ از مرگ مي ترسي بعلت اينكه آن را نمي شناسي! آيا خود را چنان مي بيني كه چون چركين شود جامه تو و كثيف گردد و مُتَاَذِّي شوي از شدت كثافت و چرك،

ص: 72

و بدنت [مبتلا به] جَراحَت و جَرَب [= بيماري خارش] شود و بداني كه شستشوي حمام همه اينها را زائل مي نمايد، آيا در اين صورت نمي خواهي به حمام روي و اينها را از خود بشوئي؟! آيا بر تو شاقّ نيست كه به حمام نروي و اينها بر تو بجا بماند؟!))؛ عرض نمود: بلي يَا بنَ رسولِ اللَّه (ص)! فرمود: ((پس آن مرگ همان حمّام است و آن آخِر فِقرَه[= نشانه اي است كه باقي بوده بر تو از صاف نمودن گناهان تو و پاكيزه ساختن تو از بدي هاي تو، پس چون تو وارد شدي بر مرگ و از آن گذشتي نجات يافتي از هر غمّي و همّي اذيّتي و رسيدي به هر شادي و فرَحي)). در آن حال آن مرد آرام گرفت و نشاط يافت و تن در داد و چشم خود را بر هم نهاد و روانه راه آخرت گرديد.

و از حضرت امام حسن عسكري عليه السّلام سؤال شد كه مرگ چيست؟ فرمود: ((تصديق باَمري كه نمي باشد)).

مترجم گويد: يعني ظاهراً يا باِعتقاد ظاهربينان يا الحال. مُصنِّف [=شيخ صدوق ره] گويد: آن حضرت فرمود: ((خبر داد مرا باين پدرم از پدرش از جدش از صادق عليه السّلام پس فرمود: بدرستي كه مؤمن چون بميرد مرده نيست، و كافر است كه مرده واقعي است، حق تعالي مي فرمايد كه: بيرون مي آورد خداوند زنده را از مرده و بيرون مي آورد مرده را از زنده [يونُس/31] [الحديث] … )).

و مردي شرفياب حضور جناب رسالت مَآب ص گرديده عرض نمود: يا رسولَ اللَّه؛ مرا چه حالت است كه مرگ را دوست نمي دارم؟ فرمودند: مالي

ص: 73

داري؟ عرض كرد: آري. فرمودند: پيش فرستاده اي؟ [يعني: بخشي از آنرا صرف امور خيريّه و باقيات صالحات كرده اي؟- شارح]؛ عرض نمود: نه. فرمودند: از آنجاست كه مرگ را دوست نمي داري!

و مردي از ابو ذرّ رَضِيَ اللَّهُ عَنه پرسيد كه: ما را چه حالت است كه مرگ را ناخوش مي داريم؟ گفت: ((بسبب آنكه شما دنيا را آباد كرده ايد و آخرت را خراب، پس مكروه مي داريد كه از آبادي به ويراني منتقل شويد!)).

و از او سؤال شد كه: چگونه مي بيني ورود ما را بر خداوند؟ گفت: ((امّا نيكوكار چون غائبي است كه وارد [بر] اهل خود شود و اما بد عمل چون بنده گريخته كه به حضور آقايش رسد)). پرسيدند: پس در نزد خدا احوال ما چگونه مي باشد؟ گفت: ((عملهاي خود را بر كتاب الهي عرضه دهيد بدرستي كه حق تعالي مي فرمايد: إِنَّ الْأَبْرارَ لَفِي نَعِيمٍ: بتحقيق كه نيكان در مقام تَنَعُّم اند؛ وَ إِنَّ الْفُجَّارَ لَفِي جَحِيمٍ = و بدرستي كه نابكاران در جهنّم اند [سوره انفطار/ آيه 13و14])). آن مرد گفت: پس رحمت خدا كجا است؟ ابو ذرّ گفت: إِنَّ رَحْمَتَ اللَّهِ قَرِيبٌ مِنَ الْمُحْسِنِينَ: رحمت الهي نزديك نيكوكاران است [سوره اعراف/ آيه 56]))

*****

تصحيح الاعتقاد، شيخ مفيد:

… فرموده است خداوند سبحانه: هُوَ الَّذِي يُحْيِي وَ يُمِيتُ [= اوست كه زنده مي كند و مي ميراند] (مؤمنون/80؛ الغافر/68)

… و نمي ميراند خداوند بنده[اي] را از بندگان خودش، مگر آنكه مَوتش اصلح [=بهتر] است از براي او [يا ديگران] از بقايش؛ و زنده نمي گرداند [و زنده نگاه نميدارد] بنده[اي] را مگر آنكه حيات، اصلح[=بهتر] است از براي او

ص: 74

[يا ديگران] از موتش؛ و هر چه مي كند آنرا خداوند تعالي به خلقش پس آن اصلح است از براي ايشان و اَصوَب[= درست تر] است در تدبير … و بتحقيق كه وارد شده است خبر به آنكه: آلامي[=جمع اَلَم: دردهايي] كه پيش از مرگ واقع مي شود ميباشد كفاره از براي گناهان مؤمنين و مي باشد عِقاب از براي كافِرين؛ و مي باشد راحتِ پيش از مرگ، استِدراج [=تدريجاً به هلاكت كشيدن] از براي كافِرين و نوعي از ثواب براي مؤمنين …

و اما آنچه ذكر نموده است آنرا شيخ ابو جعفر [صدوق] رَحِمَهُ اللَّهُ از احوال مردگان بعد از وفات ايشان، پس به تحقيق كه آمده است اخباري باين مضمون بر وجه تفصيل … بتحقيق كه آمده است در حديث از آل محمد - صلواتُ اللَّهِ عليهم - كه فرموده اند كه: ((دنيا زندان مؤمن است و قبر خانه اش و بهشت جايگاهش؛ و دنيا بهشت كافر است و قبر زندان او است و آتش جايگاه او است)).

و روايت شده است از ايشان عليهم السّلام كه فرموده اند كه: ((خير - همۀ خير- بعد از مرگ است و شرّ - همۀ شرّ - بعد از مرگ است)) …

سؤال قبر، عذاب، فشار قبر و اسباب آن دو (22)

اعتقادات صدوق ره- ترجمه، ص: 68-72

باب (هفدهم) اعتقاد در سؤال قبرها: I

سؤال قبر حق است و چاره از آن نيست. هر كه درست جواب [صحيح] گفت فائز شد به راحت و رحمت و گُل و لاله در قبرش [در عالَم برزخ]، و به بهشت [تماماً جسماني] در آخرت؛ و هر كه جواب صَواب [صحيح] نداد از براي او است تهيه ضيافتي از آب داغ در قبرش [در عالَم برزخ]

ص: 75

و به جهنم [كاملاً جسماني] افكندن در آخرت.

و بيشتر عذاب قبر بعلّت سخن چيني [- كه در زنان بيشتر است – شارح] و بد خُلقي [مانند دعوا و ستيز و داد و فرياد كردن و فحش و ناسزا گويي و بد زباني و مشاجره و جرّ و بحث – كه باز در زنان بيش از مردان باشد – شارح] و بي مُبالاتي به بَول است [يعني: كم توجّهي به اجتناب از ترشّح ادرار به لباس يا اندام، در وقت تخلّي يا استنجاء يا غير آن دو، كه متأسّفانه در عصر اخير متداول است – شارح].

و نهايت مرتبه عذاب قبر مؤمن مُحِقّ [درستكار و خوش خُلق] مثل اختلاج [=جنبيدن و اضطراب] چشم است، يا مثل تأثير تيغ حجامت و اين كفّارۀ تَتِمَّۀ گناهان او است كه كفاره آنها گرديده همّ ها و غمّ ها و مرضها و سختي جان كندن.

بدرستي كه جناب رسول صلي اللَّه عليه و آله فاطمه بنت اسد[=مادر حضرت علي ع – كه با پيامبر ص نيز به سببي محرميّت داشت] را در پيراهن مبارك خود كفن نمودند بعد از آنكه زنها از غسلش فارغ گرديدند و آن جناب جنازه اش را بر گردن مبارك بار نمودند و متّصل [= پيوسته] در زير جنازه اش مي بودند تا وارد قبرش فرمودند، آنگاه بر زمينش گذارده خود داخل قبر شدند و در آن به پهلو خوابيدند، پس برخاستند و فاطمه را بر دست گرفته در قبرش گذاردند، بعد از آن سر مبارك را پيش برده رازي دراز با او گفتند و به او مي فرمودند: ((پسرت! پسرت!))؛ آنگاه بيرون آمدند و خاك بر قبر او

ص: 76

هموار فرمودند، بعد از آن سر مبارك نزديك قبرش بردند و مردم شنيدند كه مي گفت: (([لا إلهَ إلاَّ اللهُ]؛ خداوندا بتو سپردمش!))، پس مراجعت فرمود، اصحاب عرض نمودند: يا رسولَ اللَّه، امروز شما را ديديم كه وضعي [= رفتاري] فرموديد كه پيش از اين روز نكرده بوديد! فرمودند: ((امروز نيكي ابو طالب را گم كرده ام! فاطمه [بنت اسد] چنان بود كه چون نزد او چيزي مي بود مرا بر خود و اولاد خود ترجيح مي داد و من وقتي ذكر قيامت مي نمودم و مي گفتم مردم برهنه محشور مي شوند، او گفت: وا سَوءَتاه! [= اي واي بر زشتي ما!]؛ من ضامن براي او شدم كه خدا او را در لباس بر انگيزاند؛ و ذكر نمودم فشار قبر را، او گفت: وا ضعفاه! [= اي واي بر ضعف ما!]؛ من برايش ضامن گرديدم كه خدا او را كفايت از آن نمايد، پس در پيراهن خودم كفنش نمودم و در قبرش به پهلو خوابيدم به سبب اين [كه فشار قبر از او برداشته شود] و سرنگون [= وارد به گودال قبر] بر او شدم و به زبانش دادم [= تلقين او كردم] جواب سؤالي را كه از او مي شد؛ و بدرستي كه او سؤال شد از پروردگارش، پس گفت: اللَّهُ رَبّي؛ و سؤال شد از پيغمبرش، پس جواب داد: محمّد ص نبيّي؛ و سؤال شد از وليّ و امامش، پس جواب بر او دربسته گرديد، من گفتمش: پسرت پسرت [=علي ع]؛[پس او نيز گفت: وَلَدي وليّي و إمامي: فرزندم وليّ و امام من است؛ پس دو فرشتۀ سؤال كنندۀ قبر از او جدا گشته و گفتند: بخواب مانند خوابيدن عروس

ص: 77

در حَجَلۀ خودش! سپس او مُرد، مُردني دوباره)). و تصديق اين روايت – كه مرده در قبر اندكي زنده شود تا پاسخ دو فرشته گويد و دوباره بميرد – در خود قرآن كريم نيز آمده به اينكه: رَبَّنا أَمَتَّنَا اثْنَتَيْنِ وَ أَحْيَيْتَنَا اثْنَتَيْنِ؛ فَاعْتَرَفْنا بِذُنُوبِنا! فَهَلْ إِلي خُرُوجٍ مِنْ سَبِيلٍ؟! = (كافِران در قيامت گويند) خدايا تو ما را دوبار مي راندي و دوبار زنده ساختي؛ پس ما به گناهان خود اعتراف كنيم! پس آيا اكنون راهي براي خروج (از اين گرفتاري) هست؟! [غافِر/11].

شيخ مفيد (ره): سؤال و جواب در قبر، معناي نكير و مُنكَر و بَشير و مُبشَر (23)

*سؤال و جواب در قبر، و معناي نكير و مُنكَر و بَشير و مُبشَر:

فرموده است شيخ مفيد رَحِمَهُ اللَّهُ كه: … آمده است اخبار صحيحه از حضرت پيغمبر - صَلَّي اللَّهُ عَلَيهِ و آلِهِ – كه: ملائكه نازل مي شوند بر كساني كه در قبر گذارده شده اند، پس سؤال مي كنند ايشان را از دينهاي ايشان. و لفظهاي خبرها باين مطلب نزديك به يكديگر مي باشند؛ پس بعضي از آن اخبار اين است كه از براي خداوند دو مَلَك است كه گفته مي شود از براي آن دو: ناكِر [يا: مُنكَر] و نكير [=به جهت نَكارَة، يعني زشت و خشن بودن چهرۀ آندو - شارح]، فرود مي آيند بر ميت پس سؤال مي كنند او را از پروردگارش و پيغمبرش و دينش و امامش پس اگر او جواب داد بحق، تسليم مي كنند او را بسوي ملائكۀ نعيم [=بهشت برزخي]؛ و اگر متزلزل شد امر بر او، تسليم مي كنند او را بسوي ملائكۀ عذاب[=جهنم برزخي].

و گفته شده است در پاره [اي] اخبار، اينكه اسم دو مَلَكي كه فرود مي آيند بر كافِر، ناكر و نكير است و اسم

ص: 78

آن دو ملكي كه فرود مي آيند بر مؤمن مُبشَر و بشير است [به جهت بَشارَت يعني زيبائي و شادابي چهرۀ آندو – شارح] …

و بعد از آن شيخ مفيد فرموده است كه:

[فصل: ] فرود نمي آيند آن دو [مَلَك يا فرشتۀ قبر] مگر بر زنده، و سؤال نمي كنند مگر از كسي كه بفهمد سؤال را و بشناسد معني آن را. و اين دلالت مي كند بر آنكه خداوند تعالي زنده مي كند بنده را بعد از مرگش از براي سؤال [در قبر، براي اندك زماني، با دميدن مجدّد روح در جسدش از سر تا سينه، چنانكه در اخبار معتبره آمده است – شارح] … پناه مي بريم بخدا از خشمش و سؤال ميكنيم او را به رحمتش كه توفيق دهد ما را بر عمل كردن آنچه كه رضاي اوست …

رَجعَت يا بازگشت برخي مردم در زمان ظهور امام زمان عج (24)

اعتقادات صدوق ره - ترجمه، ص 73-77:

باب (هيجدهم) اعتقاد در رَجعَت [= زنده شدن و بازگشت برخي افراد در زمان ظهور امام زمان عج به دنيا]:

ابن بابَوَيه رَحمة اللَّهِ علَيه گويد: اعتقاد ما در باب رجعت اين است كه برگشتن بدنيا حق است كه حق تعالي در قرآن فرموده: ((آيا [نظر نيافكنده اي] بسوي آن قوم كه بيرون رفتند از ديارشان و آنها چندين هزار مي بودند، از ترس مرگ؟ پس فرمود بآنها خداوند كه بميريد، باز زنده اشان نمود)) «1» آن قوم هفتاد هزار خانوار بودند و هر ساله طاعون در آنها مي افتاد و اغنيا چون مي توانستند بيرون مي رفتند، و فقرا بعلت ضعفشان مي ماندند؛ پس طاعون در آنها كه مي رفتند اندكي مي شد و در بازماندگان بسيار و بازماندگان مي گفتند اگر بيرون رفته بوديم طاعون بما

ص: 79

نميخورد و بيرونيان مي گفتند اگر مانده بوديم ما را طاعون زده بود چنانچه آنها را زد. پس اتفاق نمودند بر آنكه كلّاً از ديار خود بيرون روند چون مَوسِم طاعون شود؛ پس بِالتَّمام بيرون رفتند و بر كنار دريا منزل كردند و چون بُنه هاي خود [را بر آن منزل بنهادند] حق تعالي آنها را ندا فرمود كه: بميريد! آنگاه مجموعشان مردند و گذرندگان، راه را پاك از [اجساد] آنها نمودند و بدين حال باقي ماندند چندان كه خدا خواست، بعد از آن يكي از پيغمبران بر آن مردگان گذشت كه او را اَرمِيا مي گفتند؛ ارميا عليه السّلام عرض نمود: "پروردگارا اگر خواهي هر آينه زنده شان فرما [بلكه] از اين پس بلاد تو را آباد نمايند و بنده هاي تو را زايند و تو را بندگي كنند با سائر هر كه بندگي تو مي نمايد". در آن حال حق تعالي به او وحي فرمود: مي خواهي آنها را براي تو زنده كنم؟ عرض نمود: بلي. حق تعالي آنها را براي او زنده نمود و برانگيزانيد با او. و اين قوم [مثالي بودند براي رجعت كه] مردند و بدنيا برگشتند و باز باَجَلهاي خود مردند.

و اَيضاً در قرآن فرموده: ((يا مانند آن شخصي كه گذر نمود بر قريَه اي وقتي كه ديوارهاي آن قريَه بر روي سقفهايش افتاده بود، آن شخص گفت: كِي زنده مي سازد خدا اهل اين قريه را بعد از مرگشان؟ پس حق تعالي مي رانيد آن شخص را صد سال؛ بعد از آن زنده اش نمود، فرمود چقدر وقت توقف نمودي؟ (يعني در حالت مرگ) عرض نمود: يك روز يا پاره[اي] از روز؛ فرمود: بلكه صد سال

ص: 80

توقف كردي! پس ملاحظه نما طعام و شرابت [يعني نوشيدنيت] را متغير نشده و نگاه به اُلاغت كن - و بايد كه تو را نشاني قرار دهيم براي اعتقاد مردم - و نظر كن باستخوانها كه چگونه بالاي هم تركيب مي نمائيم، پس گوشت بر آنها مي پوشانيم؛ چون آن شخص را حال معلوم شد گفت: دانستم كه خدا قادر بر كلّ اشياء است)) «2» .

مُصنِّف گويد: پس اين شخص مُرد صد سال؛ و باز بدنيا آمد و بعد باَجَل خود مُرد؛ و نام او عُزَير[ع - از پيامبران] است.

و حق تعالي در قصّۀ اشخاصي از قوم موسي عليه السّلام كه براي وعده گاه پروردگار انتخاب شده بودند فرموده كه: ((باز زنده كرديمتان بعد از مردنتان كه شايد شكر نمائيد)) «3» و بيان اين معني آن است كه چون بني اسرائيل سخن خداوند را استماع نمودند، گفتند كه اعتقاد نميكنم ((تا خدا را عيان ببينيم)) «4» و لِهذا ((آنها را صاعقه گرفت بسبب ظلمشان)) «5» و مردند؛ موسي عليه السلام عرض نمود: پروردگارا چه جواب بني اسرائيل بگويم وقتي كه بنزد ايشان برمي گردم؟! پس حق تعالي آنها را زنده نمود و بدنيا برگشتند و خوردند و آشاميدند و زن گرفتند و اولاد براي ايشان بوجود آمد و باقي ماندند در دنيا و بعد به اَجَلهاي خود مردند.

و اَيضاً در قرآن خِطاب بعيسي عليه السّلام فرموده: ((وقتي كه بيرون مي آوري مردگان را باذن من)) «6» پس همه امواتي كه حضرت عيسي عليه السّلام زنده نمودشان باذن خداوند بدنيا برگشتند و در آن باقي ماندند و بعد از آن به اَجلهاي خود مردند.

و اصحاب كهف ((در

ص: 81

غار كوه سيصد سال بخواب [مثل مرگ] ماندند، به نه سال زياده)) «7»، باز حق تعالي آنها را زنده نمود و بدنيا برگشتند ((كه از هم احوال بپرسند)) «8» و قصه ايشان معروف است …

و نظير اين فِقرات [=عبارات] بسيار است. پس به صحت پيوست كه رَجعَت در امتهاي گذشته مي بوده، و جناب نبي صلَّي اللَّه عليه و آله و سلّم فرمودند كه: وقوع مي يابد در اين امت مثل آنچه در امم سالفه مي بوده (حَذوَ) النَّعلِ بالنَّعل و القُذَّةِ بالقُذَّةِ [=آنگونه كه لنگه كفش با جفت خود و پَر تير با پَر تير همسان خود تنظيم مي شود].

مترجم [حسني ره] گويد: لفظ قذة به معني پر تير است و پرهائي كه به تير مي چسبانند بيك اندازه است.

مصنّف گويد: پس بنا براين قاعده لازم آمد كه در اين امت هم رجعتي باشد.

و مخالفان ما نقل نموده اند كه چون مهدي(عج) خروج نمايد عيسي بن مريم(ع) فرود آيد و در عقب او نماز گذارد.

و معلوم است كه نزول عيسي به زمين به معني عَود او است بدنيا بعد از مردنش، زيرا كه حق تعالي مي فرمايد: إِنِّي مُتَوَفِّيكَ وَ رافِعُكَ إِلَيَّ؛ يعني: ((اي عيسي، بدرستيكه من قابض توام و بلند گرداننده توأم بسوي خود)) «9» . [جريان حضرت عيسي ع در حديثي از "عيون أخبار الرضا - ع" - تأليف: شيخ صدوق – ترجمه: غفاري و مستفيد - ج 1/442/ باب 19 از سخنان حضرت رضا - عليه السلام - ص 443 – چنين آمده: (( … زيرا او زنده به سوي آسمان برده شد و در بين زمين و آسمان قبض روح گرديد، سپس به

ص: 82

آسمان برده شده و روحش به او برگردانده شد … ) ].

… و عَن قريبٍ [= بزودي] كتابي مختص به رَجعَت خواهم نوشت [= صدوق ره] كه مُشتمِل بر بيان كيفيت و اَدِلَّۀ صحّت آن باشد اِن شاءَ اللَّه تعالي.

و اعتقاد تناسخ باطل است و هر كه بر [عقيده به] تناسخ باشد كافِر است؛ زيرا كه مُتضمِّن اِبطال جَنّت و نار [=بهشت و جهنم] است.

*****

1- [البقرة/243].

2- [البقرة/259].

3- [البقرة/56].

4- [البقرة/55].

5- [النساء/153].

6- [المائدة/110].

7- [الكهف/25].

8- [الكهف/19].

9- [آل عِمران/53].

بعث بعد از مَوت يا معاد جسماني انسان در قيامت (25)

اعتقادات شيخ صدوق ره - ترجمه، ص: 77

باب (نوزدهم) اعتقاد در بعث بعد از مَوت [يعني معاد جسماني انسانها در قيامت كُبرَي]:

ابن بابَوَيه [صدوق] رحمة اللَّه عليه گويد:

اعتقاد ما در باب بعث از مَوت اين است كه آن حق است.

و جناب نبوي صلَّي اللَّهُ عَلَيهِ و آلِهِ و سَلّمَ فرمودند: ((اي پسران عبد المُطَّلِب! بدرستي كه پيشرُو ِ جماعت - براي تعيين منزل مناسب - دروغ به كسان خود نميگويد. به آن خدائي كه مرا مبعوث نموده بحقّ، به پيغمبري، كه: هر آينه خواهيد مُرد چنانچه بخواب مي رويد و هر آينه زنده خواهيد شد چنانچه بيدار مي شويد و نيست بعد مردن خانه اي بجز بهشت يا آتش)).

و آفريدن همه خلايق و دوباره زنده كردن ايشان نزد قدرت خداوند مثل آفريدن و دوباره زنده نمودن يك نفس است؛ حق تعالي فرموده: ما خَلْقُكُمْ وَ لا بَعْثُكُمْ إِلَّا كَنَفْسٍ واحِدَةٍ [= نيست آفرينش و نه بازآفريني همۀ شما در قيامت، براي من، مگر مثل آفريدن يك انسان! – سورۀ لقمان/ آيۀ28].

اعتقاد در حوض كوثر؛ عدم نجات همگي اصحاب پيامبر صلي الله عليه و آله (26)

اعتقادات شيخ صدوق ره-

ص: 83

ترجمه، ص: 78

باب (بيستم) اعتقاد در حوض كوثر:

ابن بابَوَيه رحمة اللَّه عليه گويد: اعتقاد ما در باب حوض (كوثر) اين است كه آن حق است … و آن حوض پيغمبر است (صلَّي اللَّهُ علَيهِ و آلِهِ و سَلّمَ) و در آن است از اِبريقها [مُعَرَّب آبريز] و كوزها بعدد ستارگان آسمان؛ و آنكه صاحِب اختيار آب آن در روز قيامت پادشاه مؤمنان عليّ بن ابي طالب عليه السّلام است؛ از آن دوستانش را آب مي دهد و دشمنانش را جواب [مي كند]؛ و هر كه از آن شربتي بنوشد ديگر هرگز تشنه نمي شود [و رسول خدا ص فرموده اند: ] ((و هر آينه طپش خواهند [كرد] از روي ميل و رغبت [به آب گواراي درون آن حوض] قومي از اصحاب من در حضور من «2» در حالي كه من بر سر آن حوضم؛ پس گرفته مي شوند رو بسمت چپ [تا محروم شوند از نوشيدن آن آب و روانۀ جهنم شوند]؛ من فرياد مي زنم كه: پروردگارا اصحابم! اصحابم! خِطاب ميرسد كه: نميداني بعد از تو چه كردند!!)).

[اين حديث نبوي ص را خود اهل سنت نيز نقل كرده اند؛ همانند ابن اثير كه در "نِهاية اللّغة" – در مادّۀ (خ ل ج) – اين حديث را اينگونه نقل مي كند: «ليَرِدَنّ عَلَيَّ الحَوضَ أقوامٌ ثُمّ لَيُخْتَلَجُنَّ دوني»؛ و خود معني مي كند كه: يُخْتَلَجُنَّ - به صيغۀ جمع مجهول: أي(يعني) يُجتَذَبون و يُقتَطَعُون (=گرفته مي شوند و كنده مي شوند) … و اگر يَختَلِجَنَّ به صيغۀ معلوم خوانده شود، به معني "اضطراب و طپش يابند" خواهد بود، چنانكه مترجم فرموده، و شايد منظور آن باشد كه: مي لغزند و نميتوانند از

ص: 84

صِراط عبور كنند. بهر حال، شكي نيست كه مراد، جهنمي بودن ايشان و عدم نجات ايشان در قيامت است – شارح].

اعتقاد در شفاعت و اينكه آن شامل حال همگي مؤمنان نيست (27)

اعتقادات شيخ صدوق ره- ترجمه، ص: 78

باب (بيست و يكم) اعتقاد در شفاعة:

ابن بابَوَيه (رحمة اللَّهِ عليه) گويد: اعتقاد ما در باب شفاعت اين است كه آن حق است و شفاعت براي كسي است كه خدا دينش را پسنديده باشد از صاحبان گناهان كبيره و صغيره، و اما توبه داران از گناهان محتاج به شفاعت نيستند. و جناب نبوي صلَّي اللَّهُ علَيهِ و آلِهِ و سَلّم فرمودند: "هر كه ايمان نياورد به شفاعت من، خدا شفاعت مرا نصيبش ننمايد". و فرمودند: "هيچ شفاعت كننده اي مقبول تر از توبه نيست".

و رتبۀ شفاعت براي انبياء است و اولياء و اوصياء و مؤمنين و ملائكه؛ و بعضي از مؤمنين شفاعت مي نمايد براي مثل ربيعه و مُضَر - كه دو قبيله عظيمه اند از عرب - و آن مؤمني كه كمتر شفاعت مي كند، سي نفر را شفاعت مي نمايد. و شفاعتي نمي باشد براي اهل شك و شرك و نه براي اهل كفر و انكار، بلكه خاص گناهكاران اهل توحيد است.

[* شرح: مخفي نماند كه شفاعت شامل حال كسانيكه بر گناهي اصرار مي ورزند يا به آن مغرور و دلشاد هستند و يا احساس پشيماني از آن نمي كنند - چنانكه در اكثر مردم مشاهده مي شود - نخواهد شد. در حديثي از كتاب "مِشكاة الانوار"- از: فضل بن حسن نوادۀ شيخ طبرسي - ترجمه عطاردي - باب نهم در مواعظ و نصايح- ص 309 تا311، آمده است:

(ابن ابي عُمَير روايت مي كند كه) حضرت موسي بن جعفر عليه السّلام

ص: 85

فرمود: خداوند كافران و مُنكِران و مشركان و گمراهان را در آتش جاويدان قرار مي دهد، هر كس از گناهان كبيره دوري كند خداوند او را از ارتكاب گناهان كوچك بازخواست نمي كند و در قرآن مي فرمايد: ((اگر از گناهان بزرگ دوري كنيد ما از گناهان ديگر شما درمي گذريم و شما را در جاي بزرگي قرار خواهيم داد)) [النساء/31]. راوي گويد: عرض كردم: يا ابن رسول اللَّه پس شفاعت شامل كدام يك از گناهكاران خواهد شد. فرمود: پدرم از پدرش از علي علَيهِمَا السّلامُ روايت مي كند كه فرمود: از رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله شنيدم فرمود: "شفاعت من براي كساني است كه گناه كبيره مرتكب شده اند، و ليكن نيكوكاران امت نيازي ندارند".

ابن ابي عُمَير گويد: عرض كردم يا ابنَ رسول اللَّه چگونه شفاعت شامل اصحاب كبائر مي شود در حالي كه خداوند مي فرمايد: ((شفاعت نمي كنند مگر براي كسي كه خداوند رضايت دهد))[الأنبياء/28] و معلوم است كه هر كس مرتكب گناه كبيره شود محلّ ارتضاء قرار نمي گيرد؟ امام عليه السّلام فرمود: هر مؤمني كه مرتكب گناه شود ناراحت مي گردد و پشيمان مي شود؛ رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله فرمود: "پشيماني خودش توبه است" [و فرمود: ] "هر كس از كار خوب خوشش بيايد و از كارهاي بد ناراحت گردد مؤمن است"؛ و هر كس از كار بد پشيمان نشود مؤمن نيست و شفاعت به او نخواهد رسيد و در گروه ستمكاران محسوب خواهد شد. خداوند فرمود: ظالمان حمايت نمي شوند و مورد شفاعت قرار نمي گيرند.

گويد عرض كردم: يا ابنَ رسول اللَّه چگونه كسي كه از گناه پشيمان نمي شود مؤمن نيست؟ فرمود:

ص: 86

هر كس مرتكب گناه شود و بداند كه مورد عتاب و عقاب قرار خواهد گرفت پشيمان بشود، و همين پشيماني موجب مي شود كه مورد شفاعت قرار گيرد. اما هر گاه مرتكب گناه شد و پشيمان نشد و بار ديگر اصرار بر ارتكاب گناه پيدا كرد گناهش مورد آمرزش قرار نمي گيرد زيرا وي مؤمن به كيفر گناه نيست و اگر معتقد به گناه بود پشيمان مي گرديد و رسول خدا(ص) فرمود: "هر كس از گناه كبيره استغفار كند مورد عفو قرار مي گيرد و گناه صغيره هم با عدم اصرار بخشيده مي شود". اما آيه شريفه: وَ لا يَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضي (= شفاعت نمي كنند مگر براي كسي كه خداوند رضايت دهد) [الأنبياء/28] تفسيرش اين است كه آنها شفاعت نمي كنند از كساني كه دين آنها مورد پسند قرار نمي گيرد، زيرا دين اقرار به پاداش بر نيكي ها و بدي ها مي باشد، هر كس دين او مورد پسند خدا قرار گيرد، در هنگام ارتكاب گناه پشيمان مي شود چون عقوبت او را مي داند].

وعد [به خير و ثواب] و وعيد [به شرّ و عذاب] الهي (28)

اعتقادات شيخ صدوق ره - ترجمه، ص79:

باب (بيست و دوم) اعتقاد در وعد[به خير و ثواب] و وعيد [به شرّ و عذاب] الهي

ابن بابَوَيه (رحمة اللَّه عليه) گويد:

اعتقاد ما در باب وعده و وعيد الهي اين است كه هر كس خدا او را وعده ثوابي داده آن ثواب حاصل مي شود براي آن كس، و هر كه را وعيد عِقابي بر عملي فرموده [و آن را خداوند بر خود حتم نفرموده باشد - شارح]، مختار است؛ اگر عذابش كند به عدل او است و اگر عفوش نمايد به فضل او است ((و خداوند

ص: 87

ستم كاره نيست براي بندگان)) [و ما اللّه بِظَلَّامٍ لِلْعَبِيدِ - آل عِمران/182].

و حق تعالي فرموده: ((بدرستي كه خدا نمي آمرزد اين را كه شرك به او آورده شود و مي آمرزد مادون شرك را براي هر كه ميخواهد)) [إِنَّ اللَّهَ لا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ وَ يَغْفِرُ ما دُونَ ذلِكَ لِمَنْ يَشاءُ - النساء/148].

دو فرشته پيوسته اعمال و اقوال و افكار انسان را مي نويسند (29)

اعتقادات شيخ صدوق- ترجمه، ص: 80 و81

باب (بيست و سوم) اعتقاد در آنچه بر بنده نوشته مي شود:

ابن بابَوَيه (رحمة اللَّه عليه) گويد: اعتقاد ما در باب نوشتن اعمال آن است كه هيچ بنده نيست مگر آنكه دو مَلَك مُوَكَّلند كه بر او مي نويسد كلّ اعمالش [و نيز اقوال و افكارش] را!

پس هر كس قصد عمل خيري كند يك حسنه برايش نوشته مي شود و اگر بفعل آوَرَد ده حسنه مكتوب گردد. و اگر قصد بدي نمايد نوشته بر او نمي شود تا از او آن عمل سرزند، و چون مرتكب شود همان يكي بر او نوشته گردد …

و آن دو مَلَك بر بنده مي نويسند هر چيزي را، حتي دميدن در خاكستر را.

حق تعالي در قرآن فرموده: ((به درستي كه گماشته بر شمايند حافظان اعمال، نويسندگان گرام، مي دانند هر چه شما مي كنيد))[وَ إِنَّ عَلَيْكُمْ لَحافِظِينَ؛ كِراماً كاتِبِينَ؛ يَعْلَمُونَ ما تَفْعَلُونَ - انفطار/10-12]؛ و جناب امير عليه السّلام بر مردي گذشتند كه [به فضول و بيهوده] حرف مي زد؛ به او فرمودند: ((يا هذا [اي فلان!] بدرستي كه تو بقلم ملائكه خود مي دهي مكتوبي را بسوي پروردگارت، بس بگو چيزي را كه بكار تو مي آيد و واگذار امري را كه بكارت نميآيد)). و اَيضاً فرموده: ((مرد مسلمان دائماً نيكوكار نوشته مي شود

ص: 88

[تا وقتي كه ساكت است]؛ و چون سخن گويد، يا نيكوكار نوشته مي شود يا بد كار)).

و موضع قرار آن دو ملك دو تَرقُوَۀ آدميزاد است [*شرح: ترقوه، دو استخوان بالاي سينه واقع در بين گودي زير گلو و شانه ها است؛ جمع آن: تراقي]؛ ملك جانب راست حسنات را مي نويسد و ملك جانب چپ سيئات را؛ و دو مَلَكِ روز، عمل روز بنده را مينويسند و دو مَلَك شب، عمل شب او را.

باب اعتقاد در مورد عدل الهي (30)

اعتقادات شيخ صدوق ره- ترجمه، ص: 82

باب (بيست و چهارم) اعتقاد در عدل الهي:

ابن بابَوَيه رحمة اللَّه عليه گويد: اعتقاد ما در باب عدل آن است كه حق تعالي ما را به عدل مأمور فرموده و خود معامله با ما به ما فوق عدل - يعني تفضّل – نموده؛ دليل آن قول الهي است در قرآن كه:

((هر كه نيكي آورد ده برابرش براي او است و هر كه بدي آورد جزا داده نمي شود مگر مثل همان))[مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها وَ مَنْ جاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَلا يُجْزَي إِلَّا مِثْلَها وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ - أنعام/160].

و عدل آن است كه ثواب عمل نيك را نيك دهند بهمان قدر و جزاي بد را بد بهمان قدر.

و جناب نبوي صلي اللَّه عليه و آله فرمودند كه: احدي داخل بهشت نمي شود مگر به رحمت حقّ - عَزَّ و جَلَّ.

اَعراف جايگاهي است ميان بهشت و جهنم (31)

اعتقادات شيخ صدوق ره- ترجمه، ص: 84

باب (بيست و پنجم) اعتقاد در اَعراف

ابن بابَوَيه رحمة اللَّه عليه گويد: اعتقاد ما در باب اَعراف آن است كه اعراف سوري است يعني مكان مرتفعي است يا حجابي است ميان

ص: 89

بهشت و جهنم، بر آنجا مرداني هستند كه هر كس را به سيما مي شناسند [: وَ علَي الأعرافِ رِجالٌ يَعْرِفُونَ كُلّاً بِسِيماهُمْ - الأعراف/46]؛ و آن مردان پيغمبر ما صلي اللَّه عليه و آله و سلّم و اَوصياءِ آن جناب اند. [كسي] داخل بهشت نمي شود مگر آنكه شناساي ايشان بوده و ايشان شناساي او بوده اند، و داخل آتش نمي گردد الاّ كسي كه ناشناس ايشان بوده و ايشان ناشناس او بوده اند.

و نزد اعراف حاضرند آن كساني كه كارشان مُعَوَّق مانده تا امر خدا در بارۀ آنها صادر شود؛ يا اينكه عذابشان كند يا اينكه بازگشت بر ايشان بعفو و رحمت فرمايد [: وَ آخَرُونَ مُرجَونَ لِأَمْرِ اللَّهِ، إِمَّا يُعَذِّبُهُمْ، وَ إِمَّا يَتُوبُ عَلَيْهِمْ - التوبة/106].

صراط پلي جسماني بر جهنم كه همه بايد از آن بگذرند (32)

اعتقادات شيخ صدوق ره- ترجمه، ص: 86

باب (بيست و ششم) اعتقاد در صراط:

ابن بابويه رحمة اللَّه عليه گويد: اعتقاد ما در باره صراط اين است كه آن حق است و آنكه آن راه و جِسر(=پل) جهنم است و گذار كلّ خلق بر آن است. حق تعالي فرموده: احدي از شما نيست مگر آنكه البته وارد شوندۀ جهنم است* و اين بر پروردگار تو (يا محمّد - ص) حتم و لازم است [مريم/71].

[*يعني وارد مي شود بر پل جهنم و عبور مي كند از آن بسوي بهشت؛ يا آنكه نعوذ بالله وارد مي شود بر پل جهنم و سقوط مي كند در داخل آن – شارح].

و صراط به وجه ديگر اسم معصومين عليهِمُ السّلام است پس هر كس ايشان را در دنيا شناخت و اطاعتشان نمود حق تعالي او را گذار از آن صراطي مي دهد كه جِسر جهنم است در روز

ص: 90

قيامت.

و جناب نبوي(ص) به جناب امير المؤمنين عليه السّلام فرمودند: يا علي، چون روز قيامت شود من و تو و جبرئيل مي نشينيم بر صراط و نميگذرد بر صراط مگر كسي كه براتي داشته باشد به ولايت و مَحَبَّت تو.

*شيخ مفيد (ره) در "تصحيح الاعتقاد" (حاشيۀ اعتقادات صدوق –ره) مي گويد:

… و آمده است خبر به آنكه: صراط باريكتر است از مو و تيزتر است از شمشير بر كافِر …

[*شارح گويد: اين تعبير در اخبار متعدّدي آمده است؛ از آنجمله، آنچه كه شيخ صدوق (ره) در مجلس سي وسوّم كتاب "اَماليّ" خود (ص177) از امام صادق (ع) نقل نموده است كه فرمودند: صراط از مو باريكتر و از شمشير تيزتر است. برخي از مردم مانند برق از آن مي گذرند و برخي ديگر مانند دويدن اسب و برخي با دست و پا زدن و برخي نيز آويزان عبور كنند و آتش قسمتي از بدن آنان را فرا گيرد و قسمتي را رها كند.

و از آن جمله است آنچه كه شيخ كليني (ره) در "روضه كافي"(ج 8/ ص 312/ ش 486) در وصف جهنم، از جابر از امام باقر (ع) روايت كرده كه فرمود: پيغمبر (ص) فرمودند: روح الامين (جبرئيل-ع) بمن خبر داده است كه هرگاه خداي تعالي - كه جز او شايسته پرستش نيست – خلائق را در محشر به ايستاند و اولين و آخرين ايشان را گرد آورد، دوزخ را با هزار مهار بياورند كه هر مهاري را يكصد هزار فرشته غِلاظ و شِداد در دست دارند و آن را بانگ و زبانه و ناله و تنفسي است و چنان دمي برآرد كه

ص: 91

اگر خداوند عَزَّ و جَلَّ آن را تا فراغت از حساب پس نيندازد همه را به هلاكت رساند! سپس از آن يك شعلۀ بلند برآيد كه به همه خلائق از نيك و بد احاطه كند و هيچ آفريده و بنده خدا نماند، حتي فرشته و پيغمبر، جز اينكه فرياد كشد: پروردگارا به فريادم برس! به فريادم برس!، و تنها توئي كه مي گوئي: پروردگارا! بفرياد امتم برس! بفرياد امتم برس!

سپس بر آن صِراطي نهند باريكتر از مو و تيزتر از شمشير كه بر آن سه پل باشد: بر روي نخستين آن امانت است و رحمت؛ و بر دومي نماز است؛ و بر سومي حقوق پروردگار جهانيان - كه جز او شايسته پرستشي نيست - و مردم را تكليف كنند بر گذشتن از آن؛ پس رحمت و امانت داري آن ها را از عبور باز دارند و اگر از آن رها شوند نماز آن ها را بازدارد و اگر از آن رها شوند پايان كار آنها با حقوق پروردگار جهانيان است - جلَّ ذِكرُه - و اين است قول خدا تبارك و تعالي: راستي كه پروردگارت در كمينگاه است(=إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصادِ – الفجر/14). مردم بر روي صراط باشند يك گام لغزد و يك گام استوار نهد و فرشته ها گرد آن فرياد كشند: اي خداي كريم! اي خداي بردبار! درگذر و چشم بپوش و به فضل خود ببخش و سالم دار! و مردم چون پروانه بدوزخ فرو ريزند و چون كسي از آن نجات يابد به آن نگاهي افكند و گويد سپاس خدائي را سزا است كه مرا پس از نوميدي به فضل و منت خود از تو نجات بخشيد،

ص: 92

براستي پروردگار ما بسيار آمرزنده و قدردان است(الفاطر/34).

شرح- از علاّمۀ مجلسي ره: «الامانة و الرحمة» (از توقفگاه هاي صِراط): امانت، پرداخت حقوق است بخدا و به خلق و خيانت نكردن در آن؛ و رحمت، ترحم بر بندگان خدا و ستم نكردن به ايشان و كمك كردن به مردم و دفع زيان از آنها است … ].

عقبات يا گردنه ها و توقفگاه هاي تكاليف، بر پل صِراط (33)

اعتقادات شيخ صدوق ره- ترجمه، ص: 87

باب (بيست هفتم) اعتقاد در عقبات [گردنه ها يا راههاي دشوار و صعب العبور صراط]

ابن بابَوَيه رحمة اللَّه عليه گويد: اعتقاد ما در اين باب آن است كه اسم هر عَقَبَه اي از عقبات صراط اسم فرضي [= تكليفي] است يا امري [= واجبي] يا نهيي[= حرامي]، و چون آدمي به عقبه اي رسد كه اسم يك فرضي از واجباتِ تكليفي دارد و اين شخص تقصير در آن واجب نموده باشد در آن عقبه محبوس مي گردد و مطالبه حق خداوند از او مي شود؛ اگر از عهده بر آمد بواسطه عمل صالحي كه [در دنيا] پيش انداخته، يا بوسيلۀ رحمتي كه او را دريافته، نَجات مي يابد از آن عقبه تا عقبۀ ديگر و پيوسته دفع مي شود از [يك] عقبه به عقبه [ديگر] و محبوس مي گردد نزد هر عقبه و پرسيده مي شود از تقصيري كه [در انجام تكليفي] نموده كه "هم نام" آن عقبه است؛ پس اگر از همه عقبات بسلامت گذشت مي رسد بخانه بقاء و زنده مي شود به آن حياتي كه مردن در آن هرگز نيست و خوشوقت مي گردد به سعادتي كه سختي بعد از آن هرگز نيست و ساكن مي شود در جِوار [رحمت] خداوند با پيغمبران و امامان و صديقان و

ص: 93

شهيدان و صالحان از بندگان خدا [سورۀ نِسائ/69].

و اگر نزد عقبه اي محبوس گرديد و مطالبه شد بدان حقي كه تقصير در آن نموده و نجاتش نداد عمل صالحي كه پيش انداخته باشد و نه رحمتي از جانب اللَّه او را دريافت، دو پاي او، او را از آن عقبه مي لغزانند، آنگاه او در آتش جهنم است؛ نعوذ باللَّه [مِنها].

و مجموع اين عقبات بر صراط است، اسم يك عقبه از آنها ولايت [يعني اطاعت از دوازده امام معصوم –ع] است؛ بازداشته مي شوند تمام خلايق نزد آن عقبه و سؤال مي شوند از ولايت امير المؤمنين علي بن ابي طالب و امامان بعد از او عليهِمُ السّلام؛ پس هر كه [در اين دنيا آنرا] بجا آورد، از صراط گذشت و نجات يافت و هر كه بجا نياورد، ماند و به جهنم در افتاد؛ و اين است كه حق تعالي فرموده: وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ = نگاهشان داريد كه از اينها سؤال بايد بشود (سوره صافّات/ آيه 24).

و اسم يك عقبه مِرصاد است به معني كمينگاه و اين است معني قول الهي: إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصادِ = بدرستي كه پروردگار تو هر آينه در كمينگاه است (سوره فجر/ آيه 14).

و حق تعالي مي فرمايد: به عزت و جلالم قسم كه از من تجاوز [=عبور] نمي نمايد ظلم هيچ ظالمي!

و اسم عقبه اي از آنها رَحِم [= خويشاوندي] است؛ و نام عقبه اي امانت است؛ و اسم عقبه اي نماز؛ و باسم هر فريضه و امري و نهيي عقبه ايست كه بنده نزد آن محبوس [= نگاه داشته] مي شود.

اعتقاد در حساب و ميزان و شهادت دادن اعضاء انسان (34)

اعتقادات شيخ صدوق، ترجمه، ص89-93:

باب (بيست و هشتم) اعتقاد در حساب

ص: 94

و ميزان [و شهادت اعضاء بدن به اعمال انسان]:

ابن بابَوَيه رحمة اللَّه عليه گويد: اعتقاد ما در باب حساب اين است كه آن حق است، بعضي حسابها را حق تعالي خود مي رسد، و بعضي را حجتهاي خدا صلواتُ اللَّهِ عليهم مي رسند. حساب انبياء و رسل و ائمه را حق تعالي خود مي رسد و هر پيغمبري حساب اوصيائش را مي رسد و اوصياء [=امامان معصوم ع] حساب اُمَّتان را مي رسند؛ و حق تعالي شاهد است بر پيغمبران و رسولان؛ و ايشان شاهدند بر ائمه؛ و ائمه شاهدند بر مردم؛ و اين است فرموده حق تعالي در قرآن كه: تا پيغمبر بر شما گواه باشد و شما گواه بر مردم باشيد «1» .

و اَيضاً فرموده: چگونه است در وقتي كه از هر گروهي گواهي بياوريم و تو را بر اينها گواه بياوريم «2»؛ و اَيضاً فرموده: آيا پس كسي كه باشد بر امر روشني از پروردگارش و در پهلوي او باشد گواهي از او «3»؛ و مراد از اين گواه امير المؤمنين [علي –ع] است [چنانكه در احاديث آمده است].

و اَيضاً فرموده: به درستي كه به سوي ما است رجوع ايشان و بر ماست حساب ايشان «4» .

و حضرت صادق عليه السّلام سؤال شد از معني اينكه حق تعالي در قرآن فرموده كه: مي نهيم ترازوهاي عدل را براي روز قيامت پس كسر داده نمي شود هيچ قدر از حق هيچ نفسي «5»؛ آن حضرت فرمود: ترازوها پيغمبران و اوصيائند.

و از جملۀ خلق كساني هستند كه بي حساب داخل بهشت مي شوند.

و اما سؤال:

پس از همه خلق سؤال مي شود بدليل قول الهي كه

ص: 95

در قرآن فرموده: هر آينه البته سؤال خواهيم نموده كساني را كه پيغامبر بسوي آنها فرستاده شده و هر آينه البته خواهيم سؤال نمود فرستادگان را «6» يعني از دين.

و اما گناه، پس سؤال نمي شود از آن اِلاّ كسي كه حسابش مي شود … و هر حساب شونده اي عذابكار است (يعني مُعَذَّب [و گرفتار عذاب] است) اگر همه عذابش همان طول مدت توقف باشد (و لو بطول وقوف [=ايستادن]) و هيچ كس نجات از آتش نمييابد و داخل بهشت نمي گردد بعمل خود مگر به رحمت خداوند [چون عمل، وظيفه و تكليف است؛ و بهشت، از رحمت و لطف الهي است بر عمل كننده و نه از عمل خود او – شارح].

و حق تعالي به بندگان، از اولين و آخِرين، خِطاب مي فرمايد بجمله عملهاي ايشان به يك سخن گفتن كه هر يك داستان خود را مي شنوند و غير از آن داستان را نميشنوند و هر يك چنان مي پندارند كه روي سخن خداوند با او است نه با ديگري و در قدر مدت نيم [يا يك] ساعت از ساعتهاي دنيا حساب اولين و آخرين را مفروغ مي نمايد و اِبراز مي دهد؛ بيرون مي آورد و آشكار مي كند براي هر آدمي "نوشته كه آن را گشاده مي بينند" «7» و آن نوشته كل اعمالش را بر او مي گويد "و فرو گذاشت نمي نمايد هيچ عمل كوچكي و نه بزرگي را مگر آنكه همه را ضبط نموده" «8» .

و حق تعالي بنده را حساب كنندۀ خودش قرار مي دهد و حكومت نماينده بر خودش، باين طريق كه به او مي فرمايد: بخوان نوشتۀ اعمالت را، امروز كافي است نفس تو حساب كننده بر تو «9»،

ص: 96

و حق تعالي مهر مي زند بر دهنهاي قومي «10» و شهادت مي دهند دستها و پاها و جميع اعضايشان بر عملي كه در دنيا مي كرده اند «11» و آن قوم بپوست هاي بدن خود گويند: چرا شهادت بر ما داديد؟ جواب گويند: بزبان در آورد ما را آن قادري كه بزبان آورد هر چيزي را و او آفريد شما را اول بار و بسوي او باز مي گرديد و شما آن نبوديد كه - به پنهان داشتن - نگذاريد كه شهادت بر شما دهند گوشهاي شما و نه چشمهاي شما و نه پوست هاي بدن شما، وليكن پنداشتيد كه خدا نميداند بسياري از آن عملها را كه مي كنيد «12» .

و جداگانه كيفيت امر حساب را در كتاب "حقيقة المعاد" بيان خواهم نمود [=شيخ صدوق ره](اِن شاءَ اللَّهُ تعالي).

*****

1- لِتَكُونُوا شُهَداءَ عَلَي النَّاسِ وَ يَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهِيداً - البقرة 2: 143.

2- فَكَيْفَ إِذا جِئْنا مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِيدٍ وَ جِئْنا بِكَ عَلي هؤُلاءِ شَهِيداً - النساء 4: 41.

3- أَ فَمَنْ كانَ عَلي بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ وَ يَتْلُوهُ شاهِدٌ مِنْهُ - هود 11: 17.

4- إِنَّ إِلَيْنا إِيابَهُمْ ثُمَّ إِنَّ عَلَيْنا حِسابَهُمْ - الغاشية 88: 25، 26.

5- وَ نَضَعُ الْمَوازِينَ الْقِسْطَ لِيَوْمِ الْقِيامَةِ فَلا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَيْئاً - الأنبياء 21: 47.

6- فَلَنَسْئَلَنَّ الَّذِينَ أُرْسِلَ إِلَيْهِمْ وَ لَنَسْئَلَنَّ الْمُرْسَلِينَ - الأعراف 7: 6.

7- اشاره به آيۀ 13 سورة الإسراء: كِتاباً يَلْقاهُ مَنْشُوراً.

8- اشاره به آيۀ 49 سورة الكهف: لا يُغادِرُ صَغِيرَةً وَ لا كَبِيرَةً إِلَّا أَحْصاها.

9- اِقْرَأْ كِتابَكَ كَفَي بِنَفْسِكَ الْيَوْمَ عَلَيْكَ حَسِيباً - الاِسراء 17: 14.

10-11- بلحاظ آيات24سورة النور و65

ص: 97

سورة يس، و20 سورة فُصِّلَت.

12- وَ قالُوا لِجُلُودِهِمْ: لِمَ شَهِدْتُمْ عَلَيْنا؟! قالُوا أَنْطَقَنَا اللَّهُ الَّذِي أَنْطَقَ كُلَّ شَيْ ءٍ وَ هُوَ خَلَقَكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ وَ ما كُنْتُمْ تَسْتَتِرُونَ أَنْ يَشْهَدَ عَلَيْكُمْ سَمْعُكُمْ وَ لا أَبْصارُكُمْ وَ لا جُلُودُكُمْ وَ لكِنْ ظَنَنْتُمْ أَنَّ اللَّهَ لا يَعْلَمُ كَثِيراً مِمَّا تَعْمَلُونَ – فُصِّلَت 41: 21، 22.

بهشت و جهنم و وجوب اعتقاد به جسماني بودن آن دو (35)

اعتقادات شيخ صدوق ره- ترجمه، ص: 93

باب (بيست و نهم) اعتقاد در بهشت و دوزخ [و وجوب اعتقاد به جسماني بودن آن دو]:

ابن بابَوَيه رحمة اللَّه عليه گويد: اعتقاد ما در باب بهشت آن است كه آن دار بقا و خانه سلامت است، نه مرگ در آن است و نه پيري و نه بيماري و نه مرض و نه آفت و نه زمين گيري و نه غمّ و نه همّ و نه احتياج و نه فقر.

و آن خانه توانگري و خوش گذراني و خانه اقامت و كرامت است؛ و در بهشت نمي رسد باَهلَش تعبي، و نمي رسد به ايشان خستگي «1»؛ و براي ايشان است در آن هر چه دلها به آن رَغبت مي كند و چشمها را خوش مي آيد و ايشان در آنجا هميشه باشنده اند «2» .

و بهشت خانه ايست كه اهلش در جِوار خداوندند و اَحِبّاء او و دوستان او و اهل كَرامَتِ اويند؛ و بهشتيان اقسام دارند مرتبه بمرتبه: … بعضي تَنَعُّم مي نمايند باَكل و شُرب و ميوها و تختها و حور العين و خدمت فرمائي وِلدان مُخلَّدين - يعني غلام بچه ها [= پسرها]ي جاوداني [كه هيچگاه از حالت نوجواني و زيبايي خارج نشوند – شارح] و نشستن بر پشتيها و دوشكهاي دلپذير و پوشيدن لباسهاي سُندُس

ص: 98

[= ديباي نرم و نازك] و حرير.

و هر يك تنعّم مي نمايد بهر قسمي كه راغب مي باشد و مي خواهد، موافق آنچه همّتش به آن تعلق گرفته؛ و به او عطا مي شود همان چيزي كه عبادت حق تعالي را براي آن چيز كرده.

و حضرت صادق عليه السّلام فرموده كه: ((مردم بر سه قسم عبادت خداوند مي نمايند: صنفي بندگيش مي كنند به اُميد ثوابش و اين رسم بندگي مُزدوران است (خدمت كاران حريص است خ ل)؛ و صنفي از ترس آتش او بندگيش مي نمايد و اين طرز بندگي بنده ها است؛ و صنفي به سبب محض دوست داشتن او بندگيش مي نمايند و اين شيوه بندگي بزرگ منشان است و ايشانند ايمنان و اين است كه حق تعالي مي فرمايد: وَ هُمْ مِنْ فَزَعٍ يَوْمَئِذٍ آمِنُونَ (سوره نمل/ آيه 89) يعني: و ايشان از فزع و خوف آن روز ايمنند)).

و اعتقاد ما در باره آتش الهي [دوزخ/جهنم] اين است كه آن خانۀ خواري و دار انتقام است از اهل كفر و معصيت؛ و [اهل ايمان] در آنجا پيوسته مقيم نميمانند الاّ اهل كفر و شرك؛ و اما گناهكاران اهل توحيد [كه فقط از شيعيان دوازده امامي هستند - شارح] بيرون مي آيند بشفاعتي كه آنها را درمي يابد و رحمتي كه بآنها مي رسد.

و روايت شده كه به هيچ كس از اهل توحيد الهي از آتش نمي رسد در وقتي كه داخل آتش مي شوند و همان [= فقط] در وقت بيرون آمدن از آن مُتألِّم [=دردمند] مي شوند و آن اَلَمها [= دردها] جزاي آن عملها كه مرتكب شده بوده اند مي باشد، "و حق تعالي ستمكاره نيست البته براي بندگان" «3» .

و اهل نار حقّاً

ص: 99

كه مسكينان اند، "نه كارشان ساخته و نه حكم بر آنها مي شود كه بميرند و نه تخفيف داده مي شود بر آنها ذره اي از عذابشان" «4»؛ و "بمذاقشان نمي رسد خنكي و نه شربتي مگر آب داغ جهنم و چرك و ريم جهنميان؛ جزائي موافق عمل" «5»؛ و "اگر طعام طلب كنند، زقّوم بآنها مي دهند و اگر استغاثه از عطش نمايند فريادرسي آنها به آبي مي شود مثال مس گداخته" (مترجم گويد يا چيزي مثل مس گداخته و قلعي گداخته، يا دُرد روغن زيت، يا چرك و خون، و يا آب داغ، و يا آب سياه؛ بحَسَب اختلاف در تفسير لفظ "مُهل"؛ و اللَّهُ اَعلَمُ) كه صورت ها را كباب مي كند؛ عجب بد شربتي است و بد آرامگاهيست «6»؛ و از مكان دوري آواز به آنها مي رسد «7» و مي گويند: اي پروردگار، ما بيرون آر ما را از آتش [تا عمل نيك انجام دهيم] «8» و اگر ديگر معاودت بعمل هاي گذشته نموديم ستمكاران بر خود باشيم «9»؛ پس چندي مُضائَقۀ [= خودداري] جواب از آن ها مي شود، آنگاه گفته مي شود كه نفس گير [= خفه و رانده] شويد چون سگ! و سخن با ما مگوئيد! «10» .

و "جهنميان فرياد مي زنند كه: اي مالك جهنم، پروردگار تو كار ما را بسازد كه بميريم! مالك جوابشان گويد: كه شما در اينجا باشندگانيد" «11» .

و مَرويَّست كه: حق تعالي امر مي فرمايد كه مرداني چند را بآتش بَرَند و بمالك مي فرمايد كه بآتش بگو كه قدمهايشان را مسوزان كه بمسجدها پياده مي رفتند و مسوزان دستهايشان را كه بسوي من بدعا برداشته اند و مسوزان زبانهايشان را كه تلاوت قرآن بسيار مي نموده اند و مسوزان چهره هايشان

ص: 100

را كه وضو را كامل ميساخته اند، پس مالك مي گويد كه: اي اَشقِياء[=بدبختان]! حال شما چه بوده؟ جواب گويند كه: ما براي غير خدا كار مي كرده ايم. پس خِطاب بآنها مي شود كه: بگيريد ثواب خود را از همان [كس] كه عمل برايش نموده ايد.

و اعتقاد ما دربارۀ جنت و نار [= بهشت و جهنم] آنست كه هر دو الحال موجودند [به جسم؛ ولي ما مكان آن دو را نميدانيم و اين واجب است در اعتقاد ما – شارح] و آفريده شده اند [اكنون]؛ و آنكه جناب نبوي صلَّي اللَّهُ علَيهِ و آلِهِ در معراج [= صعود جسماني و روحاني خود به آسمانها] داخل بهشت [جسماني هم] شده و جهنم [جسماني] را رؤيت نموده.

و اعتقاد ما آنست كه احدي از دنيا نميرود تا جاي خود را از بهشت يا جهنم ببيند و مؤمن از دنيا نميرود تا آنكه دنيا را بلند مي كنند برايش بنيكوترين صورتي كه آن را مشاهده نموده و بلند مي نمايند [و نشان مي دهند] مكان آخرتش را و اختيار را به او وامي گذارند و او آخرت را اختيار مي نمايد، پس در آن هنگام قبض روحش مي شود [چنانكه روايت شده كه حضرت موسي بن عِمران – عليه السّلام – هنگامي كه براي آزمايش اندازۀ قبر، در آن خوابيد، چنين ديد و با ميل خود قبض روح شد … - شارح].

و متعارف است كه چون وقت جان دادن مي شود مردم مي گويند: "فلان كس جان خود را مي بخشد" و معلوم است كه آدمي چيزي را نمي بخشد مگر اينكه به طيب خاطرش باشد، نه اين كه به زور باشد يا به جبر يا اِكراه.

و امّا بهشت

ص: 101

آدم عليه السّلام باغي [بوده] است از جنتهاي دنيا كه طلوع [مي كرد] آفتاب در آن و غروب [مي نمود] و جنت جاوداني نبوده است؛ زيرا كه اگر بهشت جاوداني بود، آدم عليه السّلام هرگز از آن بيرون نمي رفت.

و اعتقاد ما آن است كه بثواب، مُقيم ابدي مي شوند اهل جنت در جنت، و بعِقاب، مُخلَّد [=جاويدان] مي گردند اهل آتش [از غير شيعۀ دوازده امامي – ش] در آتش [و امّا گناهكاران شيعۀ دوازده امامي، پس فقط براي مدّت زمان محدودي در آتش مي سوزند – كه پناه مي بريم بخدا از طولاني شدن آن زمان – شارح].

و احدي نيست كه داخل بهشت شود تا اينكه اول جايش را از آتش به او بنمايند و بگويند اين مكان تست كه اگر نافرماني كرده بودي البته در اينجا بودي، و احدي نيست كه داخل آتش شود تا اول جايش را از بهشت به او نشان دهند و گويند كه اين مكان تو است كه اگر فرمان خدا برده بودي هر آينه در آن بودي؛ آنگاه اينها منزلهاي آنها را به ميراث مي برند و آنها منزلهاي اينها را، اين است قول الهي كه: "بهشتيان ميراث برانند كه به ميراث مي برند فردوس را؛ ايشان در آنجا دائما مقيمند" «12» .

و مؤمني كه اقلّ مراتب منزلت را در بهشت دارد آن است كه مالك ده مقابل ملك تمام دنيا است [*و در روايت است كه اگر تمامي اهل بهشت در جايگاه او جمع شوند، ديوارهاي آن از اطراف گسترده مي شود؛ و حتي اگر همگي آنها را از نعمتهاي خود پذيرايي كند، هرگز نعمتهاي جايگاهش به پايان نرسد – شارح].

*****

1-اشارة

ص: 102

به آيۀ 35 سورة فاطر.

2-اشارة به آيۀ 71 سورة الزخرف.

3-اشارة به آيۀ 182 سورة آل عِمرانَ.

4- فَاطِرَ 35: 36: لا يُقْضَي عَلَيْهِمْ فَيَمُوتُوا وَ لا يُخَفَّفُ عَنْهُمْ مِنْ عَذابِها.

5- النَّبَأُ 78: 24-26: لا يَذُوقُونَ فِيها بَرْداً وَ لا شَراباً، إِلَّا حَمِيماً وَ غَسَّاقاً؛ جزاءً وِفاقاً.

6- الْكَهْفِ 18: 29: و إنِ استغاثوا يُغاثُوا بِماءٍ كَالْمُهْلِ يَشْوِي الْوُجُوهَ بِئْسَ الشَّرابُ وَ ساءَتْ مُرْتَفَقاً.

7- فصّلت41: 44: يُنادَوْنَ مِنْ مَكانٍ بَعِيدٍ.

8- فَاطِر 35: 37: رَبَّنا أَخْرِجْنا نَعْمَلْ صالِحاً.

9 و10- الْمُؤْمِنُونَ 23: 107، 108: رَبَّنا أَخْرِجْنا مِنْها فَإِنْ عُدْنا فَإِنَّا ظالِمُونَ؛ قالَ اخْسَؤُا فِيها وَ لا تُكَلِّمُونِ!

11- الزّخْرُفِ 43: 77: "وَ نادَوْا: يا مالِكُ لِيَقْضِ عَلَيْنا رَبُّكَ! قالَ: إِنَّكُمْ ماكِثُونَ!"

12- المؤمنون 23: 10، 11: أُولئِكَ هُمُ الْوارِثُونَ الَّذِينَ يَرِثُونَ الْفِرْدَوْسَ هُمْ فِيها خالِدُونَ.

شيخ مفيد (ره): تكمله اي بر بحث بهشت و جهنم و تأكيد بر جسمانيّت آن دو (36)

* تصحيح الاعتقاد شيخ مفيد ره، در حاشيۀ اين بخش از اعتقادات شيخ صدوق ره:

[باب بهشت و جهنم]:

فرموده است شيخ مفيد رَحِمَهُ اللَّهُ تعالي كه: بهشت خانه نعيم است نمي رسد كسي را كه داخل [به آن] شود تعَبي و مَشَقَّتي و قرار داده است خداوند آنرا خانه از براي آن [كس] كه بشناسد او را و بندگي كند او را و نعمت آن هميشه است كه بريدني [=پاياني] از براي او نمي باشد و ساكن شوندگان در آن چند قسم مي باشند:

گروهي از ايشان كسي است كه اخلاص ورزيده است از براي خداوند تعالي، پس اين آني است (آن كسي است) كه داخل مي شود آن را بر اماني از عذاب خداوند.

و گروهي از ايشان كسي است كه مخلوط نموده است عمل صالح خود را با

ص: 103

اعمال سَيِّئَه [= بد؛ و چنين] بوده است [حالت او كه] امروز و فردا مي نموده است توبه را [و پيش از آنكه موفق به توبه شود، مرگ او را دريافته است]؛ پس در ربوده است او را ترسي از عِقاب [=عذاب الهي] در عاجِل [= دنيا] و آجِل [= آخِرَت]؛ يا در عاجل نه آجل [به سبب آنكه اگرچه در توبه كردن تسامح و كوتاهي روا داشته، ولي پيوسته از عقوبت گناه خود هراسان بوده است و از آن دسته افرادي نبوده كه طغيان و سركشي عادتشان شده و بدان مغرورند، و يا از گناه خود دلشادند، همانند اكثر مردم زمان ما، كه مي بينيم عادت ايشان را اينچنين! پس خوار سازد خداوند تعالي چنين مردمي را! – شارح]؛ بعد از آن ساكن گرديده است [چنين شخص هراسان از گناهان خود] بهشت را، بعد از عفو [در غير حقّ الناس] يا عِقاب [و كيفر محدود بزمان معيّن – هر چند اين زمان بسي طولاني باشد – شارح].

و بعضي از ايشان كسي است كه تفضّل [= فضل و لطف] شده است بر او بدون عملي كه پيشي گرفته باشد از او در دنيا؛ و [از] ايشانند "وِلدان مُخلَّدُون" [= پسران زيبا چهره و هميشه نوجوان (سورة الإنسان/ آية 19)– شارح]، آنچنان كه قرار داده است خداوند تعالي تصرف و شغل ايشان را بر آوردن حاجتهاي اهل بهشت به جهت جزاء [=پاداش] عمل كنندگان، و نيست تصرف ايشان شاقّ و ناگوار بر ايشان، زيرا كه ايشان مجبول [= مخلوق بر اين طبيعت و جِبِلَّت] اند به طريق خوشحالي در تصرّف [=كارپردازي] در حاجتهاي مؤمنان.

و ثواب اهل

ص: 104

بهشت مشغول گرديدن است به خوردني ها و آشاميدنيها و نظر نمودنها و نكاح كردن ها و آنچه درك مي كند آن را حسّهاي ايشان از آنچه مجبولند بر ميل بسوي آن و درك مي كنند مراد خود را به ظفر يافتن بر آن.

و نيست بشري در بهشت كه لَذَّت بَرَد به تسبيح و تقديس، بدون اكل و شُرب؛ بلكه اين قول شاذّي [=كمياب و كناره گرفته اي] است از دين اسلام و آن مأخوذ است از مذهب نَصارَي [= مسيحيان] آنچنان كه گمان مي نمايند كه مُطيعين در دار دنيا مي گردند در بهشت ملائكه!! كه نمي خورند و نمي آشامند و نكاح نمي كنند!! و بتحقيق كه خداوند تكذيب نموده است اين قول را در كتاب خود، به آنچه ترغيب فرموده است در كتاب خود، عمل كنندگان را از خوردن و آشاميدن و نكاح كردن [در بهشت] …

شيخ مفيد (ره): اثبات كفر هر كس كه غير از شيعۀ دوازده امامي است (37)

* [فصلي در مورد حدّ و مرز كفر]:

شيخ مفيد (عليهِ الرَّحمَة) فرموده است كه:

جائز نمي باشد كه بشناسد خداوند را كسي كه كافِر باشد به او، و نشناسد او را كسي كه مؤمن باشد به او؛ و هر كافِري به اصول ما [شيعيان دوازده امامي - ش] پس آن جاهل است به خداوند [و به دين مقبول نزد خدا – ش]، و هر آنكس كه مخالفت كند اصول ايمان [مقبول نزد خدا] را، [هرچند باشد] از نماز گزارندگان بسوي قبلۀ اسلام [يعني اهل سنت و ديگر فرقه هاي ظاهراً اسلامي] پس او نزد ما جاهل [و كافِر] است به خداوند و اگر چه ظاهر كند گفتار به توحيد او (يعني اگر چه بزبان اقرار كند بر توحيد و خود را موحِّد [و مسلمان]

ص: 105

داند) [يعني: او مسلمان است ظاهراً؛ و نزد ما شيعيان، خون و جان و مال او محفوظ و محترم است در اين دنيا؛ ولي نزد خداوند، او كافِر است باطناً و در قيامت، مُخلَّد و جاويدان در جهنم خواهد بود، اگر بدون توبه بميرد بر آن مذهب باطل دنيوي خود – شارح]. چنانكه كافِر برسول خدا صَلَّي اللَّهُ علَيهِ و آلِهِ [مثل يهودي و مسيحي و زرتشتي و بودائي و غير ايشان … - شارح] جاهل [و كافِر] به خداوند تعالي است و اگر چه بوده باشد در ايشان كسي كه اعتراف كند به توحيد خداوند و ظاهر كند چيزي را كه به وهم مستضعفين [= انسانهاي ساده لوح و ظاهربين و كم عقل و بي بصيرت] بيندازند كه آن [دين آنها هم نوعي] معرفت به خداوند تعالي است!! … *

[* مخفي نيست بر تدبّر كنندگان در آيات قرآن كريم، كافِر شمرده شدن غير مسلمان، چه ظاهراً و چه باطناً، در دنيا و آخِرت؛ پس اگر در معناي اين دو آيۀ كريمه نيك بيانديشيم:

- البقرة / 62: ((إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ الَّذينَ هادُوا وَ النَّصارَي وَ الصَّابِئينَ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ عَمِلَ صالِحاً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُون))

= براستي، آنانكه به اسلام ايمان آوردند و آنانكه يهودي يا مسيحي يا از صابِئين (= پيروان برخي پيامبران، كه عقائد شرك آميز به دين خود افزوده اند) هستند، هركس از ايشان، ايمان صحيح به خداوند (يعني دين اسلام) بياورد و عمل صالح و نيك انجام دهد (با گرويدن به دين صالح و نيك

ص: 106

اسلام)، اجر و پاداش ايشان نزد خداست و در قيامت نيز خوف و ترسي بر آنها نيست و اندوهگين نخواهند گشت.

- المائدة /69: ((إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ الَّذينَ هادُوا وَ الصَّابِئُونَ وَ النَّصاري مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ عَمِلَ صالِحاً فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُون))

- به همان معناي آيۀ فوق (بدون وعدۀ پاداش)؛

[پس از انديشيدن در اين دو آيه] در مي يابيم كه منظور از "ايمان" و "عمل صالح"، "قبول جميع آن چيزيكه خداوند نازل فرموده است" مي باشد [= جميع ما اَنزَلَ اللهُ]؛ همانگونه كه خود خداوند در آيات ديگري مي فرمايد:

- البقرة / 85: ((أَ فَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْكِتابِ وَ تَكْفُرُونَ بِبَعْض؟ )) = پس آيا شما به بعض كتاب خدا ايمان مي آوريد و به بعض ديگر آن كفر مي ورزيد؟!

- النساء / 150: ((إِنَّ الَّذينَ يَكْفُرُونَ بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ يُريدُونَ أَنْ يُفَرِّقُوا بَيْنَ اللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ يَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَكْفُرُ بِبَعْضٍ وَ يُريدُونَ أَنْ يَتَّخِذُوا بَيْنَ ذلِكَ سَبيلاً! أُولئِكَ هُمُ الْكافِرُونَ حَقًّا وَ أَعْتَدْنا لِلْكافِرينَ عَذاباً مُهينا)) = براستي، آنانكه كفر ميورزند بخدا و رسولش، و مي خواهند كه جدائي بيفكنند بين خدا و رسولان او، و مي گويند كه به بعضي از ايشان ايمان داريم و به بعضي ديگر (مثل پيامبر اسلام – ص) ايمان نداريم، و اراده مي كنند كه راهي در اين ميانه براي خود اختيار كنند! پس ايشان حقّاً كافِر هستند و ما براي كافران عذابي خوار كننده آماده كرده ايم.

- المائدة / 49: ((وَ احْذَرْهُمْ أَنْ يَفْتِنُوكَ عَنْ بَعْضِ ما أَنْزَلَ اللَّهُ إِلَيْكَ)) = و بر حذر باش از ايشان كه

ص: 107

مبادا تو را از بعض آنچه كه خدا بر تو نازل كرده، با فريب، منحرف سازند!

- الروم/31 و 32: ((وَ لا تَكُونُوا مِنَ الْمُشْرِكِينَ؛ مِنَ الَّذِينَ فَرَّقُوا دِينَهُمْ وَ كانُوا شِيَعاً؛ كُلُّ حِزْبٍ بِما لَدَيْهِمْ فَرِحُونَ )) = و نباشيد از مشركان؛ از آنانكه دين خود را دچار تفرقه ساختند و فرقه فرقه شدند؛ و هر حزب و گروهي از ايشان بدانچه نزد خودش است دلخوش و مغرور هستند!

پس در اينصورت، يهود و نَصارَي [= مسيحيان] و مَجوس [= زرتشتيان] و صابئون [قوم حضرت نوح –ع- يا حضرت يحيي –ع-] و غير ايشان، همگي در اين زمان كه اسلام ظاهر شده، نزد ما كافِر هستند؛ زيرا به پيامبري حضرت محمّد مصطفي(ص) يا به خاتَميّت [= آخِرين پيامبر بودن] او"ايمان نياورده اند"، با آنكه اين اعتقاد، بخشي از "آنچه كه از جانب خود خداوند نازل گشته است" مي باشد؛ لذا هيچيك از ايشان مشمول پاداش مذكور در آن دو آيۀ كريمه (البقرة/62 و المائدة/69) نخواهند بود، زيرا "ايمان نياورده اند" به "جميع ما اَنزَلَ الله" و از اين "عمل صالح و نيك" - كه پذيرش حقّ است - روگردان شده اند.

پس چگونه گمان كرده اند "بعض بي دينان" اين زمان [مثل هواداران پلوراليسم = تكثّر گرايي = همه انديشي] كه صاحِبان اديان و عقائد گوناگون، همگي بر طريق رستگاري و نجات هستند؟!! حال آنكه خداوند تعالي آياتي بسيار در مَذَمَّت [= بدگويي] و تكفير ايشان نازل فرموده و تصريح مي فرمايد كه دين نزد خداوند فقط "اسلام" است و نه غير آن [از اديان حَقّۀ منسوخه – كه زمان آنها گذشته – و يا باطله

ص: 108

– مثل شيخيّه و بابيّت و بهائيّت و … ]:

- آل عِمران /19: ((إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ "الْإِسْلامُ" وَ مَا اخْتَلَفَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ إِلاَّ مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْياً بَيْنَهُمْ وَ مَنْ يَكْفُرْ بِآياتِ اللَّهِ فَإِنَّ اللَّهَ سَريعُ الْحِساب)) = براستيكه دين نزد خدا فقط "اسلام" است و اختلاف نكرده اند اهل كتاب مگر بعد از آنكه آمده است ايشانرا علم به حقيقت، از روي ستمگري و حسد؛ و هركس كه كفر بورزد به آيات خدا پس براستيكه خداوند سريع الحساب است.

- آل عِمران/85: ((وَ مَنْ يَبْتَغِ "غَيْرَ الْإِسْلامِ" ديناً فَلََنْ يُقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِي الْآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرين)) = و هر كس غير از "اسلام" ديني ديگر بطلبد، هرگز از او پذيرفته نخواهد شد و او در آخِرت از زيانكاران خواهد بود.

- المائدة / 3: ((الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتي وَ رَضيتُ لَكُمُ "الْإِسْلامَ" ديناً)) = امروز كامل نمودم دين شما را و تمام ساختم بر شما نعمت خودم را و پسنديدم "اسلام" را بعنوان دين براي شما.

- الصّفّ /7: ((وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَي عَلََي اللَّهِ الْكَذِبَ وَ هُوَ يُدْعَي إِلَي "الْإِسْلامِ" وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمينَ)) = و چه كسي ظالم تر است از آنكه افتراء بندد بر خدا به دروغ [و تحريف در كتب آسماني يا تفسير آنها]؟ درحاليكه دعوتش كرده اند به اينكه دين "اسلام" را بپذيرد. و خداوند هرگز هدايت نخواهد كرد ظالمان را.

- البقرة /145: ((وَ لَئِنْ أَتَيْتَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ بِكُلِّ آيَةٍ ما تَبِعُوا قِبْلَتَكَ وَ ما أَنْتَ بِتابِعٍ قِبْلَتَهُمْ وَ ما بَعْضُهُمْ بِتابِعٍ قِبْلَةَ بَعْضٍ وَ لَئِنِ

ص: 109

اتَّبَعْتَ أَهْواءَهُمْ مِنْ بَعْدِ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ إِنَّكَ إِذاً لَمِنَ الظَّالِمينَ)) = و اگر (اي رسول) هر آيت و نشانه اي بياوري براي اهل كتاب (يهوديان و مسيحيان)، ايشان هرگز از قبلۀ دين تو تبعيّت و پيروي نخواهند كرد؛ و تو نيز هيچگاه تابع قبلۀ دين ايشان نخواهي بود؛ و ايشان نيز هيچگاه بعضي تابع قبلۀ دين بعض ديگر نخواهند شد؛ پس در اينصورت (كه لَجاجَت و سرسختي آنها را مي بيني) اگر بخواهي كه از هواهاي ايشان تبعيّت و پيروي كني (و دل ايشان را بدست آوري) پس از آنكه علم به حقيقت براي تو حاصل شده، در اينحال از ظالمين خواهي بود (در حقّ خودت و در حقّ دين حقيقي خداوند تعالي).

المائدة /51: ((يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْيَهُودَ وَ النَّصاري أَوْلِياءَ، بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ؛ وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ؛ إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمين )) = اي كسانيكه ايمان به اسلام آورده ايد، هرگز دوست نگيريد براي خودتان يهوديان و مسيحيان (و امثال ايشان از اديان ديگر) را، كه آنها (عليه شما مؤمنان) برخي ياور و يار برخي ديگرند؛ و هركس از شما ايشانرا دوست خود بگيرد، خودش هم از زُمرۀ آنهاست! (در گناه و عذاب آخِرت)؛ و براستيكه خداوند هرگز هدايت نمي كند ستمگران (به خود يا به دين الهي حقّ) را … – الشارح].

[دليل بر كفر باطني همگي فرقه ها غير از "فرقۀ ناجيۀ" شيعۀ دوازده امامي (اِثناعَشَريّه)، با وجود بحساب آمدن ايشان از مسلمانان بر حَسَب ظاهر]:

و فرموده است خداوند تعالي كه: فَلا وَ رَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ حَتَّي يُحَكِّمُوكَ فِيما شَجَرَ بَيْنَهُمْ، ثُمَّ لا

ص: 110

يَجِدُوا في أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَيْتَ وَ يُسَلِّمُوا تَسْليماً … ** [= پس نه! قسم به پروردگارت كه ايشان ايمان حقيقي نياورده اند تا آن هنگام كه تو را حَكَم قرار دهند در آنچه كه بين ايشان سبب اختلاف و نزاع شده باشد؛ سپس در نفس خود نيابند حَرَجي[= نارضايتي و دلتنگي] از آنچه كه تو(پيامبر-ص) حُكم مي كني و كاملاً تسليم امر تو باشند] (نساء/ آيه65)** …

[** در اين آيۀ كريمه تعريضي [=طعنه اي] است بر عامّه [= اهل سنّت] و فرقه هاي ديگر اسلامي كه غير از شيعۀ إثنَي عشريّه [=دوازده امامي] هستند، چه ايشان همگي با ما منازعه و "تشاجُر" [=مشاجره] دارند در امر اعتقاد به امامت دوازده امام (عَلَيهِمُ السَّلامُ) كه جملگي منصوب اند از جانب خداوند تعالي به وصايت و جانشيني پيامبر اكرم (صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ و سَلَّمَ) به نصّ صريح احاديث و وصاياي منقوله از خود آن بزرگوار؛ ولي، اينها "حَكَم قرار نميدهند پيامبر(ص) را در اختلافات و مشاجرات خود با ما"، به اينكه وصايا و نصوص خود آن حضرت را در مورد دوازده امام(ع) بپذيرند؛ پس هر كس حتي اگر ايمان به يك نفر از دوازده امام(ع) نداشته باشد، و يا اينكه در چيزي از عقائد و اعمال خود پيرو ايشان نباشد، نزد خدا كافِر است باطناً؛ هرچند در اين دنيا در زُمرَۀ جماعت مسلمين محسوب مي شود ظاهراً؛ و دليل بر كفر او (باطناً) همين آيۀ كريمه است، كه ايشان "از فرمايش و حكم رسول خدا(ص) ناراضي و دلتنگ هستند و تسليم امر پيامبر خود نيستند"؛ پس چگونه تواند بود كه ايشان مسلمان و مؤمن به

ص: 111

دين خدا باشند؟!!*– شارح].

[* در تأييد فرمايش شارح – مرحوم آقا سيّد ابراهيم نجفي رَحِمَهُ اللهُ – اين حديث را نيز از منابع اهل سنّت مي توان بعنوان يك نمونه آورد:

[كنز العُمّال/ متقي هندي/ ج6/ ص44]: رسول خدا(ص) خطاب به «عَوف بن مالك»، فرمود: اي عَوف! چگونه خواهي بود و چه عكس العملي نشان خواهي داد، اگر امّتم به هفتاد و سه فرقه تقسيم شوند؟ يك فرقه از آنها بر حق و اهل بهشت اند (فرقۀ ناجيه) و مابقي - هفتاد و دو فرقه ديگر - بر باطل و اهل دوزخ اند؟! (تا آنجا كه فرمود: ) پس از اين، فتنه اي ظاهر مي شود كه همه جا را تار مي سازد. پس از آن، آتش فتنه ها يكي بعد از ديگري زبانه مي كشد تا مردي از خاندانم به نام «مَهديّ» (عج) ظهور مي كند. پس اگر او را درك كردي، از وي پيروي كن تا در نتيجه از هدايت يافتگان و مهتديان باشي.

«طَبَراني» نيز اين حديث را از «عوف بن مالك» روايت كرده است – به نقل از: فضائل پنج تن(عليهِمُ الصَّلاة والسَّلامُ) در صِحاح ششگانۀ اهل سنت، ج 4،ص342).

* نيز: قال رسولُ اللهِ – صَلَّي اللهُ علَيهِ وَ آلِهِ و سَلَّمَ: ((سَتَفتَرِقُ اُمَّتي ثَلاثاً وَ سَبعُونَ فِرقة ً؛ فرقة ٌ ناجيَة ٌوَ الباقونَ فِي النّارِ = بزودي امّت من هفتاد و سه فرقه مي شوند؛ يك فرقه از ايشان اهل نجات است و باقي هلاك شونده اند)) (بِحارُ الأنوار/ علاّمۀ مجلسي/ ج30- ص337 و ج 36– ص 336).

(از مَداركِ اهل سنت كه اين حديث نبوي (ص) را نقل نموده اند:

- سُنَن أبي داود / ك 34 السنة /

ص: 112

باب 1 حديث 4596 و4597.

- شيخ خَطّابي – از علماء عامّه – در تعليق بر اين حديث (سَتَفتَرِقُ اُمَّتي عَلَي ثَلاثٍ وَ سَبعينَ مِلَّة ً) نوشته است: در اين حديث دلالت است بر اينكه اين فرقه ها هيچكدام خارج از دين نيستند [ظاهراً و در دنيا]، زيرا همگي آنها را پيامبر(ص) با تعبير "اُمّت من" ياد فرموده است [البته بر حَسَب ظاهرشان و فقط در دنيا] … الخ.

- از ديگر منابع اهل سنت كه اين حديث شريف را نقل كرده اند:

- التِّرمِذيّ في "الجامع الصحيح" / ك 41 الإيمان / الباب 18 / حديث 2640 و2641؛

- ابنُ ماجَه في "السُّنَنِ" / ك الفتن 36 / الباب 17 / حديث 3991 و3992؛

- احمدُ بنُ حنبل في "المُسنَد" / ج2/ 332 و ج3/ 145؛

- الدّارِمِيّ في "السُّنَن" / ك السَّير / الباب 75؛

المُتّقي الهندي في "كنز العُمّال" / ج1/ حديث 1052-1061، و ج11/ حديث 30834- 30838 و31583؛

- الحاكم في "مُستدرَك الصّحيحَين" / ج1/ ص430 و … ].

كيفيّت وحي/ شيخ مفيد (ره): وحي فقط براي پيامبر است (38)

اعتقادات شيخ صدوق ره - ترجمه - ص: 101

باب (سي ام) اعتقاد در كيفيت نزول وحي و كتب [آسماني] در امر و نهي:

ابن بابَوَيه رحمة اللَّه عليه گويد: اعتقاد ما در اين باب آن است كه … وضع غشي كه پيغمبر - صَلَّي اللَّهُ عَلَيهِ و آلِهِ و سَلّمَ - را مي گرفت [به] آن حدّي كه سنگين مي شد و عرق مي نمود، اين حالت خاصّ وقتي بود كه حق تعالي خود با آن جناب تكلم مي فرمود.

و اما جَبرَئيل چنان بود كه بدون اذن خواستن وارد آن جناب نميشد از روي

ص: 113

احترام آن جناب و در حضور حضرتش بنده وار مي نشست [با اينهمه، چون ممكن بود رسول اكرم – ص – از عظمت جبرئيل وحشت نمايد، جبرئيل در صورت پسر جواني زيبا روي، به نام "دِحيَۀ كلبي" نزد آن حضرت حاضر مي شد – أماليّ صدوق ره – مجلس 55 – حديث 3 – شارح].

*****

تصحيح الاعتقاد، شيخ مفيد، ص101- 105:

شيخ مفيد علَيهِ الرَّحمَة [گويد: ] … وحي كلام آهسته است در اصل و بعد از آن اطلاق شده بر هر چيزي كه قصد شده است به آن فهمانيدن مخاطب، بطريق پوشيدن آن از غير مخاطب و مخصوص داشتن او را به آن فهمانيدن دون غيرش. و هر گاه نسبت داده شود [لفظ] "وحي" بخداوند تعالي، بوده باشد در آنچه مخصوص مي گرداند به آن رسولان را – صلَّي اللَّهُ عَلَيهِم - بخصوصِهِ نه غير ايشان [را]، بحَسَب عرف اسلام و شريعت پيغمبر ما – صَلَّي اللَّهُ عَلَيهِ و آلِهِ - يعني "حقيقت شرعيّه" در اين معني است …

و فرموده خداوند تعالي كه: وَ إِنَّ الشَّياطِينَ لَيُوحُونَ إِلي أَوْلِيائِهِمْ (سوره اَنعام / آيۀ 121)؛ يعني شياطين وسوسه مي نمايند بسوي دوستان خود بسبب آنچه القاء مي كنند ايشان را …

و گاهي مي نمايد خداوند در خواب، خلق بسياري را، چيزي را كه درست مي آيد تأويل [= تعبير] آن و ثابت مي گردد حقّ [بودن] آن؛ ليكن اطلاق نمي شود بر آن خواب اسم وحي، بعد از استقرار عرف شريعت؛ و گفته نمي شود … از براي كسي [كه خدا او را] مجبول [=داراي طبيعت و جبلّت] مي نمايد بر دانائي چيزي، آنكه: "وحي شده است بسوي او".

و نزد ما اماميه

ص: 114

ثابت است كه خداوند تعالي [الهام مي كند] حجتها [يعني امامان معصوم ع] را بعد از پيغمبرش – صلَّي اللَّه عليه و آله – [به چيزي] كه القاء مي كند بسوي ايشان در دانستن علم مُستقبَل [=آينده]، ليكن اطلاق نمي شود بر آن [اسم] "وحي"، به جهت آنچه پيش ذكر نموده ام از اِجماع مسلمين بر آنكه وحي نمي باشد از براي هيچ كس بعد از پيغمبر ما صلي اللَّه عليه و آله …

و اما وحي از جانب خداوند تعالي بسوي پيغمبرش صلي اللَّه عليه و آله پس بوده يك بار بشنوانيدن او كلام را بدون واسطه؛ و يك بار ديگر بشنوانيدن او سخن را بر زبان ملائكه عليهِمُ السّلامُ [و يا بنحوي ديگر، به إلقاء آن در قلب پيامبر ص مثل الهام – شارح] …

اعتقاد در نزول [آني و يكجاي] قرآن در شب قدر (39)

باب (سي و يكم) اعتقاد در قرآن و اينكه نزول [آني و فوري] آن در شب قدر بوده:

ابن بابَوَيه رحمة اللَّه عليه گويد:

اعتقاد ما در اين باب آنست كه قرآن نازل شده در ماه رَمَضان در شب قدر يكجا بسوي بَيت المَعمور [خانه اي در آسمان، مُحاذِي و مقابل خانۀ كعبه، كه ملائكه آنرا طواف مي كنند – شارح]؛ بعد از آن، نازل شده از بيت المعمور در مدت بيست [و سه] سال [تدريجاً] و اينكه حق تعالي عطا فرموده پيغمبرش محمّد را - صَلَّي اللَّهُ علَيهِ و آلِهِ و سَلّمَ - تمامي علم [را] يك جا، بعد از آن به آن جناب فرموده: [وَ لا تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ يُقْضَي إِلَيْكَ وَحْيُهُ وَ قُلْ رَبِّ زِدْنِي عِلْماً =] تعجيل مكن بقرآن پيش از آنكه وحي آن بسوي تو وارد شود

ص: 115

[طه/114].

و فرموده: [لا تُحَرِّكْ بِهِ لِسانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ؛ إِنَّ عَلَيْنا جَمْعَهُ وَ قُرْآنَهُ؛ فَإِذا قَرَأْناهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ، ثُمَّ إِنَّ عَلَيْنا بَيانَهُ =] حركت مده به قرآن زبانت را براي آنكه تعجيل كرده باشي به آن؛ بدرستي كه بر ما است جمع نمودن آن و خواندن آن؛ پس چون خوانديم ما، تو تابع خواندنش شو، بعد از آن بر ما است بيانش [القيامة/16-19].

اعتقاد در قرآن كريم و اينكه حادث است و نه قديم (40)

اعتقادات شيخ صدوق ره - ترجمه، ص: 106

باب (سي و دوم) اعتقاد در قرآن

ابن بابَوَيه رحمة اللَّه عليه گويد:

اعتقاد ما در شأن قرآن چنان است كه آن كلام خدا و وحي او و فرو فرستادۀ او و سخن او و كتاب او است.

و اينكه باطل وارد قرآن نمي شود نه از پيش و نه از پس [لا يَأْتِيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ - فُصِّلَت/42].

و اينكه آن داستانهاي حق است [إنَّ هذا لَهُوَ القَصَصُ الحَقّ ُ - آل عِمران /62].

و سخن قطع است و شوخي و افسانه نيست [وَ اِنَّهُ لَقَولٌ فَصْلٌ، وَ ما هُوَ بِالْهَزْلِ -الطّارق/13و14].

و حق تعالي اِحداث نماينده [آفريننده] و نازل كننده و پروردگار ِحفظ كنندۀ قرآنست [و متكلّم به آن مي باشد؛ پس قرآن نميتواند به هيچ وجه "قديم"(= بدون مبدأ زماني پيدايش) باشد، زيرا كلام خداست، و هر كلامي "حادِث" (= داراي مبدأ زماني و بوجود آمده) از متكلّم است … – شارح].

مقدار قرآن و عدم تحريف آن و حكم متشابهات آن (41)

باب (23): اعتقاد در كَمّيّت [=اندازۀ] قرآن:

ابن بابَوَيه رحمة اللَّه عليه گويد:

اعتقاد ما اين است كه قرآني را كه خدا نازل ساخته بر [حضرت] محمّد - صلَّي اللَّهُ علَيهِ و آلِهِ و

ص: 116

سَلَّمَ - همينست كه در ميان دو جلد است و اين همينست كه در دست مردم است و زياده بر اين نيست و عدد سورهايش نزد مردم، يك صد و چهارده سوره است، و نزد ما "الضُّحَي" و "أ لم نَشرَح" يك سوره است و "لِإيلاف"[قريش] و "أ لم تَرَ كَيفَ" [=الفيل] يك سوره؛ و هر كس به ما اِسناد دهد كه ما مي گوئيم قرآن زياده از اين است آن كس دروغگو است.

و هر چه روايت شده از ثواب خواندن هر سوره از قرآن و ثواب ختم كلّ قرآن و جائز بودن قرائت دو سوره در يك ركعت نماز نافله [= مستحبّي] و منع از جمع دو سوره در يك ركعت فريضه [= واجب] شاهد قول ما است به اينكه همه قرآن همين قدر است كه در دست مردم است [*و قرآن كريم متواتر و مصون از تحريف است، زيرا انگيزه بر نقل آن فراوان است – شارح] …

بلكه مي گوئيم: بتحقيق كه نازل شده از آن قبيل "وحيي" كه "قرآن" نيست آن مقدار كه اگر به قرآن ضمّ شود مَبلَغش [= اندازه اش] هفده هزار آيه مي شود؛ مثل قول جَبرَئيل عليه السّلام براي پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله و سلّم كه: پروردگارت بتو مي فرمايد: «يا محمّد، مدارا كن با خلق مثل آنكه من مدارا مي كنم» .

و مثل قول او كه: «بپرهيز از عَداوَت [و ستيزه جويي با] مردم» .

و مثل قول او كه: «زيست كن چندان كه خواهي، كه آخِر مي ميري؛ و دوست دار هر چه را خواهي، كه آخِر از آن جدا مي شوي؛ و عمل نما هر چه خواهي،

ص: 117

كه آخِر،عمل خود را ملاقات مي نمائي؛ شرف مؤمن نماز شب است و عزّت مؤمن بازداشتن اَذِيّت است از مردم» .

و مثل آنكه جناب نبوي صلي اللَّه عليه و آله و سلّم فرموده كه: «پيوسته مرا جبرئيل عليه السّلام سفارش به مسواك مي نمود حتي آنكه خوف نمودم كه دندان ريز شوم، و پيوسته سفارش همسايه ام مي كرد حتي آنكه گمان نمودم كه ارث ميبرد، و پيوسته سفارش زنان را كرد تا آنكه گمان نمودم كه طلاقش نمي بايد داد، و پيوسته سفارش بنده [= خدمتكار] بمن مي كرد حتي آنكه گمان نمودم كه در اين زودي مدتي را براي آزاد كردنش مُعيَّن خواهد كرد» …

و مثل آنكه فرموده: «بدرستي كه ما گروه انبياء مأموريم كه با مردم تكلّم ننمائيم مگر باندازه عقلهاشان» .

و فرموده: «بتحقيق كه جَبرَئيل عليه السّلام به نزد ما آمد از جانب پروردگارم به أمري كه چشمم به آن خنك و روشن شد و سينه ام به آن فرح يافت؛ مي گويد كه: علي امير مؤمنان است و سردار [شيعيان] پيشاني و دست و پا سفيدان [اشاره به اعضاء وضوء]» .

و آنكه فرموده كه: جبرئيل بر من نازل شد و گفت: «يا محمّد ص، بدرستي كه خداوند تزويج فرموده فاطمه را به علي (عليهِمَا السّلام) از فوق عرش و گواه بر آن گرفته [بهترين] فرشتگانش را، پس تزويجش نما به او و گواه بر آن بگير بهترين اُمّتت را» .

و مثل اين كلامها بسيار است و همگي "وحي" است، لكن "قرآن" نيست [يعني مستقيماً كلام خدا و جزء كتاب آسماني اسلام نيست؛ هرچند از "احاديث قدسيّه" است – شارح]، و اگر قرآن

ص: 118

بود هر آينه قرين و وصل شده بود به آن [در يك كتاب] نه جدا. چنانچه جناب امير عليه السّلام جمع فرمود قرآن را [با تأويل درست و تفسير حقائق محكمات و دقائق متشابهات آن، از جانب خود خداوند بر پيامبر – ص] و چون نزد قوم آورد و فرمود: «اين كتاب پروردگار شما است بهمان نهجي [= روشي] كه نازل شده بر پيغمبر شما؛ نه يك حرف در آن زياد شده و نه يك حرف كم»، گفتند مصرفي براي ما ندارد و نزد ما موجود است مثل همين كه نزد تو است! پس آن جَناب مراجعت فرموده مي فرمود: «فَنَبَذُوهُ وَراءَ ظُهُورِهِمْ وَ اشْتَرَوْا بِهِ ثَمَناً قَلِيلًا فَبِئْسَ ما يَشْتَرُونَ [آل عِمران/187]، يعني انداختند به پشت سرهاشان و خريدند به آن [= در إزاءِ آن] عِوَض كمي را، پس بد خريدي بود آن عوض» …

و هر چه در قرآن از مقولۀ [= از أمثال] اين مضمون است كه فرموده: يا محمّد ص، هر آينه اگر شرك آوري البته عملت باطل مي شود و هر آينه از زيان كاران خواهي بود [لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ وَ لَتَكُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِينَ - الزُّمَر/65]، و فرموده: براي اينكه بيامرزد خداوند گناهان سابق و لاحق تو را [لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَ ما تَأَخَّرَ - الفتح / 2]، و فرموده: اگر تو را ثَبات نداده بوديم هر آينه البته نزديك شده بودي كه ميل نمائي بجانب آنها ميل قليلي؛ در آنوقت، هر آينه مي چشانيدم ترا دو چندان عذاب زندگي و دو چندان عذاب مردگي؛ بعد از آن تو نمي يافتي مُعيني [= ياوري] براي خود بر ما [وَ لَوْ

ص: 119

لا أَنْ ثَبَّتْناكَ لَقَدْ كِدْتَ تَرْكَنُ إِلَيْهِمْ شَيْئاً قَلِيلًا؛ إِذاً لَأَذَقْناكَ ضِعْفَ الْحَياةِ وَ ضِعْفَ الْمَماتِ - الإسراء/74و75]؛ و امثال اين آيه ها … اعتقاد ما اين است كه اين خِطابها كه ظاهراً با جناب نبوي - صلَّي اللَّهُ عليه و آلِهِ و سَلّمَ – شده، غرض، ديگرانند و از باب: "اِيِاكِ اَعنِي وَ اسمَعِي يا جارَة" [*مصراع آخِر شعر سهل بن مالك فَزاري، خِطاب به زني كه خاطر خواهش شد ولي نمي خواست اين را اِفشاء كند؛ … كه مَثَلي شايع شد– شارح] مي باشد، يعني: "منظورم تو بودي! و بشنو اي زن همسايه!".

مترجم گويد: و اين عبارت مثلي است مشهور ميان عرب. در اين مقام، مُصَنِّف [شيخ صدوق ره] گويد: و هر چه در احكام قرآني لفظ «اَوْ» است كه در فارسي به معني «يا» مي باشد، مُكلَّف در آن حكم مُخيَّر است …

و هيچ آيه نيست كه اوّل آن "يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا" باشد مگر آنكه عليّ بن ابي طالب عليه السّلام سردار مخاطبان آن آيه و امير و شريف و اوّل ايشان است [چون ايمان كامل به اسلام آن هنگام حاصل مي شود كه به تمام فرموده هاي پيامبر – ص – عمل شود، و تنها شيعۀ دوازده امامي است كه اين كار را كرده است – شارح].

و هيچ آيه نيست كه بجانب بهشت بَرَد مگر آنكه آن در شأن پيغمبر - صلي اللَّه عليه و آله و سلّم - و ائمه عليهم السّلام است و شيعيان و تابعان ايشان [*زيرا بهشت براي مطيعان اوامر پيامبر(ص) است؛ و مطيعان، ايشان اند – شارح].

و هيچ آيه نيست كه بآتش بَرَد مگر آنكه آن

ص: 120

دربارۀ دشمنان و مخالفان ايشان است [*زيرا جهنم براي عِصيان كنندگان از اوامر پيامبر(ص) است؛ و عِصيان كنندگان، ايشان اند – ش].

و اگر آيه هاي قرآني در ذكر اوّلين [= سابقين] باشد، پس هر چه خوبي در آنهاست [حكمش] جاري است در اهل خير از دين اسلام؛ و هر چه بدي باشد [در قِصَص و روايات پيشينيان در قرآن، باز هم حكمش] جاري است در اهل شرّ از ملّت اسلام [به إجماع مفسّرين اسلام – ش].

و نيست در همۀ خوبان و پيغمبران، بهتر از پيغمبر ما - صلَّي اللَّهُ علَيهِ و آلِهِ - و نه در همۀ اوصياء، افضل از اوصياءِ آن جناب [* و ايشان همان دوازده امام شيعيان هستند – عليهِمُ السَّلامُ – زيرا حُجّت هاي كاملترين و آخِرين دين الهي هستند؛ پس واجب است كه خودشان نيز كاملتر و افضل از اوصياء پيامبران پيشين باشند؛ بلكه واجبست كه حضرت فاطمۀ زهرا – سلامُ اللهِ عَلَيها – نيز از تمامي پيامبران گذشته و اوصياء ايشان – عليهِمُ السّلامُ – غير از پيامبر خاتَم (ص) و دوازده امام بعد از او(ع)، افضل و اكمل باشد، چه از اخبار مُتَواتِرَه نزد فريقَين (شيعه و سُنّي) اينگونه استفاده مي شود كه حضرت زهرا (ع) نيز حجّت خدا و معصوم است، در مرتبه اي بعد از پيامبر اكرم و امامان – ص – هرچند خود وي، از امامان يا اوصياء نيست – شارح]؛ و نه در همه امّتها افضل از اين امّت، كه در حقيقت شيعيان اهل بيت آن جنابند - نه ديگران – نيست [زيرا ايشان تابعان كاملترين اديان و مذاهب هستند – شارح]؛ و نيست

ص: 121

در جميع اشرار، بدتر از دشمنان و مخالفان ايشان [به همان دليل – ش].

برتري پيامبران و امامان بر فرشتگان و تعيينشان از سوي خدا (42)

اعتقادات صدوق ره، ترجمه، ص112-113:

باب (34) اعتقاد در شأن انبياء و رسل و حُجَج و [برتري ايشان بر] ملائكه [و تعيين ايشان فقط از جانب خداوند تعالي]:

ابن بابَوَيه رحمة اللَّه عليه گويد:

اعتقاد ما در شأن پيغمبران و رسولان و حجّتهاي خدا عليهم السّلام آن است كه ايشان افضل از ملائكه اند، و اينكه چون حق تعالي به ملائكه فرمود: ((بدرستي كه من قرار خواهم داد خليفه اي در زمين، ملائكه عرض نمودند: آيا قرار مي دهي در زمين كسي را كه فَساد مي كند در آن و خونها مي ريزد؟ و ما تسبيح بحمد تو مي نمائيم و تقديس براي تو مي كنيم)) [إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَة ً، قالُوا أَ تَجْعَلُ فِيها مَنْ يُفْسِدُ فِيها وَ يَسْفِكُ الدِّماءَ؟ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ- البقرة 2: 30]؛ خلاصۀ كلام ملائكه تمنّاي منزلت آدم عليه السّلام در زمين بود و معلوم است كه تمنّا ننموده اند مگر منزلتي را كه فوق منزلت آنها است.

و ديگر آنكه علم موجب مزيّت است، حق تعالي در قرآن فرموده كه: ((تعليم كرد خداوند آدم عليه السّلام را مجموع اسمها؛ بعد از آن وانمود آنها را بر ملائكه، پس گفت: خبر دهيد مرا اي ملائكه به اسمهاي اين جماعت اگر شما راستگويان بوده ايد، ملائكه گفتند: تسبيح تو را است اي خداوند؛ نيست ما را علمي مگر آنچه تو ما را تعليم فرموده باشي بدرستي كه تو داناي حكيمي. فرمود خداوند كه: اي آدم خبر ده ملائكه را به نامهاي اين اشخاص؛ پس چون آدم عليه السّلام خبر

ص: 122

دادشان به نامهاي آنها، حق تعالي به ملائكه فرمود كه: آيا نگفتم بشما كه من به تحقيق مي دانم غيب آسمانها و زمين را و مي دانم آن را كه بُروز مي دهيد و آن را كه پنهان مي نمائيد)) [وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَي الْمَلائِكَةِ، فَقالَ أَنْبِئُونِي بِأَسْماءِ هؤُلاءِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ؛ قالُوا سُبْحانَكَ لا عِلْمَ لَنا إِلَّا ما عَلَّمْتَنا، إِنَّكَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ. قالَ يا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمائِهِمْ، فَلَمَّا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمائِهِمْ قالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَكُمْ إِنِّي أَعْلَمُ غَيْبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ أَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَ ما كُنْتُمْ تَكْتُمُونَ - البقرة 2: 31- 33].

و اينها همه موجب ترجيح آدم مي شود بر ملائكه، … بدليل آن كه حق تعالي فرموده: ((أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمائِهِمْ؛ يعني: خبر ده اي آدم ملائكه را به نامهاي آن اشخاص)).

و از جمله دليلهائي كه اثبات تفصيل آدم عليه السّلام بر ملائكه مي نمايد امر كردن حق تعالي است ايشان را به سجود براي آدم عليه السّلام [چنانكه در اين آيۀ كريمه است: فَسَجَدَ الْمَلائِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ = پس ملائكه همگي سجده نمودند - الحِجر 15: 30]؛ و معلوم است كه امر نفرموده به سجود مگر براي كسي كه افضل از آنها باشد و سجود مذكور ملائكه بندگي بود براي حق تعالي و احترام بود براي آدم عليه السّلام جهت آنچه در صُلب او سپرده شده بود از پيغمبر ما و ائمه صلواتُ اللَّهِ عليهم اجمعين [چنانكه در اخبار آمده است – شارح*].

و جناب نبوي - صلَّي اللَّهُ عليه و آلِهِ و سَلّم – فرموده: " من افضلم از جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل و از كلّ ملائكۀ مُقرَّبين و من

ص: 123

بهترين خلقم و آقاي اولاد آدمم ".

و امّا آنكه حق تعالي فرموده كه: ((هرگز سرپيچي نمي كند مسيح از اينكه بنده باشد مر خداوند را؛ و نه ملائكۀ مُقرَّبين)) [لَنْ يَسْتَنْكِفَ الْمَسِيحُ أَنْ يَكُونَ عَبْداً لِلَّهِ وَ لَا الْمَلائِكَةُ الْمُقَرَّبُونَ- النساء 4: 172]، هم، موجب تفصيل ملائكه بر حضرت عيسي عليه السّلام نمي شود؛ و اين سخن را كه حق تعالي فرموده از آن راه است كه بعضي مردمان بودند كه معتقد خداوندي عيسي بودند و عبادت او مي نمودند و آنها صِنفي از نَصارَي [= مسيحيان] بودند و بعضي ديگر ملائكه را مي پرستيدند و آنها طائفۀ صابئان و غيرها مي بودند، و از اين رو حق تعالي فرمود كه: "هرگز سرپيچي نمي كند مسيح از اينكه بنده باشد مر خداوند را (اِلَي آخِر)"؛ يعني: هرگز مسيح و سائر معبودهاي غير من كه مشركان عبادت آنها نموده اند سرپيچي نمي نمايند از اينكه بندگان باشند براي من.

و ملائكه روحانيّانند و معصومانند؛ نافرماني نمي كنند خدا را هر چه امرشان فرمايد و مي كنند آنچه را مأمور مي گردند [لا يَعْصُونَ اللَّهَ ما أَمَرَهُمْ، وَ يَفْعَلُونَ ما يُؤْمَرُونَ - التحريم (66): 6]؛ نه مي خورند و نه مي آشامند و نه مُتَألِّم مي شوند [و نه مي خوابند] و نه بيمار و سفيد مو و پير مي گردند؛ خوراك و آبشان تسبيح است و تقديس و حياتشان از نسيم عرش است و [لذّت بردن و]تَنَعُّمشان بانواع علمها است. آفريده ايشان را خداوند - به قدرت خود - نورها و روحها چنانچه خواسته و اراده نموده، و هر صنفي از ملائكه محافظت مي نمايد نوعي از مخلوقات را.

و ما قائل شديم به تفضيل اشخاصي كه تفضيل و ترجيحشان داديم به

ص: 124

سبب آنكه آن حالتي كه به آن مي رسند از انواع خلقت هاي خداوندي، اعظم و افضل از حال ملائكه است، و اللَّهُ اَعلَمُ.

*****

[*تكمله اي براي بحث اسماء:

كمال الدّين، شيخ صدوق ره- ترجمه پهلوان، ج 1/ ص 29- 33؛ فصل "سِرِّ فرمان به ملائكه در سجود به آدم (ع)":

… امام صادق عليه السّلام فرمود: ((خداي تعالي همه اسماء الهي را به آدم عليه السّلام آموخت، سپس "ارواح آن حجج طاهره" را بر ملائكه عرضه داشت و فرمود: اگر راست مي گوئيد كه شما (بخاطر تسبيح و تقديستان) سزاوارتر از آدم به خلافت هستيد، نامهاي ايشان را به من بگوئيد. گفتند: تو منزهي، ما را دانشي نيست جز آنچه تو به ما آموختي و تو دانا و حكيمي. خداي تعالي فرمود: اي آدم! اسماء ايشان را بازگو، و هنگامي كه اسماء حجج الهي را بيان كرد، به مقام والاي آدم نزد خداي تعالي واقف شدند، و دانستند كه آنان (حجج = ائمّۀ اطهار - ع) سزاوارترند كه خلفاي الهي و حجّتهاي او بر آفريدگان باشند. سپس آنها را از ديدگان ملائكه پنهان كرد و فرشتگان را به سبب ولايت و محبّتشان، به پرستش خود فرا خواند و به آنها گفت: آيا به شما نگفتم كه من به غيب آسمانها و زمين داناترم و مي دانم آنچه را كه شما آشكار مي كنيد و آنچه را كه شما نهان مي داريد؟)).

… و امام صادق عليه السّلام فرموده اند: كسي كه آخرين ما را انكار كند، مانند كسي است كه اوّلين ما را انكار كند.

و باز مي فرمايند: كسي كه يكي از اَحياء [= زندگان از امامان دوازده گانه ع] را

ص: 125

انكار كند، مانند كسي است كه همه اموات [از آنها] را انكار كرده باشد.

من [= صدوق] در اين كتاب، احاديث مربوط به اين موضوع را در جاي خود- إن شاء اللَّه- خواهم آورد، و بنا بر آنچه ذكر شد، درست است كه بگوئيم مقصود از «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها»، ائمّه معصومين عليهِمُ السّلام اند، و كلمه «اسماء» معاني بسياري دارد و هيچ يك از آن معاني بر معاني ديگرش ترجيح ندارد، و اسماء همان اوصافند، و هيچ يك از اوصاف بر وصف ديگر ترجيح ندارد، و معناي اسماء اين است كه خداي سبحان، همه اوصاف ائمّه را- از اوّل تا به آخر- به ايشان آموخت، و از اوصاف ايشان، علم و تقوي و شجاعت و عصمت و سخا و وفا است …

و در سخن ملائكه كه گفتند: «سُبْحانَكَ لا عِلْمَ لَنا إِلَّا ما عَلَّمْتَنا» يعني: «خدايا تو منزّهي و ما را دانش نيست جز آنچه تو به ما آموختي و تو عليم و حكيمي»، دليل روشن و حجّت آشكاري است بر گفتۀ ما كه: بر احدي جايز نيست كه در اسماء و اوصاف ائمّه، جز به تعليم خداي تعالي سخن گويد و از پيش خود بر آنها نامي نهد [يا اينكه مردم او را انتخاب كنند]، و اگر اين امر بر كسي روا باشد بر ملائكه رواتر [بوده] است، و چون ايشان با كلمه «سبحانَ اللَّه» (= پاك و منزّه است خدا از آلايش) آغاز كردند، اين تسبيحشان دلالت بر آن دارد كه شَرع [= ورود] در آن كار [=تعيين يا تسميۀ امامان به سليقۀ مردم] با توحيد منافات دارد (زيرا خود

ص: 126

فرموده: اللهُ اَعلمُ حَيثُ يَجعَلُ رِسالتَهُ = خدا خود داناتر است كه كجا رسالت خود را قرار دهد - الأنعام/124) … ].

عدد پيامبران و اوصياءشان و عصمت آنها و معناي اُولِي الأمر (صاحِب اختياران) (43)

باب (سي و پنجم) اعتقاد در عدد انبياء و اوصياي ايشان و معناي "اولي الأمر":

ابن بابَوَيه (رحمة اللَّه عليه) گويد: اعتقاد ما در عدد ايشان آن است كه يك صد و بيست و چهار هزار پيغمبرند، و يك صد و بيست و چهار هزار وصيّ پيغمبرند؛ براي هر پيغمبري وصيّي است كه وصيّت به او نموده به امر خدا.

و چنان معتقديم در بارۀ جملگي، كه ايشان آورده اند حق را از نزد حقّ سُبحانَه، و اينكه قول ايشان قول خدا است و امرشان امر خدا و اطاعتشان اطاعت خدا و مخالفت امرشان مخالفت امر خدا، و آنكه هيچ يك سخن نگفتند مگر از خدا و از وحي خدا [و يا از الهام او به اوصياء – ش].

و اينكه سادات انبياء پنج نفرند كه مدار تمام دوران گرديده اند و آن پنج نفر صاحبان شريعت ها هستند و اولوا العزم اند: نوح و ابراهيم و موسي و عيسي و محمّد (صلَّي اللَّهُ علَيهِ و آلِهِ و عليهِم اَجمعينَ)، و محمّد سيد ايشان و افضل ايشان است، و آنكه آن جناب (صلَّي اللَّه عليه و آله و سلّم) حق را آورده و تصديق پيغمبران كرده [جاءَ بِالْحَقِّ وَ صَدَّقَ الْمُرْسَلِينَ - الصّافّات/37]؛ و آنكه آنانكه تكذيبش نمودند البته چشندگان عذاب دردناكند در آخرت [لَذائِقُوا الْعَذابِ الْأَلِيمِ - الصّافّات / 38]، و كسانيكه به او گرويدند و تعظيم و حمايتش نمودند و ياريش نمودند و پيروي كردند نوري [را] كه با او نازل شده،

ص: 127

آن جماعت، ايشانند رستگاران و فائزان [فَالَّذِينَ آمَنُوا بِهِ وَ عَزَّرُوهُ وَ نَصَرُوهُ وَ اتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِي أُنْزِلَ مَعَهُ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ – الأعراف / 157].

و واجب است اعتقاد به آن كه حق تعالي نيافريده هيچ خلقي افضل از محمّد - صلي اللَّه عليه و آله و سلّم - و ائمه - عليهم السّلام - و ايشان محبوبترين خلايقند بسوي خدا و گرامي ترين خلق اند بر حق تعالي و مُقدَّم اند بر همه در اقرار بخدا وقتي كه خداوند گرفت عهد پيغمبران را و گواه گرفت ايشان را بر خودشان كه: "آيا من پروردگار شما نيستم؟ همه عرض نمودند: بلي" [وَ أَشْهَدَهُمْ عَلي أَنْفُسِهِمْ: أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ؟ قالُوا بَلَي - الأعراف/172]. و آنكه حق تعالي مبعوث فرمود پيغمبر خود محمّد (صلَّي اللَّهُ عليه و آلِهِ و سلّم) را براي باقي پيغمبران در عالَم ذرّ*.

[*مرحوم شارح گويد: و آن عالَمي است كه ذكرش در احاديث آمده؛ و چنين بوده كه ارواح بني آدم(ع) قبل از خلقت آن حضرت، در آنجا بصورت ذرّات غبار معلَّق در جوّ بودند … و چون آدم(ع) آفريده شد، بعض اين ذرّات در نظر او آمد و شادمان گشت به كثرت اولاد خود … و ما امروز خِطاب به او گوئيم: اي پدر ما آدم؛ از ما سلام خدا بر تو باد! ليكن چقدر خوش گمان بودي به اين اولادت و چقدر شادمان و دلخوش بودي به ايشان!! گنهكار پس از گنهكار، جفاكار پس از جفاكار، سركش پس از سركش، كافِر پس از كافِر، منافق پس از منافق، دروغگو پس از دروغگو، خائن پس از خائن، فاسق پس از فاسق، فاسد پس

ص: 128

از فاسد، ظالم پس از ظالم، جاهل پس از جاهل، غافل پس از غافل، عاطل (= ولگرد و بيكاره) و باطل پس از عاطل و باطل!! … بجز اندكي از ايشان كه انبياء و اَوصياء و علماء اتقياء و صلحاء اند، كه ايشان نيز همواره روي به قِلّت نهاده اند پس از قِلّت، و در شدّت (=سختي و گرفتاري) اند پس از شدّت، و وحشت پس از وحشت، و ذِلَّت پس از ذلّت، و غُربَت پس از غربت، و هجرت از ديار خود پس از هجرت! پس اگر چنين نبود كه امر شده ايم به صبر و شكيبائي، هرآينه مي طلبيديم از خدا مرگ عاجل (=فوري) و لِقاء آجِل (=آينده، در قيامت) را! ليكن حقّ تعالي ما را امر فرموده به رضا به قضاء الهي و تسليم امر او بودن؛ و ما با همه سختيها كه كشيده ايم، باز چون زينب كبري (س) گوئيم كه: جز زيبائي چيزي نديده ايم! و خداوند ما را كفايت كند كه نيكو وكيل است و او را شكر و سپاس جزيل (=فراوان) است! – شارح].

و آنكه خداوند هر عطائي كه بهر پيغمبري فرمود بقدر معرفتش بحقّ پيغمبر ما محمّد (صلَّي اللَّهُ عليهِ و آلِهِ و سَلّم) عطا نموده و موافق ِ سبقت نمودنش بسوي اقرار به آن جناب.

و اعتقاد داريم كه حق تعالي آفريده مجموع خلق را براي محمّد و اهل بيت او (علَيهِمُ الصَّلاةُ وَ السّلامُ) [زيرا ايشان كاملترين رؤساءِ خلق خدا هستند و فيض الهي نازل مي شود به لطف وجود ايشان – شارح]، و آنكه اگر ايشان نبودند خداوند نمي آفريد آسمانها و زمين را و نه

ص: 129

بهشت و جهنم را و نه آدم و نه حَوّاء و نه ملائكه و نه هيچ آفريده را. صلواتُ اللّهِ عليهم أجمعينَ.

و اعتقاد ما آنست كه حجّتهاي خداوند دوازده امامند: (1) اوّل ايشان امير المؤمنين عليّ بن ابي طالب عليه السّلام است؛ (2) بعد از آن امام حسن [مجتبي] عليه السّلام؛ (3) پس امام حُسَين عليه السّلام؛ (4) پس عليّ بن الحُسَين [زَين العابدين/ سجّاد]عليه السّلام؛ (5) پس محمّد بن علي [باقر العلوم] عليه السّلام؛ (6) پس جعفر بن محمّد [صادق] عليه السّلام؛ (7) پس موسَي بن جعفر [كاظم] عليه السّلام؛ (8) پس عليّ بن موسَي [الرّضا] عليه السّلام؛ (9) پس محمّد بن علي [جواد الأئمّة/ تقيّ] عليه السّلام؛ (10) پس عليّ بن محمّد [هادِي النَّقيّ] عليه السّلام؛ (11) پس حسن بن علي [عسكري] عليه السّلام؛ (12) پس "م ح م د" بن الحسن [المَهدِيّ]، حجّت الله، ايستاده به امر (دين) خدا [=القائم به امر الله]، صاحب زمان و خليفۀ خداوند رحمان در زمين، حاضر در كلّ بلاد غائب از نظر عِباد، صلوات اللَّه عليهم اجمعين.

و اعتقاد ما در حقّ ايشان اين است كه ايشان اُولو الأمر [=صاحِبان دستور الهي] اند كه خداوند امر به اطاعتشان فرموده [سورة النِّساء/ آيات 59 و83]*؛

[*و نزد ما جائز نيست شرعاً و عقلاً، لقب دادن يا ملقّب شدن كسي غير از ايشان به "اولي الأمر" كه از القاب خاصّۀ ايشان است؛ چه به تحقيق كه در اخبار متواتره آمده اختصاص اين لقب به ائمّۀ اطهار(ع) و تكذيب كسي غير ايشان كه اين لقب را برگيرد … آنهم با وجود حكم عقل سليم فطري، به عدم جواز

ص: 130

فرمان الهي به اطاعت مطلقه از غير معصوم، كه در معرض سهو و خطا و نِسيان و غير اينها از مَفاسِد و نقائص و كاستيهاي بشري است! و بتحقيق كه ما (= مرحوم شارح) در رساله اي كه در ردّ بر اَتباع فاضل (ملا) احمد نراقي – كه خدا از خطاياي او درگذرد – نوشته ايم، ذكر نموده ايم كه قول به ولايت مطلقۀ فقيه، كه فاضل مزبور در بعض رسائل ضعيفه و پر تكلُّف خود بدان گرويده، از اقاويل شاذ ّ(=نادر و بي پايۀ) عامّه (= اهل سنّت) است؛ و آن چنانكه شيخ انصاري در "كتاب المكاسب" بيان داشته، قولي است كه اثبات آن به قول عرب: "همانند تراشيدن چوب سخت پر تيغ (= قَتاد) است بدست و در جهت عكس!!" [= دونَه خَرطُ القَتادِ]؛ و خداوند پناه دهد ما را از گرايش به چيزهاي شاذ ّ و بي پايه … – شارح].

و ايشان [امامان معصوم] شاهدان بر مردمند؛ و ايشان ابوابُ اللّه اند و راه حضرت اِله اند و دليلان بر خداوندند؛ و موضع سرّ علم او و بيان نمايندگان وحي او و اركان توحيد اويند؛ و آنكه ايشان معصوم و محفوظ اند از خطا و لغزش.

ايشان آن كسانند كه حق تعالي ناپاكي را از ايشان برده و ايشان را خوب پاكيزه كرده [طبق شأن نزول اين آيه: إنَّما يُريدُ اللهُ لِيُذهِبَ عنكُمُ الرِّجسَ أهلَ البَيتِ وَ يُطَهِّرَكُم تطهيراً – الأحزاب/33؛ كه روايات شيعه و سنّي در اينكه اين آيه فقط در شأن ايشان نازل شده متواتر است؛ جهت آگاهي بر بعضي مدارك اهل سنت، رجوع شود به: فضائلُ الخمسةِ مِنَ

ص: 131

الصِّحاحِ السِّتّةِ، از: علاّمه سيّد مرتضي فيروزآبادي – رَحِمَهُ اللهُ، 1/224-243؛ و نيز ترجمۀ فارسي آن: "فضائل پنج تن در صِحاح ششگانۀ اهل سنّت"، 1/376-402]؛

و آنكه مَر ايشان را مُعجِزها و دليل ها است؛

و ايشان امان اهل زمينند چنانچه ستاره ها امان اهل آسمانند[كمال الدّين، شيخ صدوق، ج1/205 و 207؛ 2/485؛ جهت آگاهي بر مدارك سُنّيان در نقل اين حديث: فضائل الخمسة، فيروزآبادي، 2/59 و60]؛

و مَثَل ايشان مَثَل كشتي نوح (ع) است كه هر كه سوار آن شد نجات يافت؛ و مَثَل باب حِطَّه* است [براي بني اسرائيل، كه در دو سورۀ بقره /58 و اَعراف /161آمده؛ چنانكه باز هم در احاديث شريفه آمده است - ش].

*مترجم گويد: باب حِطَّه براي بني اسرائيل بود و آن درگاهي بود كه مأمور شدند كه خميده داخل آن شوند و بگويند "حِطَّة" يعني [حَطَّ اللهُ ذنوبَنا=]"خدا گناه ما را بريزد"؛ و اين عمل طريق توبه اي بود براي آنها و وسيلۀ عفوي؛ و آن درگاه، دروازۀ قريَۀ أريحا(Jericho) [يريخو] از بلاد شام [يعني فلسطين – در كرانۀ باختري رود اردن و شمال بحرالميّت] بود.

مُصَنِّف [= شيخ صدوق ره] گويد: و اعتقاد ما آنست كه ايشان بندگان مُكرَم [=گرامي داشتۀ] خداوندند كه سبقت بر او نمي گيرند به گفتار، و ايشان به امر او عمل مي نمايند[= بل عِبادٌ مُكرَمونَ لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ - الأنبياء / 26و27].

و چنان معتقديم در حق ايشان كه: مَحَبَّتشان ايمان است و بغضشان كفر است و آنكه امرشان امر خدا است و نهيشان نهي خدا و اطاعتشان اطاعت خدا و نافرمانيشان نافرماني خدا و دوستشان دوست خدا و

ص: 132

دشمنشان دشمن خدا است.

و معتقديم كه زمين خالي نمي ماند از حجّت خدا [كه] يا ظاهر و عَيان است و يا ترسان و پنهان.

و معتقديم كه حجّت الهي در زمين خدا و خليفۀ او در ميان بندگانش در زمان ما، اين زمان، قائم [مَهديّ] مُنتظَر [= مورد انتظار] "م ح م د" بن الحسن بن عليّ بن محمّد بن علي بن موسي بن جعفر بن محمّد بن علي بن الحسين بن عليّ بن ابي طالب (علَيهِمُ السّلامُ) است، و آنكه آن حضرت همان كسي است كه به او خبر داده پيغمبر – صلَّي اللَّهُ عليه و آله و سلّم - از جانب حق تعالي باسم و نسب شريفش؛ و آنكه او همان كسي است كه پر مي كند زمين را به انصاف و عدل چنانچه پر شده به ظلم و جور؛ و آنكه او همان كسي است كه ظاهر و غالب مي فرمايد حق تعالي به او دين خود را براي اينكه غلبه دهد او را بر دين بالكلّيّة و اگر چه اين امر را مشركان نخواهند [= لِيُظْهِرَهُ عَلَي الدِّينِ كُلِّهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ – التَّوبَة/33]؛ و آنكه او همان كسي است كه فتح مي فرمايد حق تعالي بر دو دست مباركش مشارق و مغارب زمين را تا باقي نماند در تمام زمين هيچ مكان مگر آنكه صدا بلند شود در آن بأذان، و دين بالتَّمام مختصّ خداوند بوده باشد[= وَ يَكُونَ الدِّينُ كُلُّهُ لِلَّهِ - الأنفال/39].

و آنكه او همان مَهديّ [= هدايت يافتۀ الهي] است كه پيغمبر - صلي اللَّه عليه و آله و سلّم - به او خبر داده؛ و آنكه او

ص: 133

چون خروج فرمايد عيسي بن مريم عليه السّلام فرود آيد و در عقب آن حضرت نماز گذارد [زيرا حضرت عيسي مسيح (ع) به اعتقاد ما زنده است، همانطور كه در احاديث تفسيري قرآن كريم، ذَيل آيۀ 55 سورۀ آل عِمران آمده؛ بر خِلاف مسيحيان كه به زعم ايشان، آن حضرت به صليب كشيده شده و به شهادت رسيده است؛ ولي قرآن گفتۀ آنها را تكذيب مي فرمايد: سورۀ نساء/ آيۀ 157]؛ و كسي كه در عقب آن حضرت نماز گذارد مانند كسي است كه در عقب رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله و سلّم نماز گزارده، زيرا كه آن حضرت جانشين آن جَناب است.

و معتقديم كه شدني نيست كه قائم و برپاشونده [= قيام كننده به امر دين خدا] غير از آن حضرت باشد، هر چقدر در غيبت خود باقي بماند، و [حتي] اگر باقي بماند در غيبت خود بقدر تمام عمر دنيا، قائمي غير از او نخواهد بود؛ جهت آنكه پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله و سلّم و ائمه عليهم السّلام بر آن حضرت دلالت نموده اند باسم و نسب شريفش و به او تصريح نموده و بشارت داده اند، صلوات اللَّه عليهم اجمعين.

و من [=شيخ صدوق] اين فصل را از كتاب "هدايه"[ص7] بيرون آورده ام*.

[*شارح گويد: تمامي اينها از احاديث متواتره نزد ما شيعيان استخراج شده، … و جهت آگاهي بر مدارك سُنّيان كه اينگونه احاديث متواتره را در مورد امام مهدي- عجّلَ اللهُ فرجَهُ و سهَّلَ مخرجَهُ - نقل كرده اند، رجوع شود به كتاب "فضائل الخمسة مِن الصِّحاح السِّتَّة" از علامۀ معاصر ما سيّد مرتضي فيروزآبادي …، خاتمة الكتاب، ج3/

ص: 134

ص324-343- پايان گفتار شارح] [و نيز رجوع شود به ترجمۀ كتاب مزبور: "فضائل پنج تن(ع) در صِحاح ششگانۀ اهل سنّت"، ج4/ ص331-361].

شيخ صدوق (ره) و مفيد (ره): اعتقاد در عصمت و عدم منافات آن با اختيار (44)

اعتقادات صدوق ره، ترجمه، ص117و118:

باب «سي و ششم» : اعتقاد در عصمت انبياء و ائمّه و ملائكه

ابن بابَوَيه رحمة اللَّه عليه گويد:

اعتقاد ما در شأن انبياء و رسل و ائمّه و ملائكه - صلوات اللَّه عليهم اجمعين - اين است كه ايشان معصوم و پاكيزه شده گانند از هر چركيني و آنكه ايشان هيچ معصيتي را مرتكب نمي شوند نه كبيره و نه صغيره، و نافرماني حق تعالي نمي نمايند؛ هر چه امرشان مي فرمايد و هر چه مأمور مي شوند مي كنند [=لا يَعْصُونَ اللّهَ ما أَمَرَهُمْ، وَ يَفْعَلُونَ ما يُؤْمَرُونَ- التحريم/6].

و هر كه ايشان را در حالي از احوالشان معصوم ندانسته، پس بتحقيق كه جاهل بحق ايشان شده، و هر كه جاهل به ايشان شد كافِر است [اگرچه گاهي بر حَسَب ظاهر، محكوم به اسلام است؛ مثل سُنّيان و زيديان – شارح].

و اعتقاد ما در شأن ايشان آنست كه از ابتداء امرشان تا آخر هميشه معصوم و كامل و تمام و عالم مي باشند، و در هيچ حالي از احوالشان مُتَّصِف به نقصي و معصيتي و جهلي نمي باشند [زيرا لازمۀ عصمت و وصايت و خلافت الهي همين ها است و اگر كوچكترين چيزي غير از اينها باشد، سلب اعتماد مردم و تابعين از ايشان خواهد شد – شارح].

*****

فرموده است شيخ مفيد علَيهِ الرَّحمة كه:

((عصمت از خداوند تعالي براي حجّت خود، توفيق دادن و لطف است [از جانب او، در مصون بودن] … از گناهان و

ص: 135

غلط نمودن (اشتباه كردن) در دين خداوند.

و عصمت تفضلي است از جانب خداوند تعالي بر كسي كه بداند كه چنگ خواهد زد به عصمت او، و اعتصام، كار آن شخص چنگ زننده [يعني خود پيامبران و امامان ع] است.

و نيست عصمت، مانع از قدرت بر قبيح [و اختيار در انجام گناه]، و نه مُضطرّكننده [= مجبور و ناچار سازندۀ] آن شخص معصوم، بسوي حَسَن [= كار نيك] و نه مُلجأ كننده [= وادار نمايندۀ] او بسوي حَسَن؛ بلكه عصمت چيزي است كه مي داند خداوند كه هرگاه بكند آن را دربارۀ بنده [اي] از بندگانش، اختيار نمي نمايد [آن بنده] با [وجود] آن [عصمت لطف شده به او] نافرماني او را [با ترك ارادي و اختياري عصمت خودش]؛ و [چنين] نيستند همه خلق، كه دانسته شود اين [اختيار صحيح در استفاده از عصمت خدادادي] از حال ايشان؛ بلكه دانسته شده [=افراد شناخته شده] از [ميان] ايشان باين صفت [استفاده از عصمت، فقط] ايشانند ([يعني] آن كساني كه برگزيدگان و نيكان از خلق اند). فرموده است خداوند تعالي: إِنَّ الَّذِينَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَّا الْحُسْنَي [=براستي كه آنانكه سبقت يافته بر ايشان وعدۀ نيكوي ما - انبياء/101) تا آخِر آيه … و فرموده است كه: وَ لَقَدِ اخْتَرْناهُمْ عَلي عِلْمٍ عَلَي الْعالَمِينَ [= و براستي ما آنها (اولياء و اَوصياء بني اسرائيل) را از روي علم و آگاهي بر عالَميان برگزيديم - دخان/32) و …

و پيغمبران و [اوصياي]ِ بعد از ايشان - صلواتُ اللَّهِ و سلامُه عليهم - معصوم مي باشند در حالت پيغمبري خود، از جميع كبائر و صغائر؛ و عقل تجويز مي نمايند بر ايشان ترك

ص: 136

مستحبّي را بدون قصد تقصير و معصيت [از فرمان خدا]، و تجويز نمي كند بر ايشان ترك واجبي را از واجبات؛ مگر پيغمبر ما و امامان بعد از او - صلوات اللَّهِ و سلامُهُ عليهم - كه [چون بوده اند كاملترين خلق خدا و اولياء او، پس] بودند سالم [هم] از ترك مستحب [وترك اَولَي = كار بهتر] و [هم از ترك] واجب [چه] پيش از حالت امامت و [چه] بعد از آن.

و اما وصف نمودن ايشان به كمال در همه احوال ايشان؛ پس آنچه جزم به آن حاصل مي باشد كمال ايشان است در همه احوال … و بتحقيق كه آمده است خبر به آنكه رسول خدا و امامان از ذُرِّيّۀ او - صلواتُ اللَّهِ و سلامُهُ عليهم - بودند حجتهاي خداوند از ابتدائي كه كامل نمود عقلهاي ايشان را [به عصمت از خطا] تا وقتي كه قبض نمود روح ايشان را، و نبود از براي ايشان [حتي در دوران كودكي و] پيش از حال تكليف، حال نقص و جهلي. پس بدرستي كه ايشان جاري مجراي عيسيٰ و يحييٰ علَيهِمَا السّلامُ بودند در حصول كمال از براي ايشان با [وجود] صِغَر سنّ، پيش از رسيدن بحدّ [بلوغ و تكليف]؛ و اين امري است كه تجويز مي نمايد آن را عقول و انكار نمي نمايند آنرا؛ و نيست بسوي تكذيب [اين همه] اخبار، راهي … )).

غلوّ و تفويض، شهادت 14 معصوم(ع)، حلاّج و غُلات (45)

اعتقادات صدوق ره - ترجمه، ص119- 125

باب (سي و هفتم) اعتقاد در نفي غلوّ [= زياده گوئي و إغراق]، و تفويض [= واگذاري امور خدا به بعض خلق]:

ابن بابَوَيه رحمة الله عليه گويد: اعتقاد ما درباره غاليان [=

ص: 137

غُلٰاة = غلوّ كنندگان، همانند صوفيّه و فلاسفه – شارح]، و تفويضيان [مثل شيخيّه و رُكنيّه، كه گويند خدا اموري چون خلقت را واگذار امامان ع كرده - شارح]، آن است كه آنها كافِر به خدايند و بدترند از يهود و نَصارٰي و مَجُوس [= زرتشتيان] و قَدَريّه* [*مترجم: قدريه ملعونند بي خِلاف؛ و خِلاف در معني قدَريّه است كه آيا جبريّه اند (كه انسان را از طرف خدا مجبور به خوبي و بدي دانند) يا تفويضيّه (كه انسان را مختار بدون دخالت قضاء و قدَر الهي دانند)؟ و حق اين است كه هر دو طايفه گمراه و ملعونند و طايفۀ مُحِقَّه آنانند كه قائل به امر بَينَ الأمرَين اند (يعني چيزي ميان اين و آن: نه جبر و نه اختيار تمام)– مِنهُ، رضوانُ اللهِ علَيه و حَروريّه* [= خوارج، منسوب به حَرَوراء كه دهكده ايست در جَنوب كوفه – شارح. *مترجم نوشته است: حروريه نوعي از خوارجند كه اصحاب عبد الله بن حَرور اند و نماز بي زيرجامه مي كنند و حَرَوراء نام مَوضِعيست كه در آنجا مُجتمِع شده مشورت در باب قتل امير المؤمنين علي عليه السّلام نمودند - مِنه ُُُُُُُُُ ُ] و [باز، اهل غلوّ و تفويض – به معناي اوّل – بدترند] از كلّ اهل بدعتها و ميل هاي گمراه كننده، و آنكه كوچك نشده است خداوند به چيزي [ديگر از عقايد ملل و نِحَل] مثل كوچك نمودن ايشان خداوند را؛ چنانچه حق تعالي فرموده كه: ((نمي رسد هيچ بشري را كه بعد از آنكه خدا به او كتاب و حكمت و نُبُوَّت عطا فرمود، بمردم گويد كه: بندگان من باشيد سِواي خدا! و ليكن

ص: 138

[بايد] بگويد كه: خداوند شما را امر فرموده كه ربّاني باشيد به آنكه بوديد كه تعليم كتاب مي نموديد، و به آنكه بوديد كه درس كتاب مي خوانديد؛ و امر نمي نمايد شما را كه ملائكه و پيغمبران را خدايان گيريد؛ آيا امر مي كند شما را به كفر بعد از اين وقت كه شما مسلمانانيد؟!)) [= مٰا كانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُؤْتِيَهُ اللَّهُ الْكِتابَ وَ الْحُكْمَ وَ النُّبُوَّةَ ثُمَّ يَقُولَ لِلنَّاسِ: كُونُوا عِباداً لِي مِنْ دُونِ اللَّهِ! وَ لكِنْ: كُونُوا رَبَّانِيِّينَ بِما كُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْكِتابَ وَ بِمٰا كُنْتُمْ تَدْرُسُونَ وَ لا يَأْمُرَكُمْ أَنْ تَتَّخِذُوا الْمَلائِكَةَ وَ النَّبِيِّينَ أَرْباباً؛ أَ يَأْمُرُكُمْ بِالْكُفْرِ بَعْدَ إِذْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ؟! (سوره آل عِمران، آيۀ 79 و 80)]. اَيضاً حق تعالي فرمود: ((از حدّ بِدَر مَرَويد در دينتان و نگوئيد بر خدا مگر حق را)) [=لا تَغْلُوا فِي دِينِكُمْ وَ لا تَقُولُوا عَلَي اللَّهِ إِلاَّ الْحَقَّ َّ - النِّساء/171].

[*فصل، در بيان چگونگي قتل پيامبر(ص) و دختر وي فاطمۀ زهراء(ع) و امامان(ع)]:

[1] و اعتقاد ما در امر پيغمبر (صلَّي اللهُ علَيهِ و آلِهِ) آن است كه آن جناب در جنگ خيبر مسموم گرديدند [توسّط زني يهوديّه كه به دستور دو همسر پيامبر – عايشه و حفصه – آن حضرت را مسموم ساخت؛ چه اين دو زن پيوسته كينۀ پيامبر را در دل داشته و در صدد آن بودند كه بلائي بر سرش بيايد؛ چنانكه در روايات معتبره آمده و خداوند نيز سورۀ تحريم (ش66) را – به إجماع مفسّران - در ذمّ اين دو زن و در وَعدِ عذاب به ايشان نازل فرموده است – شارح]؛ و پيوسته همان خوراك [مسموم] بازگشت به آن جناب

ص: 139

مي نمود "تا آنكه رگ پشتش را بريد" [كنايه از اينكه آنجَناب را بالأخره كشت – ش] بهمان سبب ارتحال فرمود [و به شهادت رسيد، در 28 صَفَر سَنَۀ 11 هجريّه - شارح].

[2] و امير المؤمنين [عليّ بن أبيطالب] عليه السّلام را عبد الرَّحمٰن بن مُلجَم لَعَنَهُ اللهُ بقتل رسانيد، به شمشيري كه در آن زهر بود [كه در 19 رَمَضان سَنۀ 40 هجري، آنرا در نماز بر فرق سر مبارك حضرت زد و در 21 همان ماه، حضرت بر اثر آن ضربت به شهادت رسيد - شارح] و در "غَرِيّ" يعني نجف مدفون گرديد.

[3] [و بدان كه حضرت فاطمۀ زهراء – سلامُ اللهِ علَيها – نيز حُجَّت و معصوم بوده، هرچند نه امام بود و نه پيغمبر، وليكن او داراي مقامي عظيم نزد اولادش ائمّۀ معصومين(ع) و نزد پدرش پيامبر كريم(ص) بوده؛ و همين خود كافيست در اثبات عصمت آن بانو و حجّت الهيّه بودنش، نزد آنكس كه انصاف و عقل دارد. ليكن، با آنكه او محبوبترين خلق نزد پدرش حضرت محمّد مصطفي(ص) بود، كشته شد و به شهادت رسيد توسّط بعض اصحاب آن حضرت، و آن شخص كسي نبود جز عُمَر بن خَطّاب، آنجا كه آتش زد درب خانۀ آن بانو را – در روز اخذ بَيعَت براي أبوبكر – و چنان سيلي بصورت آن بانو زد كه آثار كبودي در گونه هاي او نمايان شد، پس از آنكه درب را به او كوبيد و او را ميان در و ديوار فشار داد تا جنينش – كه مُحَسَّن نام داشت – سِقط شد؛ و خود فاطمه(ع) نيز در اثر همين ضربات و

ص: 140

آثار زخم و كبودگي ناشي از آنها – كه توسّط عُمَر و غلامش قُنفُذ بر او وارد شده بود - پس از اندك زماني به شهادت رسيد؛ و اين در 13 جُمادَي الاُولٰي يا در 3 جُمادَي الاُخرٰي از سَنَۀ 11 هجرت بود. پيكر مطهّرش در مدينه دفن شد، ليكن مجهول است مكان آن تا ظهور فرزندش مَهديّ (عَجَّلَ اللهُ فرَجَهُ و سَهَّلَ مَخرَجَهُ) همان كه از قاتلان او و غاصبان حقوق او انتقام مي كشد – كه لعنت خدا بر ايشان و دوستدارانشان باد. اين مُلَخَّصي بود از آنچه كه مُتواتِر است از اخبار نزد اهل آگاهي و اختبار – و خداوند انتقام گيرد از قاتل آن بانو و لعنت كند آن قاتل را، و محشور سازد با خود آن شخص هر آنكس را كه در صدد دفاع از آن شخص است و يا او را دوست مي دارد و يا ايجاد شكّ و شبهه مي كند در قاتل بودن او – شارح].

[4] و امام حسن [مجتبي] (عليه السلام) را زوجۀ آن حضرت جَعدَة دختر اشعث كِندي (لَعَنَهَا اللهُ) مسموم ساخت و از آن وفات نمود [و به شهادت رسيد در 28 صَفَر سَنَۀ 50 هجريّه، و در قبرستان بقيع مدينه بخاك سپرده شد – شارح].

[5] و [سَيّد الشهداء] امام حسين عليه السّلام در كربلا مقتول شد و قاتلش سِنان بن اَنَس نَخَعي لعنه الله بود و به قولي [كه اَشهَر و اَصَحّ اقوال است]، شَمِر بن ذِي الجَوشَن ضَبابي - لَعَنَهُ اللهُ [و ظاهر آن است كه هر دو ملعون به مُشارَكَتِ هم چنين جنايتِ عظيمه را مرتكب شده اند؛ و امام حسين (ع)

ص: 141

در روز عاشوراء از محرّم سَنَۀ 61 هجريّة شهيد گشت و در محلّ شهادتش در دشت كربلا به خاك سپرده شد؛ و آمِر (= دستور دهنده) بقتلش، يزيد بن معاويَة – كه خدا ساكن سازد هر دو (=پسر و پدر) را در هاويَة (=قعر جهنّم) – بود - شارح].

[6] و عليّ بن الحسين [امام سجّاد، يا: امام زَين العابدين، يا: ] سَيّد العابدين را - عليه السّلام - وليد بن عبد الملك [اُمَوي] لعنه الله [و بنا بر اَشهَر: هِشام بن عبد الملك اُمَوي – لعنه الله] مسموم نمود و كشت [و شهادت آن حضرت در 25 محرّم – يا بنا بقولي12 آن ماه – از سَنَۀ 95 هجريّه بود، و او نيز در بقيع مدينه مدفون شد – شارح].

[7] و امام محمّد باقر عليه السّلام را ابراهيم بن وليد [اُمَوي] لعنهما الله [بنا بر اَشهَر اقوال – شارح] مسموم ساخت و كشت [و شهادت آن حضرت در 7 ذِي الحِجَّۀ سَنَۀ 114 هجريّه واقع شد و نيز در بقيع مدينه بخاك سپرده شد].

[8] و امام جعفر صادق عليه السّلام را ابو جعفر منصور دَوانِقي [عبّاسي] لعنه الله مسموم كرد و كشت [و شهادت آن حضرت در 25 شوّال سَنَۀ 148 هجريّه رخ داد و همانند پدر و جدّش در بقيع مدينه دفن شد – شارح].

[9] و امام موسي [بن جعفرٍ الكاظم] عليه السّلام را هارون الرّشيد [عبّاسي] لعنه الله بِه زَهر كشت [و شهادت آن حضرت در 25 رجب سَنۀ 183 واقع شد و در كاظمَين (كاظميّه) از توابع بغداد، بخاك سپرده شد – شارح].

[10] و امام [عليّ بن

ص: 142

موسي] الرّضا عليه السّلام را مأمون [عبّاسي] لعنه الله به زهر [در انگور و اناري كه بالإجبار بخورد حضرت داد] مقتول ساخت [و شهادت وي در سَلخ (=آخِر ماه) صَفَر سَنۀ 203 هجريّه رخ داد و در طوس (مشهد رضوي ع) غريبانه مدفون شد – شارح].

[11] و امام محمّد تقيّ [الجواد] عليه السّلام را مُعتصِم [عبّاسي] لعنه الله [توسّط زن آن حضرت، اُمّ فضل – لَعَنَهَا اللهُ – كه دختر مأمون ملعون بود] بِسمّ كشت [و شهادت حضرت در سَلخ (=آخِر ماه) ذِي القَعدَة از سَنۀ 220 هجريّه واقع شد و در مرقد جدّش در كاظمَين (ع) بخاك سپرده شد].

[12] و امام عليّ النَّقيّ [الهادي] عليه السّلام را متوكِّل* [عبّاسي] - لعنه الله - بِسَمّ مقتول نمود [شهادت آن حضرت در3 رجب سَنۀ 254 رخ داد و در سامَرّاءَ (= سُرَّ مَن رَأٰي) دفن شد – شارح].

[* شارح گويد: اين صحيح نيست؛ زيرا متوكل لعين، هرچند از دشمنان سرسخت اهل بيت پيامبر(ص) و خصوصاً امام هادي(ع) بود، ليكن در سَنَۀ 247 هجريّه به نفرين امام هادي(ع) – كه در شرح ما قبل "دعاءِ سَيف" يا "دعاءِ يَماني" مذكور در "مُهَجُ الدَّعَواتِ" سيّد بن طاووس (ره) [چاپ دار الذّخائر قم - ص: 267] آمده – توسّط پسرش مُنتصِر هلاك شد؛ و اَصَحّ اقوال بحَسَب تاريخ، آن است كه حضرت به امر مُعتَزّ عبّاسي – كه از 252 تا 255 هجري خليفه بود – مسموم و شهيد شده است؛ و اللهُ أعلمُ – الشارح].

[13] و امام حسن عسكري عليه السّلام را مُعتمِد [عبّاسي] لعنه الله بزهر بقتل رسانيد [و شهادت آن حضرت در

ص: 143

8 ربيع الأوّل سَنۀ260 هجريّه رخ داد و در سامَرّاءَ (سُرَّ مَن رَأٰي) در كنار پدر گراميش بخاك سپرده شد – شارح].

[14] [و امام قائمُ مُنتظَرُ مَهدِيّ، صاحِب الزّمان و بقيّة اللهِ في أرضِهِ: م ح م د بنُ الحسَن – عَجَّلَ اللهُ فرجَهُ و سهَّلَ مَخرَجَهُ – نيز پس از غيبت طولاني خود، هرگاه خدا خواهد ظهور فرمايد، و پس از گذشت زماني، توسّط زني ريشدار كه اداء و اطوار مردان نمايد و هواخواه "حُرّيّت نِسوان" (= آزادي زنان = فِمينيسم = Feminism) است و نام او بحَسَب نقل: "مليحه" يا "سعيده" باشد، با انداختن سنگي از بلندي بر سر مبارك آن حضرت، به شهادت رسد؛ و لعنت خدا بر آن زن و هر زني كه رفتاري چون مردان از خود بروز دهد و بر تمامي هواخواهان فرقۀ ضالّۀ مُضِلَّۀ "حُرّيّت نِسوان"(= فِمينيسم) كه اولاد نامشروع "مشروطه" هستند و لعنت بر هر آن كس كه مشروطه و مشروطه خواهي را ترويج داد يا تأييد نمود* – شارح]. [* عبارت مرحوم شارح در لعن بر تمامي علماء هوادار مشروطه، محلّ اشكال است – ويراستار].

و اعتقاد ما آنست كه اين امور [شهادت اهل بيت – ع] به حقيقت وقوع يافت، و آنكه مُشتبِه نشد امر [قتل و درگذشت] ايشان بر مردم، چنانچه خيال نموده اند [به اينكه ايشان – بغير از امام عصر(عج) - همگي هنوز زنده اند؛ و اين خيالي است از] آن كساني كه در حقّ ايشان عليهم السّلام تجاوز از حدّ كرده اند [مثل صوفيّه و عليّ اللهيّه - كه اسم "اهل حقّ" را برگزيده اند – و كثيري از فلاسفه

ص: 144

– كه لعنت خدا بر جملگي ايشان باد – شارح]؛ بلكه مردم مشاهده كردند قتل هر يك [از معصومين ع] را بر سبيل حقيقت و درستي، نه به وَضع گمان و خيال، و نه بر شكّ و شبهه؛ و هر كه معتقد باشد كه: "[قتل] همه يا بعضي از آن جَنابان عليهم السّلام غلط انداز و مورد اشتباه [به ديدۀ ظاهري مردم] گرديده و [پندارد كه] در حقيقت وفات ننموده اند"، آنكس بر دين ما نيست و ما از او بيزاريم.

و بتحقيق كه خبر دادند پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلّم و ائمه عليهم السّلام كه ايشان مقتول مي گردند [به گفتار معروفشان: "ما مِنّا إلاّ مَسمومٌ أو مَقتولٌ = نيست از ما چهارده معصوم(ع) مگر آنكه يا به زهر و يا به سلاح كشته شود" – شارح]؛ پس هر كه گويد: كشته نگشته اند [بلكه مثلاً همگي يا يكي از ايشان به مرگ طبيعي مرده، يا اينكه مثلاً بگويد ايشان يا يكي از ايشان – غير از امام زمان(عج) – هنوز زنده است]، تكذيب ايشان نموده و هر كه تكذيب ايشان نمود البته تكذيب خدا كرد و بخدا كافِر شد و بيرون از دين اسلام رفت "و هر كه ديني غير از اسلام خواهد هرگز از او قبول نمي شود و او در آخرت از جمله زيانكاران است" [وَ مَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الْإِسْلامِ ديناً فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِي الْآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرين - آل عِمران/85].

و حضرت امام رضا عليه السّلام مُكرَّر در دعاي خود مي گفت [متن عربي دعا در بخش عربي آمده است – ويراستار]: ((پروردگارا من تبَرّي [= بيزاري] و تحاشي

ص: 145

[= كناره و دوري] مي كنم به خدمت تو از قدرت و قوّت، كه نيست يار و قوّتي مگر بتو، پروردگارا من تبري مي نمايم بسوي تو از آن كساني كه دربارۀ ما [اهل بيت ع] مي گويند سخني را كه ما در خود ندانسته ايم، پروردگارا من بيزارم از آن كساني كه ادّعا مي نمايند براي ما چيزي را كه حقّ ما نيست، خداوندا من بيزاري مي جويم به خدمت تو از آنها كه درباره ما گفتند سخني را كه ما نگفته ايم درباره خودمان، خدايا آفرينش مَر تُرٰاست و روزي دادن مَر ترا، تو را بندگي مي نمائيم و از تو مدد مي جوئيم، خدايا توئي خالق ما و خالق پدران ما كه سابق مي بوده اند، خداوندا سزاوار نمي شود خداوندي [= خدا بودن] مگر بتو، و درست نمي آيد خدائي مگر براي تو، پس لعنت فرما آن نَصارٰي [=مسيحيان] را كه عظمت تو را كوچك ياد نمودند، و لعن فرما شبيه گويندگان سخن آنها را از جمله خلائقت، خدايا ما يا بندگان توايم و بندگا ن زادگان تو، اختيار نداريم براي خودمان ضرري را و نه نفعي را و نه مرگي را و نه زندگي اي را و نه زندگي بعد از مردني را، خداوندا هر كه پنداشت كه ما خدايانيم ما از او بيزاريم، و هر كه پنداشت كه رجوع آفريدن بسوي ما است و عهدۀ روزي دادن بر ما است ما از او بيزاريم چون بيزاري عيسَي بن مريم عليه السّلام از نصارٰي، خدايا ما دعوت نكرده ايم آنها را به آنچه مي پندارند، مگير ما را به آنچه مي گويند و بيامرز ما را [از] گناه آنچه مي پندارند، "پروردگار من، مگذار

ص: 146

بر روي زمين دَيّاري [= ساكن خانه اي، احدي] از كافرين را، كه اگر تو بگذاريشان گمراه مي كنند بندگانت را، و فرزند نمي آورند مگر نابكار كفر شِعاري را (شديد الكفري را - خ ل) [سورۀ نوح/26و27])).

و از زُرارَه مَرويّ است كه گفت خدمت حضرت صادق عليه السّلام عرض كردم كه مردي از اولاد عبد الله بن سبا (لعنَهُ اللهُ) قائل به تفويض [= واگذاري] است؛ فرمود: [مراد او از] تفويض چيست؟ عرض نمودم كه: مي گويند كه حق تعالي آفريد محمّد و علي - عليهِمَا [الصَّلاة ُ وَ] السّلامُ – را؛ بعد از آن، امر را به ايشان تفويض كرد، پس آفريدند و روزي دادند و زنده نمودند و مي رانيدند!! فرمود: دروغ گفته دشمن خدا، و فرمود چون مراجعت بسوي او نمائي بخوان بر او [اين] آيه [از] سوره رعد را: أَمْ جَعَلُوا لِلَّهِ شُرَكاءَ خَلَقُوا كَخَلْقِهِ، فَتَشابَهَ الْخَلْقُ عَلَيْهِمْ؟! قُلِ اللّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْ ءٍ وَ هُوَ الْواحِدُ الْقَهَّارُ؛ يعني: آيا قرار داده اند شريكان براي خدا كه خلق نموده اند آن شريكان مثل خلق خدا، پس مُشتبِه گرديده خلق بر ايشان؟! بگو يا محمّد (ص) كه خداوند خالق هر چيز است و اوست يكتاي شديد القهر [رعد / 16]. زُرارَه گويد پس بازگشتم بسوي آن مرد و او را خبر دادم به آنكه حضرت صادق عليه السّلام فرموده بود؛ آنگاه گويا لقمه به سنگش [در دهان] داده ام؛ يا گفت كه: گويا گنگ شد!

و[براي تفويض، معناي ديگري است كه عقلاً و شرعاً صحيح و مقبول است؛ و آن اينكه: ] بتحقيق كه حق تعالي تفويض فرموده امر دينش را به پيغمبرش - صلَّي

ص: 147

اللهُ عليه و آلِهِ و سلَّم - و فرموده: [وَ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا] «هر چه داد شما را رسول بگيريدش و از هر چه نهيتان نمود باز ايستيد» [الحشر/7]. و بتحقيق كه تفويض فرموده پيغمبر (ص) اين امر را باَئمّه - عليهِمُ السّلام.

[*فصل، در شناخت بعض علائم اهل غلوّ و تفويض اعمّ از فلاسفه و صوفيّه و حلاّجيّه – لعنهم اللهُ – جهت احتراز از ايشان]:

و علامت مُفَوِّضَه و غاليان و اصناف آنها آن است كه پيران [مشايخ و علماء قُم] را نسبت به تقصير [= كوتاهي در امر اعتقادات] مي دهند، يعني در معرفت پيغمبر (ص) و ائمه عليهِمُ السّلامُ [از آنرو كه علماء و فقهاء قم – رضوانُ اللهِ عليهِم – همواره صوفيّه و فلاسفه را تكفير مي كردند، چه اينها هستند كه به چنين اقاويل فاسده و رديئه (= پَست) سخن مي گويند – شارح].

و علامت حَلاّجيّه از غاليان [كه ايشان پيروان حسين بن منصور حلاّج – لَعَنَهُ اللهُ – هستند، و او از آن كسان بود كه دعوي نيابت و بابيّت از امام زمان(عج) نمود؛ پس توقيع (=نوشته اي) از ناحيۀ مقدَّسۀ حضرت صادر شد در لعن وي و تابعين وي و در برائت از ايشان – شارح]، ادعاء [آنها] انزوا [= تخلّي؛ يا: مكاشفه = تجلّي - خ ل] به شغل عبادت است با وجود تديّن آنها به ترك نماز و سائر فريضه ها و ادّعاء معرفت اسمهاي اعظم الهي و ادّعاء انطباع حق تعالٰي يعني تجلّي ذات او براي ايشان [در مقام وحدت موهومه اي كه ادّعاء كنند - ش؛ يا: اِتِّباع –

ص: 148

يعني پيروي – جنّ از ايشان –خ ل] و آنكه [ادّعا كنند كه: ] "وليّ" چون خلوص يابد و بمذهب آنها عارف شود افضل از انبياء است نزد آنها!!

و اَيضاً از جمله علامتهاشان ادّعاء علم كيمياء است؛ با وجود آنكه هيچ از آنرا نمي دانند سِواي دَغَل و فَساد و رواج دادن شَبَه [= مس زرد، برنج، بجاي طلا!] و قلع [يا سُرب سفيد، بجاي نقره!] بر مسلمانان! خدايا ما را از آنها مگردان و تمامشان را لعنت نما!

شيخ مفيد (ره): شناخت غلوّ و غلوّ كنندگان و حلاّجيّه و صوفيّه - لعنهم الله - (46)

* فرموده است شيخ مفيد - رَحِمَهُ اللهُ تعالي - كه:

غلوّ در لغت، گذشتن از حدّ است و بيرون رفتن از ميانه روي. فرموده است خداوند تعالي: يا أَهْلَ الْكِتابِ لا تَغْلُوا فِي دِينِكُمْ وَ لا تَقُولُوا عَلََي اللّهِ إِلَّا الْحَقَّ … [= اي اهل كتاب، در دين خود، مبالغه نكنيد و مگوئيد بر خداوند مگر سخن حقّ را … ] - تا آخِر آيه (نساء/171)؛ پس نهي فرموده است خداوند تعالي از در گذشتن از حدّ، در باب مسيح عليه السّلام و حذر فرموده است بيرون رفتن از ميانه روي در گفتار را؛ و گردانيده است آنچه را كه ادعا نمودند آن را نَصارٰي در باب عيسيٰ عليه السّلام غلوّ، به جهت تجاوز نمودن ايشان از حدّ، به نحوي كه بيان نموديم ما آن را. و غاليان از كساني كه ظاهرا اسلام را بر خود بسته بودند، كساني اند كه نسبت دادند امير المؤمنين و امامان از ذريه او را عليهم السّلام بسوي خدائي و پيغمبري و وصف نمودن ايشان را در فضيلت در دين و دنيا بسوي آنچه تجاوز نمودند در آن از

ص: 149

حد، و بيرون رفتند از ميانه روي و ايشان گمراهان و كافِرانند و حكم نموده در باره ايشان امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه به كشتن و سوزانيدن بآتش و حكم نمودند امامان عليهم السّلام بر ايشان به كافِر بودن و بيرون رفتن از اسلام [و براي همين ما اماميّه نيز حكم ميكنيم به كفر صوفيّه و فلاسفه و شيخيّه و مثل ايشان از فِرَق ضالَّۀ (=گمراه) مُضِلَّة (= گمراه كننده) – شارح].

… و مُفوِّضَه گروهي اند از غُلٰات، و گفتاري كه به آن ممتاز گشتند از باقي غُلات (يعني فرق بين مُفوِّضه و ساير غُلات) اعتراف ايشان بود به حادث شدن [= خلق گشتن] امامان عليهم السّلام و مخلوق بودن ايشان و نفي قديم [= بدون آغاز زماني] بودن از ايشان، و نسبت دادن خلق و رزق را - با وجود [اعتقاد به] حدوث [امامان ع] - بسوي ايشان!! و ادّعاي ايشان اين بود كه خداوند تعالي مُنفَرِد [يگانه خالق] بود به خلقت ايشان و اينكه مُحوَّل نمود بسوي ايشان خلق عالَم را با آنچه در آن است وهمه افعال!!

و حلاّجيّه نوعي از اصحاب تصوّف مي باشند، و ايشانند اصحاب اِباحه [= مُباح و حلال پنداشتن همه چيز براي عارف و رفع تكاليف شرعيّه از او!! – شارح] و قائل شدن به حلول [و وحدت وجود]؛ و بود حلاّّّّج (حسين بن منصور حلّاج – لَعََنَهُ اللهُ) مخصوص به اظهار تشيع [بلكه ادّعاي بابيّت و نيابت از امام زمان عج!! – شارح] و اگر چه ظاهر امرش تصوّف بود [كه بدعتي است از اهل سنّت – شارح]. و آن جماعت حلاجيه قومي اند مُلحِد و

ص: 150

زِنديق [= فاسد العقيدة و بي دين] و به وهم مياندازند كه ايشان تقويت مي كنند هر گروهي را به دين ايشان [يعني رياكارانه با هر فرقه اي سازگاري از خود نشان مي دهند – ش]؛ و ادعا مي نمايند از براي حلاج باطلهائي چند را، و جاري مي باشند در اين باب، مَجراي مَجوس [يعني مثل و در حكم ايشانند در دين باطل خود] و ادعا نمودن ايشان از براي زردشت معجزات را، و جاريند مَجراي نصارٰي در ادعا نمودن از براي عُبّاد [= عابدان و راهبان] خود آيات و بَيِّنات را، و مجوس و نصاري نزديكترند بسوي عمل نمودن به عبادات از ايشان و ايشان دورترند از شريعت ها - و عمل نمودن بآنها - از نصاري و مجوس.

… و كافي مي باشد در علامت غلوّ، آنكه: هر كس كه قائل به غلو مي باشد نفي مي كند از ائمه عليهم السّلام علامات حدوث [= حادث شدن و مخلوق بودن] را و حكم مي كند از براي ايشان به خداوندي و [يا به] قديم بودن [جوهر ايشان] صريحاً، يا به آنچه اقتضاي آن مي نمايد، از خلق اعيان و اجسام [به تفويض الهي]، و اختراع نمودن جواهر [= ايجاد اصول مخلوقات، توسّط ايشان] و آنچه نيست مقدور عِباد [= بندگان] از اَعراض [جمع عَرَض، در مقابل جوهر؛ فروع مخلوقات كه از اصول آنها پديد آيند، البته به زعم فلاسفه و در اصطلاح ايشان - شارح] …

تحريم هرگونه ظلم، لعن ظالمان و بَرائت از آنها … (47)

اعتقادات شيخ صدوق ره - ترجمه، ص: 126

باب (سي و هشتم) اعتقاد در ظالمان [بر هر جانداري، حتّي بر حَيَوانات - شارح]:

ابن بابَوَيه رحمة اللهِ عليه گويد: اعتقاد ما دربارۀ ظالمان آنست كه آنها

ص: 151

ملعونند و تبرّي [= اظهار نفرت و بيزاري] از آنها واجب است*.

[* شارح (ره) گويد: دليل ما بر اينكه ظلم كننده بر هر جانداري ملعون است، آن چيزي است كه در اين معنيٰ مُتواتِراً در روايات ما آمده؛ از آن جمله: علاّمۀ مجلسي(ره) در "بِحارِ الأنوار" (61/268) به نقل از " نوادر راوندي(ره)" به إسناد وي از امام موسي كاظم(ع) از پدرانش(ع) از رسول اكرم(ص) روايت كرده كه: گذر فرمود آن حضرت بر گروهي كه مُرغ زنده اي را هدف خود بسته و با تير او را مي زدند، پس فرمود: ((اينها چه كسان اند؟ خداوند لعنتشان فرمايد!)). و باز در همان "بِحار" (61/267) از "ثواب الأعمال و عِقاب الأعمال" شيخ صدوق(ره) در باب "عِقاب كسي كه بكشد جانداري را مُتعمِّداً"(ص287) نقل كرده كه: امام صادق(ع) فرمودند: ((براستي كه زني داخل جهنم شود به سبب گربه اي كه آنرا حبس كرده بود، تا از تشنگي به مُرد!)). اكنون گويم(مرحوم شارح): بارالٰها! اين بود گزيده اي از آنچه پيامبر اكرم تو و آل اكرمينش – صلوات الله عليهم – فرموده اند در لعن آنكس كه آزار دهد حيواني را و در وعده دادن چنين كسي به آتش جهنم؛ پس چه خواهد بود رفتار تو با آن كسان – از عوامّ كالأنعام (= مردم عامّي چارپا صفت) - كه لذّت مي برند و شاد مي گردند از ايذاء و آزار كردن ما؟ و حال آنكه ما از علماء اهل بيت پيامبر تو(ص) هستيم! پس خدايا لعنتشان كن و هلاكشان ساز و انتقام ما از ايشان باز سِتان بحقّ محمّد و آل محمّد – صلواتُكَ عليهِم اجمَعينَ – شارح رَحِمَهُ

ص: 152

اللهُ].

حق تعالي در قرآن فرموده: «وَ ما لِلظَّالِمِينَ مِنْ أَنْصارٍ = نيست براي ستمكاران هيچ يار» «1» .

و اَيضاً فرموده: «كيست ظالم تر از آن كسان كه بر خداوند دروغ بسته اند؟ آن جماعت بر پروردگارشان عرض مي شوند و گواهان مي گويند كه: اينهايند آنانكه دروغ گفته اند بر پروردگارشان؛ أَلا لَعْنَة ُاللهِ عَلَي الظَّالِمِينَ = لعنت خدا بر ظالمان، آنان كه منع راه خدا مي نمايند و طالب اِعوِجاج [= كجي] و مَيل [= انحراف]اند براي آن راه، و آنها كافر و مُنكِر آخِرَتند» «2» . ابن عباس در تفسير اين آيه گويد: مراد از "راه خدا" در اين مواضع، عليّ بن ابي طالب و ائمّه عليهِمُ السّلام اند.

و در كتاب خدا دو نوع امام مذكور است: امام هدايت و امام ضَلالت؛ حق تعالي فرموده: «گردانيديم ايشان را اماماني كه هدايت مي كنند به امر ما» «3»؛ و فرمود: «گردانيديم آنها را اماماني كه دعوت مي نمايند بسوي آتش و روز قيامت مدد كرده نميشوند، و پيرو آنها نموديم در اين دنيا لعنتي را و روز قيامت آنها از جمله زشت صورت شدگانند» «4» .

و چون نازل شد آيه: اتَّقُوا فِتْنَةً لا تُصِيبَنَّ الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْكُمْ خَاصَّةً؛ يعني: بپرهيزيد از گناهي كه نرسد عقوبتش تنها به ستمكاران از شما «5»، جناب نبوي صلي الله عليه و آله و سلّم فرمود: «كسي كه غصب كند از علي عليه السّلام مكان مرا [در خِلافت] - همين مكان - بعد از وفات من، همانست كه انكار نموده نبوّت مرا و نبوّت پيغمبران پيش از مرا» .

و هر كه دوست و تابع ظالمي شود ظالم است. خداوند فرموده:

ص: 153

اي آن كسانيكه ايمان آورده ايد مگيريد پدرانتان را و برادرانتان را دوست خود اگر ترجيح دهند كفر را بر ايمان؛ و كساني از شما كه دوست مي گيرند آنها را آن كسان حقّاً كه ظالمانند» «6»؛ و فرموده: «هر كس دوست گيرد آنها را از شما پس بدرستيكه او از آنها است؛ بتحقيق كه خداوند هدايت نمي فرمايد آن قوم را كه ظالمند» «7»؛ و اَيضاً فرموده: «نمي يابي تو - يا محمّد (صلي الله عليه و آله و سلّم) - قومي را كه ايمان بخدا و روز واپسين آورده باشند، كه دوستي نمايند با كسي كه خصمي [= دشمني] نموده خدا را و رسول خدا را و اگر چه پدرانشان يا پسرانشان يا برادرانشان يا عشيرتشان باشند؛ آن مؤمنان را حق تعالي ايمان نوشته در دلهاشان» «8»؛ و فرموده: «اي مؤمنان دوست مَگيريد قومي را كه غضب كرده خدا بر آنها؛ بتحقيق كه نااميد شده اند آنها از آخِرَت چنانچه نااميد شده اند كافِران از اهل قبور» «9»؛ و فرموده: «ميل مَكنيد بجانب آن كسان كه ستم كرده اند؛ كه آتش بشما مي رسد» «10» .

و ظلم عبارت است از نهادن چيزي در غير موضعش، پس هر كه ادّعاءِ امامت نمايد و امام نباشد ظالم و ملعون است، و هر كه امامت را در غير اهل امامت نهد ظالم و ملعون است.

و جناب نبوي - صلي الله عليه و آله و سلّم – فرموده: «هر كه انكار امامت علي(ع) كند بعد از من، انكار نُبُوّت من نموده و هر كه انكار نبوت من كرد انكار خداوندي خداوند را نموده»؛ و فرمود: «يا علي توئي مظلوم بعد من؛

ص: 154

و هر كه تو را ظلم نمود مرا ظلم كرده، و هر كه تو را انصاف داد مرا انصاف داده، و هر كه تو را انكار كرد مرا انكار نموده، و هر كه دوستي با تو كرد دوستي با من كرده، و هر كه دشمني با تو نمود دشمني با من نموده، و هر كه فرمان تو را بُرد فرمان من بُرده، و هر كه نافرماني تو كرد نافرماني من كرده» .

و اعتقاد ما در باره كسي كه انكار امامت امير المؤمنين عليّ بن ابي طالب و ائمه عليهم السّلام بعد از آن حضرت نمود آنست كه مانند كسي است كه انكار نبوّت جميع انبياء عليهم السّلام نموده [زيرا امير المؤمنين علي(ع) وصيّ آخِرين پيامبر(ص) است و به وِصايت او نُبُوَّت ايشان تمام مي گردد – شارح].

اعتقاد ما در باره كسي كه اقرار به أمير المؤمنين عليه السّلام و انكار يكي از امامان ما بعد آن جناب كرده [آن است كه] بمنزله كسي است كه اقرار به همه انبياء نموده و مُنكِر پيغمبر ما – صلَّي اللهُ علَيهِ و آلِهِ و سلّم - بوده باشد [زيرا وصايت امير المؤمنين علي(ع) نيز تمام خواهد شد به وصايت امامان پس از او، كه آخِرين ايشان خاتم الأوصياء، حجّة بن الحسن المهديّ – عجَّلَ اللهُ فرجَهُ – است؛ و به وصايت اوست كه تمام مي گردد نبوّت جميع انبياء(ع) و وصايت جميع اوصياء(ع) – شارح].

و حضرت صادق عليه السّلام فرمودند كه: مُنكِر آخِر ما مثل مُنكِر اوّل ما است.

و جناب نبوي (ص) فرمودند كه: امامان بعد از من دوازده نفرند، اوّلشان امير المؤمنين علي (ع) و

ص: 155

آخِرشان قائم (عج) است؛ اطاعت امر ايشان اطاعت امر منست و نافرماني امر ايشان نافرماني امر منست؛ هر كه انكار يكي از ايشان نمود انكار من كرده.

و حضرت صادق عليه السّلام فرموده: هر كه شك نمايد در كفر دشمنان ما و ظالمان حق ما كافِر است [زيرا ايمان به حقّ، مستلزِم نفي باطل است؛ پس كسي كه نفي نكند باطل را، ايمان نياورده حقيقتاً؛ اگرچه ظاهراً حكم اسلام بر او جاري باشد – شارح].

و جناب امير [المؤمنين] عليه السّلام فرموده: من هميشه مظلوم بوده ام از روزي كه مادرم مرا زاد، حتي آنكه عقيل را وقت بود [= گاه مي شد] كه درد چشم عارض مي شد و مي گفت دارو بچشم من مَريزيد تا اوّل بچشم علي بريزيد، پس بچشم من مي ريختند بي آنكه دردي داشته باشم!

و اعتقاد ما در باره كسي كه جنگ با علي عليه السّلام كند [مانند اصحاب جَمَل (ناكِثين = عهد شكنان)، كه در رأس ايشان بود: عائشه و طلحه و زُبَير؛ و مانند اصحاب صِفّين(قاسِطين = جفاكاران)، كه در رأسشان بود: معاويه و عَمرو بن العاص؛ و مانند اصحاب نَهرَوان، كه خوارج (مارِقين = از دين بيرون رفتگان) بودند – ش] آنست كه او كافِر است؛ به سبب فرمودۀ جناب نبوي - صلي الله عليه و آله و سلّم - كه: هر كه مقاتله با علي كرد مقاتله با من كرده، و هر كه حرب با علي نمود با من حرب نموده، و هر كه حرب با من نمود با خدا حرب نموده.

و اَيضاً فرموده آن جناب بعليّ و فاطمه و حسن و حسين عليهِمُ السّلام كه: من در

ص: 156

جنگم با هر كه در جنگ است با شما، و آشتيم با هر كه آشتي است با شما «11» .

و امّا فاطمه - عَلَيهَا السّلامُ - اعتقاد ما در شأن آن حضرت آن است كه سَيّدۀ زنان عالَميان است از اوّلين و آخِرين، و آنكه حق تعالي غضب مي فرمايد به سبب غضب او، و خشنود مي شود به خشنودي او «12»، زيرا كه خداوند بريده (و قطع كرده) او را - و هر كه دوست دارد او را - از آتش، و اينكه آن حضرت بيرون رفت از دنيا خشمناك بر ظلم نمايندگانش و غصب كنندگان حقّش و كساني كه [از وي] سلب ميراث او از پدرش - صلَّي الله عليه و آله و سلّم [در فدك – ش] نمودند «13» .

و جناب نبوي – صلَّي اللهُ عليه و آلِهِ و سلّم - فرموده: فاطمه پارۀ تن من است، هر كه او را آزار نمايد مرا آزار نموده، و هر كه او را به غَيظ آورد مرا به غيظ آورده و هر كه او را شاد كند مرا شاد كرده «14» .

و اَيضاً فرمود كه: فاطمه پاره تن منست و او جان منست كه در ميان دو پهلوي من است، مرا بد مي آيد آنچه او را بد آيد و مسرور مي دارد مرا آنچه او را مسرور دارد «15» .

و اعتقاد ما در باب بَرائت و بيزاري [از ظالمان در حقّ اهل بيت پيامبر – ص] آنست كه واجب است [برائت جُستن] از «چهار بُت*» و از «چهار شريك*» [يا «چهار زن» خ ل] [*اوّلي كنايه از: ابوبكر و عمر و عثمان و

ص: 157

معاويه؛ و* دوّمي كنايه از: عايشه و حفصه و هند و اُمّ الحَكَم – خواهر معاويه؛ كه در حديث معتبر در "فروع كافي" شيخ كليني(ره) آمده است: اين هشت نفر را امام صادق(ع) در تعقيب هر نماز واجب خود، لعن مي فرمودند – شارح] و از هر كس كه پيروي و اطاعت آنها نموده و از همۀ تابعان آنها؛ و اينكه آنها بدترين خلق خدايند [زيرا ايشان با اولياء آخِرين و كاملترين اديان الهي دشمني مي كرده اند؛ پس واجبست لعن ايشان بر هر كس كه مسلمان باشد حقيقتاً – شارح]؛ و اينكه كامل نمي شود اقرار بخدا و رسول - صلي الله عليه و آله و سلّم - و ائمه معصومين - عليهم السّلام - اِلاّ به بيزاري از دشمنانشان.

و اعتقاد ما درباره كشندگان انبياء و قاتلان ائمّه معصومين - عليهم السّلام - آن است كه آنها كافر و مُشرِك و مُجاوِر ابدي دَرَك اَسفَل* آتشند. [* دَرَك، يا: دَرْك: مُنتهاي گودي و قعر هر چيز را گويند؛ و اطلاق آن در لسان شرع، در خصوص قعر جهنّم شيوع يافته است – كه پناه مي بريم بخدا از شرّ آن - و اسفل: به معني پائينتر و پست ترين درجۀ آنست – شارح].

و هر كه جز اين عقيده در باره آنها داشته باشد آن كس نزد ما هيچ از دين خداوند نيست [بدان سبب كه گذشت – شارح].

*****

(1) البقرة 2: 270.

(2) ((وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرٰي عَلَي اللَّهِ كَذِباً؟ أُوْلئِكَ يُعْرَضُونَ عَلي رَبِّهِمْ وَ يَقُولُ الْأشْهادُ: هٰؤُلاءِ الَّذِينَ كَذَبُوا عَليٰ رَبِّهِمْ؛ أَلا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَي الظَّالِمِينَ الَّذِينَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ وَ يَبْغُونَها

ص: 158

عِوَجاً وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ كافِرُونَ)) هود 11: 18- 19.

(3) ((وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّة ً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا)) الأنبياء 21: 73.

(4) ((وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَي النَّارِ وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ لا يُنْصَرُونَ وَ أَتْبَعْناهُمْ فِي هذِهِ الدُّنْيا لَعْنَة ًوَ يَوْمَ الْقِيامَةِ هُمْ مِنَ الْمَقْبُوحِينَ)) القَصَص 28: 41، 42.

(5) الأنفال 8: 25.

(6) ((يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا آباءَكُمْ وَ إِخْوانَكُمْ أَوْلِياءَ إِنِ اسْتَحَبُّوا الْكُفْرَ عَلَي الْإِيمانِ وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ)) التوبة 9: 23.

(7) ((وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَإنَّهُ مِنْهُمْ إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ)) المائدة 5: 51.

(8) ((وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَإنَّهُ مِنْهُمْ إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ)) المُجادَلة 58: 22.

(9) ((يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَوَلَّوْا قََوْماً غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ قَدْ يَئِسُوا مِنَ الْآخِرَةِ كَما يَئِسَ الْكُفَّارُ مِنْ أَصْحابِ الْقُبُورِ)) المُمتحَنة 60: 13.

(10) ((وَ لا تَرْكَنُوا إِلَي الَّذِينَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّكُمُ النَّارُ)) هود 11: 113.

(11) جهت اطّلاع بر مدارك اهل سنّت در نقل اين حديث متواتر، رجوع كنيد به كتاب: "فضائل پنج تن عليهم السلام در صِحاح ششگانۀ اهل سنّت"،ترجمۀ " فضائلُ الخَمسَةِ مِنَ الصِّحاحِ السِّتَّةِ"، تأليف علاّمه فيروزآبادي، ترجمه: محمد باقر ساعدي، جلد 1/ صفحات 415- 417.

(12) جهت اطّلاع بر مدارك اهل سنّت در نقل اين حديث متواتر، رجوع كنيد به همان كتاب ارزشمند: جلد4 / صفحات56 و57.

(13و14و15) جهت اطّلاع بر مدارك اهل سنّت در نقل اين احاديث متواتره، كه: فاطمه(ع) پارۀ تن پيامبر(ص) بوده، و اينكه آن بانو تا دم وفات و شهادتش، بر عمر و ابو بكر - بخاطر اذيّتها و آزارهايي كه به او رسانده بودند - خشمگين

ص: 159

بوده و هيچگاه از آن دو راضي نشده، رجوع كنيد به همان كتاب ارزشمند: ج4/ ص 47-57.

وجوب تقيّه، عقوبت ترك كنندگان آن و لعن ايشان (48)

اعتقادات شيخ صدوق ره- ترجمه، ص: 131

باب (سي و نهم) اعتقاد در تقيّه:

ابن بابَوَيه رحمة الله عليه گويد: اعتقاد ما در باب تقيه آن است كه آن واجب است؛ هر كه ترك تقيه نمود مانند كسي است كه ترك نماز نموده.

و به خدمت حضرت صادق عليه السّلام عرض شد كه: يَا ابنَ رسولِ الله ما مي بينيم در مسجد مردي را كه فاش دشنام به دشمنان شما مي دهد و نامشان مي بَرَد. آن حضرت فرمود: چه مرض دارد؟ خدا لعنتش كند! ما را در معرض اذيّت مياندازد!

بتحقيق كه حق تعالي فرموده: ((دشنام مگوئيد آنان را كه غير خداوند را مي خوانند كه آنها دشنام مي دهند خدا را به ظلم و تعدّي بدون علم)) [الأنعام /108]؛[كه حضرت امام صادق ع در تفسير اين آيه فرموده اند: يعني دشنام ندهيد آنها را زيرا كه آنها نيز بر شما دشنام دهند] و اَيضاً آن حضرت فرمود: هر كه دشنام به وليّ خدا دهد دشنام به خدا داده؛ و جناب نبوي - صلّي الله عليه و آله و سلّم - به أمير المؤمنين عليه السّلام فرمودند كه: هر كه دشنام بتو داد دشنام بمن داده و هر كه دشنام بمن داده دشنام بخدا داده و هر كه دشنام بخدا داد، دور افكند خداوند او را بر دو سوراخ بينيش [= به صورتش] در جهنم.

و تقيه واجبي است كه تركش جايز نيست تا خروج قائم - عليه السّلام - و هر كه تركش كند پيش از خروج آن حضرت، بتحقيق كه

ص: 160

از دين خدا بيرون رفته و از دين اماميه خارج شده و مخالفت خدا و رسول و ائمه – عليهِمُ الصّلاة ُ وَ السّلام - نموده.

و از آن حضرت سؤال شد از معني اينكه حق تعالي فرموده كه: ((گرامي ترين شما در نزد خداوند اَتقاي [= با تقواترين/ پرهيزگارترين] شماست)) [الحُجُرات/13]، فرمود: عمل كننده ترين شما به تقيّه.

و بتحقيق كه حق تعالي مُرخَّص [= مُجاز] فرموده اظهار دوستي كافران را در حال تقيه و فرموده: ((بايد مؤمنان كافِران را دوست نگيرند غير از مؤمنان؛ و هر كه بكند اين كار را نيست در هيچ چيزي از خدا؛ مگر اينكه تقيّه نمائيد از كافران، تقيّه اي)) [آل عِمران/28].

و اَيضاً فرموده كه: ((منع نمي فرمايدتان خداوند از آنانكه جنگ با شما نكردند در دين و شما را بيرون ننموده اند از ديارتان، كه نيكي بآنها كنيد و بسوي آنها سلوك [= رفتار] به اِعتدال نمائيد، بدرستي كه خداوند دوست مي دارد منصفان را. منع نمي نمايد خدا شما را جز آن كساني كه مقاتله نمودند با شما در دين و شما را از ديارتان اخراج نمودند و معاونت يكديگر كردند بر اخراج شما، و منع مي فرمايد از آنكه دوست گيريد آنها را؛ و آن كساني كه دوست مي گيرند آنها را، ظالمانند)) [المُمتَحَنَة/ 8و9].

و حضرت صادق عليه السّلام فرمود كه: "[گاه مي شود كه من] خود مي شنوم كلام مردي را در مسجد و او مرا دشنام مي گويد و پنهان مي شوم از او به پشت ستون كه مرا نبيند [كه با ديدن من، بيشتر دشنام دهد]".

و ايضاً فرموده [يكي از صادقَين – امام باقر يا امام صادق

ص: 161

– عليهِمَا السّلامُ]: و مخالطه نمائيد با مردم بظاهر و مخالفت ايشان كنيد به باطن، مادام كه حكمراني "بچه بازي" است*.

[*علاّمۀ مجلسي(ره) در توضيح ذَيل اين حديث شريف مي نويسد: … و مراد از صِبيانيّة (= بچه بازي) آنست كه حاكم و امير مانند كودكان باشد در كمي عقل و سَفاهت (= نفهمي و ناداني)؛ يا معني اين است كه بِناءِ حكومت بر حقّ نباشد، بلكه بر هواهاي باطله باشد، همچون بازي كودكان و … مراد، تشبيه آنست به حكومتي كه مشتي كودك (= صِبيان) گرد آن جمع شده باشند - بِحار الأنوار،ج 72، ص: 436 .

و اَيضاً فرمود: رياء با مؤمن شرك است و با منافق در خانۀ او عبادت است.

و اَيضاً فرمود كه: هر كه با آنها[= مخالفين] در صفّ اوّل نماز كند گويا با رسول خدا (ص) در صفّ اوّل نماز گزارده.

و اَيضاً فرمود: عِيادت نمائيد مَرضاي [= مريضان] آنها را و حاضر شويد جنازه هاشان را و نماز گزاريد در مسجدهاشان.

و اَيضاً فرمود كه: براي ما [به نيكي رفتارتان] زينت باشيد؛ و بر ما [به زشتي رفتارتان] عار مباشيد.

و اَيضاً فرمود: خدا رحمت كند كسي را كه محبوب سازد ما را پيش مردم و مبغوض ننمايدمان نزد ايشان.

و نام قصه گويان [= قََصّاصين] نزد آن حضرت مذكور شد، حضرت فرمود: خدا لعنتشان كند! تشنيع بر ما مي كنند، يعني سبب تشنيع [= بدگوئي و عيب جوئي] مخالفان بر ما مي شوند.

و از آن حضرت سؤال شد كه آيا گوش دادن براي سخن قصه گويان حلال است؟ فرمود نه.

و فرمود: هر كس گوش دهد به سخنگوئي،

ص: 162

بندگي او نموده؛ پس اگر آن سخنگوي از جانب خدا باشد، مُستمِع، بندگي خدا نموده و اگر ناطق از جانب ابليس باشد، مستمع، عبادت ابليس نموده.

و از آن حضرت سؤال شد از معني اينكه خداوند فرموده كه: ((شاعران را پيروي كنند گمراهان)) [=الشُّعَراءُ يَتَّبِعُهُمُ الْغاوُونَ – سورة الشُّعَراء/224]؛ فرمود: آنها قصه گويانند*.

[*يعني: داستان سرايان افسانه پرداز، كه دروغ تحويل عوامّ كالأنعام (= مثل چارپايان) دهند؛ چنانكه نقّالان ايران در قهوه خانه ها اشعار تماماً دروغ "شاهنامه" فردوسي را برخوانند و اوقات مردم را به اين خُزَعبَلات (= چرت و پرت ها) ضايع سازند؛ عِوَض آنكه اخلاق و احكام وعلوم دينيّه و دانشها و فنون جديده به ايشان بياموزند تا جامعه از اين انحطاط فرهنگي و اخلاقي و عقلي ناشي از فتنۀ مشروطه، بيرون آيد؛ ليكن مشروطه خواه فقط بدنبال فسق و فجور و آزادي حيواني خود است؛ چه كار به ارتقاء دين و اخلاق و فرهنگ ملّت دارد؟!! … – شارح].

و [امّا تقيّه، مُباح و حلال نميسازد همكاري با مخالفان و مُساعَدَت با ظالمان و مُماشات و همراهي با ايشان را در چيزي از بدعتها و ظلمهاي ايشان، يا در تبليغ و ترويج امر ايشان، به قول يا بعمل، و به تصريح يا به تلويح (= اشاره) يا به تقرير (= تأييد عملي و ضمني)، و اگرچه به اجتماع اطراف ايشان باشد هنگام سخنراني و نطق عمومي؛ الاّ اينكه اِكراه و اجبار كنند انسان را به آن – شارح]؛ جناب نبوي صلي الله عليه و آله فرمودند كه: هر كه وارد [بر] صاحب بدعتي شود و او را تعظيم و توقير نمايد،

ص: 163

بتحقيق كه سعي در خراب كردن بِناي اسلام نموده.

و اعتقاد ما در باره كسي كه مخالف با ما شود در يك امر از امور دين مُعايَنَة ً[= بعَينِهِ = دقيقاً مثل و عين] اعتقاد ما است در باره آنكه مخالفت ما در جميع امور دين نموده باشد [چه، انكار يكي از آنها باز مي گردد به انكار جميع آنها؛ زيرا كه همگي نازل شده اند از جانب خداي تعاليٰ – شارح].

شيخ مفيد (ره): تعريف تقيّه و حدود آن (49)

* تصحيح الاعتقاد، شيخ مفيد(ره):

گفته است شيخ مفيد - رَحِمَهُ اللَّهُ تعاليٰ – كه:

تَقِيّه، كِتمان حق و پوشيده داشتن اعتقاد در آن است و متعرض نشدن مخالفين و ترك ياري نمودن با ايشان به چيزي كه به عقب در آورد ضرري را در دين و دنيا.

و فرض [= تكليف شرعي] تقيه وقتي است كه بداند بِالبَديهَة و يا مَظِنَّۀ قوي [كه در صورت اظهار عقيدۀ حقّ] ضرر به هم رساند [به خود او يا به كسي ديگر – شارح]؛ پس هر زمان كه نداند ضرري را در اظهار حق و نه مَظِنَّۀ قوي در آن داشته باشد، واجب نباشد فرض تقيه.

و بتحقيق كه امر نموده اند حضرات ائمّۀ صادقين عليهِمُ السّلام جماعتي از شيعيان خود را به باز داشتن و نگاهداشتن خود از اظهار حق، و در باطن و پوشيده نگاهداشتن آن از دشمنان دين، و ياري نمودن به چيزي كه بر طرف كند شك را از ايشان دربارۀ مخالفت ايشان [= دشمنان و مخالفان] و بود آن اصلح براي ايشان [= آن گروه از اصحاب امامان(ع) كه مأمور به اِخفاء بودند]؛ و حضرات ائمه عليهم السّلام امر مي فرمودند جماعتي ديگر

ص: 164

را از اصحاب خود به سخن گفتن با خصمان و آشكارا نمودن امر حق با ايشان و خواندن ايشان بسوي امر حق، به جهت دانستن ايشان عليهِمُ السّلام كه ضرري نيست بر آن جماعت در آن.

پس تقيه واجب مي شود بحَسَب آنچه ياد نموديم آنرا، و ساقط مي باشد فرض آن در مواضع ديگر بنحوي كه مقدّم داشتيم آنرا؛ و شيخ ابو جعفر [صدوق] رَحِمَهُ اللَّهُ تعاليٰ اجمال نموده است گفتار را در آن و تفصيل نداده است …

مسلمان بودن والدين و اجداد و جدّات پيامبر (ص) و علي (ع) (50)

اعتقادات شيخ صدوق ره - ترجمه، ص: 135

باب (چهلم) اعتقاد در شان آباء جَناب نبَوي صَلَّي اللهُ علَيهِ و آلِهِ و سَلَّمَ [و جَناب عَلَوي – عليه السّلام]:

ابن بابَوَيه [= شيخ صدوق] (رحمة الله عليه) گويد:

اعتقاد ما، در شأن پدران جناب پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلّم [و جَناب امير المؤمنين علي – ع] آنست كه همه مسلمانان بوده اند از آدم عليه السّلام تا پدرش(ص) عبد الله(ع) و آنكه ابو طالب [= عموي پيامبر (ص) و پدر علي(ع) كه نام او عِمران بود – عليه السّلام] مُسلِم بوده [لكن در حال تقيّه مي زيسته و به إيماء و اشاره و رمز، اظهار اسلام نموده است – شارح].

و مادر آن جَناب (ص) آمِنَه (ع) دختر وَهْب، مُسلِمَه [= مسلمان] بوده*.

[* و اين ثابت است به نقل، و واجبست به عقل؛ چه آنكه ولادت پيامبر يا وصيّ او از صُلب (= پشت) يك كافِر و يا از رَحِم يك كافِرَة، ولو در يكي از اجداد يا جدّات او بوده باشد، مُستلزِم عار و ننگ است نزد مردم بر آن نبيّ يا

ص: 165

وصيّ الهي؛ پس اين جائز نيست در احدي از انبياء يا اَوصياءِ سَلَف (= گذشته)؛ چه رسد به حضرات چهارده معصوم – صلوات الله عليهِم – كه برترند از جميع ايشان و از جميع مردمان – شارح].

و آن جناب صلي الله عليه و آله و سلّم فرمود: از نكاح بيرون آمده ام و از زنا بيرون نيامده ام از ابتداء [زاد و ولد] آدم عليه السّلام.

و مَروِيَّ است كه عبد المُطَّلب(ع) حجّت خدا بوده [در الهام دين حنيف (= پاك و مستقيم) به او؛ بدون آنكه پيامبر يا امام باشد – شارح] و ابو طالب(ع) وصيّش بود [بي آنكه او نيز پيامبر يا امام بوده باشد – شارح] - رضوانُ اللهِ علَيهِما*.

[*علّامۀ مجلسي – اَعلَي اللهُ مَقامَهُ – در بيان ذَيل اين حديث، مي فرمايد: «علماء اماميّه – رضوانُ اللهِ عَلَيهِم – اتّفاق و اجماع دارند بر اينكه والدين پيامبر(ص) و تمامي اجداد او تا حضرت آدم(ع)، مسلمان (به اسلام ابراهيمي حنيف = پاك و مستقيم) بوده و بلكه از صِدّيقين (يعني بندگان برگزيده و راستين خدا) و از پيامبران يا اوصياء پيامبران بوده اند؛ و اينكه برخي از ايشان نتوانسته اند اظهار اسلام كنند، شايد از جهت تقيّه بوده و يا به جهت مصلحت ديني ديگري؛ و امين الدّين طبرسي – رَحِمَهُ اللهُ – در تفسير "مجمع البيان" گويد: اصحاب ما (اماميّه) گفته اند كه: آزَر … عموي حضرت ابراهيم(ع) [و پدر خواندۀ پرورش دهندۀ او] بوده، چه نزد ايشان ثابت است كه پدران پيامبر(ص) تا حضرت آدم(ع) موحِّد (= يكتاپرست) بوده اند؛ و طائفۀ اماميّه [= شيعۀ دوازده امامي] بر آن اِجماع دارند»

ص: 166

- اِنتهيٰ (بِحارالانوار، ج 15، ص 117).

و همو در موضع ديگر، به نقل از صدوق(ره) در "عيون اخبار الرّضا(ع)" از آن حضرت روايت مي كند كه در حديثي فرمود: (( … و اگر عبد المُطَّلِب، حجّت الهي نبود و نيز عزم او بر ذبح فرزندش عبدالله، شبيه نبود به عزم ابراهيم(ع) بر ذبح فرزندش اسماعيل(ع)، پيامبر اكرم(ص) افتخار نمي فرمود به انتساب به آنها به اينكه دو "ذبيح" (در راه خدا) هستند، در اين گفتارش (ص): أَنَا ابْنُ الذَّبِيحَين … )) - بحارالانوار، ج 15، ص 130].

*****

*تصحيح الاعتقاد، شيخ مفيد(ره):

* شيخ مفيد محمّد بن نُعمان (رِضوانُ اللَّهِ علَيه) فرموده كه:

پدران پيغمبر اكرم محمّد - صلَّي اللَّهُ علَيهِ و آلِه - تا آدم ابو البشر عليه السّلام تمامي مُوَحِّد [= يكتا پرست] بوده اند، بر ايمان به خداي تعالي [و اسلام يا دين حنيف ابراهيمي]، همان طوري كه شيخ ابو جعفر بن بابَوَيه [صدوق] - رَحِمَهُ اللَّهُ تعاليٰ - ذكر فرموده اند و دليل اين امر، اِجماع فرقۀ مُحِقَّه [شيعۀ دوازده امامي] است؛ و نيز در قول خداوند تعالي است: الَّذِي يَراكَ حِينَ تَقُومُ وَ تَقَلُّبَكَ فِي السَّاجِدِينَ (سوره شعراء، آيه 218 و 219) يعني: «آن خدائي كه مي بيند تو را در آن هنگام كه برمي خيزي به امر نُبُوَّت و مي بيند گردش تو را در اصلاب [جمع صُلب: پشتهاي] پيغمبران و پاكان سجده كنندگان»؛ كه در اين آيه خداوند اراده فرموده گرديدن آن حضرت را در اَصلاب مُوَحِّدين، و پيغمبر خدا صلي اللَّه عليه و آله فرموده كه: «من هميشه از اصلاب پاكان بِه اَرحام پاكيزگان منتقل مي شدم تا آنكه خداوند مرا در عالم امروز شما

ص: 167

پديد آورد و ظاهر نمود»، پس اين حديث دلالت مي كند بر اينكه پدران بزرگوار رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله همگي مؤمن بودند، زيرا كه اگر در ما بين پدران آن جناب كافِري وجود داشت سزاوار نبود كه پيغمبر، كافِر را بطهارت [= پاكي] توصيف فرمايد چه آنكه كافِر نجس است در حالي كه پيغمبر توصيف فرموده آباء گرام خود را بطهارت؛ و دليل بر نَجاسَت كفار قول خداي تعالي است كه: «إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ (سوره توبه، آيه 28) = جز اين نيست كه مشركين نجس و پليدند»، پس در اين آيه خداوند به نجاست كفار حكم فرموده. بنا براين، چون پيغمبر اكرم (ص) حكم فرموده بطهارت و پاكي پدران خود تماماً و آنها را به پاكي توصيف فرمود دليل است بر اينكه پدران آن جناب تماماً از مؤمنين بوده اند.

[مُصحِّح (چاپ كتاب) گويد: اين حاشيه در نسخۀ اصل نبوده و ما خود آن را از نسخۀ عربي (اعتقاداتُ الشَّيخِ المفيد، يا: تصحيح الاعتقاد) ترجمه نموديم – الاَحقَر: محمود موسوي زرندي]

اعتقاد در شأن علويان [يعني سادات، و نيك و بد ايشان] (51)

اعتقادات شيخ صدوق ره - ترجمه، ص: 136-141

باب (چهل و يكم) اعتقاد در شأن علويان [يعني سادات و نيك و بد ايشان]:

ابن بابَوَيه رحمة الله عليه گويد: اعتقاد ما در شأن سادات علويّه آنست كه ايشان از آل رسول الله(ص) اند و آنكه دوستي ايشان واجب است جهت آنكه مزد پيغمبري پيغمبر - صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ و سَلّمَ – است.

و حق تعالي فرموده: «بگو يا محمّد(ص)، كه: از شما امّت، مزدي به عوض پيغمبري شما نمي طلبم، الاّ مَحَبَّت دربارۀ خويشاوندانم» [= قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا

ص: 168

الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبيٰ -الشوريٰ / 23].

و صدقه بر علويان حرام است زيرا كه آن از چركينهاى مالست كه در دست مردمان است و صدقه دادن سبب پاكيزه شدن ايشانست، لكن حلال است براى كنيزان و غلامان علويان، و حلال است صدقه خود اين سلسله عليه بعضى بر بعضى، و اما زكاة امروز حلال است بر ايشان بعوض خمس، چون از آن ممنوع گرديده اند.

و اعتقاد ما در باره بد كار از اين طايفه [= سادات؛ سَيِّدها] آن است كه عِقاب [=جزاي گناه] او دو برابر است؛ و در شأن نيكوكار ايشان آن است كه ثوابش دو مقابل است[چنانكه در اخبار معتبره وارد شده است*- شارح]

[*اصول كافي، شيخ كليني، ترجمه مصطفوي، ج 2، ص: 209تا 211].

و [امّا سيّد بدكار و گناهكار و ستمگر، پس آن چنان است كه] حضرت صادق عليه السّلام فرمود: «هر كه مخالفت با دين خدا نمايد و دوستي با دشمنان خدا و دشمني با دوستان خدا كند بيزاري از او واجب است، هر كه باشد و از هر قبيله اي كه باشد» .

و جناب امير [المؤمنين] عليه السّلام به پسر خود محمّد بن الحَنَفيّه فرمودند كه: «تواضع كردن تو در حال شرف تو، شرافتش بيشتر است براي تو از شرف آباء تو» .

و حضرت صادق عليه السّلام فرمود: «دوست داشتن من امير المؤمنين عليه السّلام را [توأم با پيروي از راه او] محبوبتر است پيش من از آنكه متولّد از [نسل] آن جَنابم» .

و از آن حضرت سؤال شد كه آل محمّد(ص) كيست؟ فرمود: «آل محمّد صلي الله عليه و آله و سلّم كسي است كه حرام

ص: 169

مي باشد بر رسول خدا نكاح او» [زيرا از مَحارِم او هستند - ش].

حق تعالي فرمود: «هر آينه بتحقيق كه فرستاديم نوح و ابراهيم را و مُقرَّر ساختيم در ذُرِّيَّۀ آن دو، نُبُوَّت و كتاب را؛ پس بعضي از ايشان هدايت پذيرفته اند و بسياري از ايشان فاسقند» [= وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً وَ إِبْراهِيمَ وَ جَعَلْنا فِي ذُرِّيَّتِهِمَا النُّبُوَّةَ وَ الْكِتابَ؛ فَمِنْهُمْ مُهْتَدٍ وَ كَثِيرٌ مِنْهُمْ فاسِقُونَ - الحديد /26].

و از آن حضرت سؤال شد از معني اينكه حق تعالي فرموده كه: «بعد ازآن به ميراث رسانديم كتاب را به آن كساني كه انتخابشان نموديم از ميان همه بندگان خود؛ پس بعضي از ايشان ظالمِ نفس خودند و پاره[اي] ميانه رو و بعضي سبقت نماينده بانواع خوبيها» [= ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتابَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنا مِنْ عِبادِنا فَمِنْهُمْ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ وَ مِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ وَ مِنْهُمْ سابِقٌ بِالْخَيْراتِ بِإِذْنِ اللَّهِ - الفاطر/32]؛ فرمود: ظالمِ نفس خود از ما طايفه: كسي است كه حقّ امام را نمي شناسد، وميانه رو: شناسنده حقّ امام است، و سبقت كننده به خوبي ها به اذن خدا: [خود] امام است.

و اسماعيل از پدر بزرگوار خود [= امام صادق – ع] پرسيد كه گناهكاران طائفه ما چه حال دارند؟ فرمود [اين آيه را]: «لَيْسَ بِأَمانِيِّكُمْ وَ لا أَمانِيِّ أَهْلِ الْكِتابِ؛ مَنْ يَعْمَلْ سُوءاً يُجْزَ بِهِ وَ لا يَجِدْ لَهُ مِن دُونِ اللهِ وَلِيّاً وَ لا نصيراً» [النِّساء/123]، يعني: «نه اوضاع دلخواه شماست و نه آرزوهاي اهل كتاب؛ هر كس بدي مي كند جزا داده مي شود به آن و نمي يابد براي خود غير از خداوند ياري و نه ياوري» .

و حضرت باقر عليه السّلام در

ص: 170

حديث طولاني فرمود: «ميانۀ خداوند و اَحَدي قرابتي نيست، بدرستي كه محبوبترين خلق به سوي خدا و گرامي ترين ايشان بر خدا كسي است كه مُتّقي تر و عمل كننده تر به طاعت خدا بوده باشد؛ به خدا قسم هيچ بنده اي خود را نزديك به خدا نمي كند الاّ به واسطه طاعت، نيست با ما خطّ [= سند و نوشتۀ بَرائت و] فراغتي از آتش و نه بر خدا مُوَجَّه است براي احدي حجّتي؛ هر كه مطيع خدا است دوست ما است و هر كه نافرمان خدا است دشمن ما است و دوستي [و ورود در اطاعت و تشيّع و ولايت] ما به دست نمي آيد الاّ به وَرَع [= پرهيز از گناه] و عمل صالح» .

[و امّا آنچه در اين باب آمده، مُنافات ندارد با آنچه در باب شفاعت گذشت؛ پس مراجعه كن و بيانديش! – شارح] [رجوع شود به باب 21، پوشۀ 27].

و بتحقيق كه نوح عليه السّلام عرض نمود: «پروردگار من! پسرم از اهل من است و بدرستيكه وعدۀ توست حق و تو اَحكَمُ الحاكِميني؛ حق تعالي در جوابش فرمود: بدرستيكه او از اهل تو نيست، او (فاعل) عملي است غير صالح! پس سؤال مكن مرا امري كه نيست براي تو علمي به آن! بدرستي كه من نصيحت تو مي نمايم كه مبادا از جاهلان باشي! نوح عرض نمود: پروردگارا پناه مي آورم بتو از اينكه سؤال نمايم ترا امري كه علمي به آن ندارم و اگر مرا نيامرزي و رحم ننمائي از جمله زيانكاران خواهم بود» [= رَبِّ، إِنَّ ابْنِي مِنْ أَهْلِي وَ إِنَّ وَعْدَكَ الْحَقّ ُ وَ أَنْتَ أَحْكَمُ الْحاكِمِينَ؛ قالَ: يا

ص: 171

نُوحُ، إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ! إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صالِحٍ! فَلا تَسْئَلْنِ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ! إِنِّي أَعِظُكَ أَنْ تَكُونَ مِنَ الْجاهِلِينَ! قالَ: رَبِّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ أَنْ أَسْئَلَكَ ما لَيْسَ لِي بِهِ عِلْمٌ، وَ إِلَّا تَغْفِرْ لِي وَ تَرْحَمْنِي أَكُنْ مِنَ الْخاسِرِينَ» [سورة هود/ 45-47].

و از حضرت صادق عليه السّلام سؤال شد از معني اينكه حق تعالي فرمود كه: «در روز قيامت مي بيني آن كساني را كه دروغ گفته اند بر خدا كه رويهاي آنها سياه شده؛ آيا نيست در جهنم جايگاه متكبّران؟!» [وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ تَرَي الَّذِينَ كَذَبُوا عَلَي اللَّهِ وُجُوهُهُمْ مُسْوَدَّةٌ؛ أَلَيْسَ فِي جَهَنَّمَ مَثْويً لِلْمُتَكَبِّرِينَ؟!- الزُّمَر /60]؛ فرمود: «مراد، كسي است كه ادّعا كند كه امام است و امام نباشد»؛ عرض شد: اگر چه علوي و فاطمي [= سَيّد] باشد؟ فرمود: «آري؛ اگر چه علوي و فاطمي باشد!» *.

[*شارح – رَحمة اللهِ عليه – فرموده است: «اين حديث از اخبار متواتره نزد ما اماميّه است؛ و بدين جهت، ما حرام مي دانيم لقب دادن كسي غير از معصومين(ع) را به لقب "امام" و نيز حرام مي دانيم كه كسي چنين لقبي را براي خود بپذيرد؛ بر خِلاف سُنّيان و صوفيان – خَذَلَهُمُ اللهُ (= خدا خوارشان سازد!) – كه رؤساء خود را به آن مُلقَّب ساخته اند، مثل: "امام شافعي" و "امام محمّد غزالي" و … – كه خدايشان با ايشان محشور فرمايد! – و متأسّفانه، امروزه نيز شاهد هستيم كه برخي از فرومايگان عوامّ ما شيعيان نيز از سُنّيان و صوفيان تبعيّت كرده و به هر عالمي، اين لقب را مي دهند؛ حال آنكه در روايات معتبرۀ فراوان ما، تحريم شرعي شده

ص: 172

تلقيب (= لقب دادن) و تلقُّب (لقب پذيرفتن) به آن! … پس بار الها! تو خود شاهد باش كه ما (= مرحوم شارح) از اين دسته از مردمان و از اين جماعت كه امامان ايشان باشند، بيزاريم … » *].

[*ظاهراً مراد مرحوم شارح، برخي از علماء عهد مشروطه هستند، كه بيشتر در عِراق، مردم هوادارشان چنين لقبي را به آنها مي داده اند – ويراستار].

و اَيضاً آن حضرت فرمود: «نيست فرق ما بين شما و كسي كه مخالف شما باشد مگر [يك مِطمَر = ريسمان]! عرض شد كه: مِطمَر [= ريسمان] چه چيز است؟ فرمود: «آن چيزي كه آن را [تُرّ = ريسمان "تراز" بنائي] مي گوييد؛ پس هر كس خلاف شما نمود و تجاوز از اين [تراز] نمود، از او بيزار باشيد و اگر چه علوي فاطمي [= سَيّد] باشد» .

و اَيضاً آن حضرت در باره عبد الله [اَفطَح = داراي سر پَهن – لعنَهُ اللهُ؛ رئيس فرقۀ ضالّۀ افطحيّه – لَعَنَهُمُ اللهُ – كه لقب امام به او داده بودند – شارح - و] پسر خود [آن حضرت بود]، فرمود: «او نيست بر هيچ چيز از اين مذهب [شيعه] كه شما برآنيد و بدرستي كه من بيزارم از او! خداي عَزَّ وَ جَلَّ از او بيزار باد!» *.

[*مرحوم شارح مي نويسد: و مناسب است كه ذكر كنيم اينجا روايتي را از كتاب "غَيبَت نُعماني(ره)" – كه در حكم رسالۀ عمليّۀ تكاليف شيعه در عصر غيبت كبريٰ است – در باب 17: درباره آنچه قائم عليه السلام با آن برخورد مي كند از ناداني مردم و نيز آنچه پيش از قيامش از خاندان خود

ص: 173

[= سادات] مي بيند:

حديث 4 - أبان بن تَغلِب گويد: شنيدم امام صادق عليه السّلام مي فرمود: «هنگاميكه پرچم حقّ پديدار شود، اهل شرق و غرب، آنرا لعن كنند؛ آيا مي داني براي چه؟! گفتم: نه، فرمود: بخاطر آنچه كه مردم پيش از خروج او از خاندانش مي بينند!» .

و در حديث 5- منصور بن حازم از امام صادق عليه السّلام روايت كرده كه آن حضرت فرمود: «هنگاميكه پرچم حقّ برافراشته شود اهل مشرق و مغرب آن را لعنت كنند! به او عرض كردم: ز چه رو چنان مي شود؟ فرمود: به سبب آنچه كه از بني هاشم [= سادات] ديده اند!» *

و مثل اين در احاديث ما بسيار است؛ فاعتَبِرُوا يا اُولِي الأبصار (= پس به ديدۀ عبرت بنگريد اي صاحِبان بصيرت!) – شارح(ره)].

[* غيبت نعماني، ترجمه غفاري، ص 415].

احاديث كلّي، احاديث توضيح دار و اعتقاد در حرام و حلال (52)

اعتقادات شيخ صدوق ره - ترجمه، ص142:

باب (چهل و دوم): اعتقاد در احاديث مُجمَله [= كلّي گويي شده] و مُفَسَّره [= توضيح داده شده]:

ابن بابَوَيه - رحمة الله عليه - گويد: اعتقاد ما در باب حديث مُفسَّر [= داراي توضيح و تفسير در متن خودش] آن است كه: آن حاكم است بر مُجمَل [= حديث داراي اِجمال و كلّيّت]؛ چنانچه حضرت صادق عليه السّلام فرموده.

*****

باب (چهل و سوم): اعتقاد در حَظر [= نهي] و اِباحَه [= مُباح و حلال نمودن]:

ابن بابَوَيه [= صدوق] - رحمة الله عليه - گويد اعتقاد ما در اين باب اين است كه: همه چيزها [كه بدي يا خوبي آنها معلوم نباشد – ش] حلال و مَوضِع رُخصَت [= داراي اجازه] است، تا در چيزي از آنها

ص: 174

[از طرف شارع مقدّس] نهي وارد شود.

شيخ صدوق (ره) و مفيد (ره): احاديث طبّ سنّتي و شرائط اخذ و عمل به آنها (53)

اعتقادات صدوق، ترجمه، ص 142-143:

باب (چهل و چهارم) اعتقاد در احاديث وارده در طبّ [=پزشكي سنتي]:

ابن بابَوَيه [= صدوق] رحمة الله عليه گويد:

اعتقاد ما در باب احاديثي كه در طب وارد شده اين است كه آنها بر چند وجه است:

بعضي است كه بنابر هواء مكّه و مدينه وارد شده؛ پس جائز نيست استعمالش در غير آن هواء.

و قسمي هست كه امام عليه السّلام آن را فرموده بنا بر آنچه شناخته از طبيعت شخص مُعيَّن؛ ولي مكان آن شخص را (تجاوز/ خ ل/ يا) اعتبار نفرموده (و تجاوز از مَوضِعهاي مُعيَّن آن عِلاج نبايست نمود / خ ل)، چون [امام ع] آن شخص را [يا حال او يا مكان او را] بهتر از خودش مي شناخته.

و نوعي هست كه مخالفان در كتابها غلط انداز كرده اند كه صورت مذهب حق را زشت نمايند در نظرها.

و بعضي [دچار توهّم يا] سهو [شخص] راوي شده.

و پاره [اي] آنست كه راوي، ناتمام به خاطرش مانده و ناقص نقل نموده.

و آنكه بخصوص عسل وارد شده كه شِفاء هر دردي است (الخصال، شيخ صدوق، 2: 623، باب حديث الأربَعَ مِائَة = خصلت هاي چهارصدگانه، حديث 10)، صحيح است و معني اش آن است كه [عسل] شِفاءِ هر دردي است كه از بُرودت [= سردي مزاج] باشد [و نه از حرارت و گرمي مزاج].

و آنكه براي بواسير، اِستِنجاء بآب سرد [در حديث] وارد شده، در صورتيست كه از حرارت باشد.

و آنكه در باب بادنجان وارد شده كه شِفا است (*المَحاسِن، بَرقيّ: 525، باب الباذنجان، ح 755)،

ص: 175

مخصوص فصل رُطَب است و براي كسي كه خرما مي خورد [تا سردي بادنجان و خشكي (سَوداء آوري) آنرا جبران سازد]؛ نه سائر اوقات.

و اما آنچه صحيح مي باشد از ائمه عليهم السّلام از دواهاي مرضها، آيات قرآني و سوره هاي قرآني است و دعاها؛ به آن نوعهائي كه وارد شده به سندهاي قويّ و طريقهاي صحيح …

و جناب نبوي صَلَّي اللهُ علَيهِ و آلِهِ و سَلّم فرمود: «هر كه او را حمد شفا ندهد خدا او را شفا ندهد» [نظير اين حديث در "اصول كافي"، شيخ كليني، ترجمۀ مصطفوي،4/434، باب فضل القرآن، حديث 22، چنين نقل شده است: عَنْ سَلَمَةَ بْنِ مُحْرِزٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ [الباقر] ع يَقُولُ: «مَنْ لَمْ يُبْرِئْهُ الْحَمْدُ لَمْ يُبْرِئْهُ شَيْ ءٌ»؛ و در كتاب "طِبّ الأئمّة(ع)" چنين آمده است: عن عبدِ اللّهِ بن سِنانٍ عن أبي عبدِ اللّهِ [الصّادق] علَيهِ السّلامُ: ُ « … مَن لم يَشفِهِ القرآنُ فلا شَفاهُ اللّهُ» ].

*****

*تصحيح الاعتقاد، شيخ مفيد(ره):

فرموده است شيخ مفيد (عَلَيهِ الرَّحمة) كه:

((طبّ، صحيح است و علم به آن ثابت است و طريق آن وحي است و جز اين نيست كه اخذ نموده اند آن را عالمان به آن، از انبياء عليهِمُ السّلام؛ و اين به جهت آن است كه نيست [در آغاز امر طبابت، نزد مردم] طريقي بسوي علم به حقيقت درد، مگر به سمع؛ و نيست [باز هم در آغاز امر طبابت، نزد مردم] راهي بسوي شناختن دواء مگر به توقيف [يعني: نصّ فرمايش پيامبران به آنها، كه فقط بايد توقّف و ايستادگي بر آن شود – شارح]، پس ثابت شد كه طريق آن [همچون ساير

ص: 176

علوم بشري، در سرآغاز آن] شنيدن است از [خداوند] عالِم به خفيّات تعاليٰ [همانگونه كه عالم شيعي اِثناعَشَريّ شهيد، ابو حاتِم رازي(ره)(م322ق) در اوائل "أعلامُ النُّبُوَّة" تبيين نموده است … – شارح].

و اخباري كه وارد شده است از [ائمّۀ] صادِقِين عليهِمُ السّلام، تفسيرش قول حضرت امير المؤمنين ع است كه: «معده خانه دردها است و پرهيز سَرِ هر دوائي است؛ و عادت ده هر بدني آنچه را كه معتاد است» [المِعدَة ُ بَيتُ الأدواءِ وَ الحِميَة ُ رَأسُ الدَّواءِ؛ عَوِّدْ كُلَّ بَدَنٍ مَا اعتاد].

و گاه نفع مي بخشد در بعضي شهرها دوائي - از مرضي كه عارض مي گردد ايشان را - آنچه سبب هلاكت مي گردد اگر استعمال كنند آن را در غير اهل آن شهر (يعني گاهي دوائي براي يك نوع مرض در يكي از شهرها خوب است، ولي همان دوا در شهر ديگري براي آن مرض مفيد نمي باشد، از جهت اختلاف آب و هوا- مصحّح)؛ و گاه پسند مي باشد از براي قومي كه صاحِبان عادتي مي باشند آنچه پسند نمي باشد از براي كساني كه مخالف ايشان باشند در عادت.

و بوده اند حضرات ائمه صادقين عليهِمُ السّلام كه امر مي فرموده اند پاره[اي] صاحِبان امراض را به استعمال نمودن چيزي كه ضرر مي رساند بكسي كه بوده باشد در او آن مرض؛ پس ضرر نمي رسانده او را استعمال آن و اين به جهت علم ايشان بود به منقطع شدن سبب مرض؛ پس وقتي كه [آن شخص] استعمال مي نموده است آنرا، [آن چيز] استعمال شده بود با صِحّت، بدون شعور [شخص] به آن؛ و بوده است علم ايشان به آن، از جانب خداوند، بر طريقه معجزه ايشان و اينكه

ص: 177

آن برهاني بوده باشد از براي اختصاص دادن ايشان به آن [= اِعجاز] و خَرقِ [= شكافتن و نقض] عادت به معناي آن [يعني به معناي معجزه – ش]؛ پس گمان نموده اند گروهي كه آن استعمال هر گاه حاصل شود با مادّۀ مرض، نفع بخشد؛ پس غلط نموده اند در آن و مُتضرِّر گشته اند در آن. و اين قسمي است كه ايراد ننموده است آن را شيخ ابو جعفر [صدوق] رَحِمَهُ اللَّهُ تعالي، و او مُعتمَد است در اين باب [به جهت تسلّط و احاطه اي كه بر احاديث داشته]، و وجوهي را كه ذكر نموده است از احاديث، مُحتمِل مي باشد از براي آنچه كه وصف نموده، بحَسَب آنچه ذكر نموديم ما آن را)).

حلّ تعارض دو حديث مختلف، اعتبار كتاب سُلَيم بن قيس هلالي (اسرار آل محمّد ص) (54)

اعتقادات شيخ صدوق ره، ترجمه، 145-155:

باب (چهل و پنجم) اعتقاد در اختلاف حديثَين

ابن بابَوَيه رحمة الله عليه گويد:

اعتقاد ما در احاديث صحيحه كه از ائمه عليهم السّلام وارد گرديده اين است كه آنها موافق كتاب خدا است و مُتّفِق در معنا است و مختلف نيست زيرا كه جملگي به وحي از حق تعالي اخذ شده و اگر از غير خداوند مي بود اختلاف داشت.

* و اختلاف ظاهري احاديث نمي باشد مگر به علّتهاي مختلف:

- مثل آنكه در باب كفارۀ ظِهار [= تشبيه پشت زن خود به پشت مادر خود، كه رسم جاهليّت در حرام كردن زن براي خود بوده است – ش] وارد شده كه: آزاد كردن بنده است؛

و در حديث ديگر: دو ماه پي در پي روزه؛

و در حديث ديگر: شصت مسكين طعام دادن؛

و همه صحيح است و روزه براي كسي است كه قادر

ص: 178

بر بنده آزاد كردن نيست، و طعام دادن براي كسي است كه قادر بر روزه مذكوره نيست.

و مَروِي است كه: تصدّق نمايد به هر چه [از صدقه كه] از او برآيد؛ و اين براي كسي است كه قادر بر اِطعام شصت مسكين نباشد.

* و بعضي از احاديث هست كه حكم آنها بَدَل اختياري يكديگر است:

- مثل آنكه در باب كفارۀ قسَم، در قرآن وارد شده: «طعام دادن ده مسكين از وسطِ [= متوسّط و ميانگين] آنچه طعام مي دهيد اهل و عيال خود را؛ يا جامه دادن ده مسكين؛ يا آزاد نمودن بنده اي» [= إِطْعامُ عَشَرَةِ مَساكِينَ مِنْ أَوْسَطِ ما تُطْعِمُونَ أَهْلِيكُمْ أَوْ كِسْوَتُهُمْ أَوْ تَحْرِيرُ رَقَبَةٍ فَمَنْ لَمْ يَجِدْ فَصِيامُ ثَلاثَةِ أَيَّامٍ - سورة المائدة/89]؛ پس هرگاه در كفارۀ قسَم سه حديث وارد گردد: يكي به طعام دادن، و دويُّم به جامه دادن، و سيُّم به بنده آزاد كردن؛ در نظر جُهّال، مختلف مي نمايد و حال اينكه مختلف نيست؛ بلكه هر يك از اين كفاره ها بَدَل يكديگرند.

*و در احاديث، بعضي امور جهت تقيه وارد شده.

*و از سُلَيم بن قَيس هِلالي (عامِري كوفي) [رضوانُ اللهِ عليهِ، مُتوفّاي 76 هجري، كه اوّلين و معتبرترين كتاب (اسرار آل محمّد ص) در رابطه با تاريخ اسلام را نوشت و از ياران خالص حضرت علي(ع) بود] مَروِي است كه گفت خدمت جَناب امير [المؤمنين] عليه السّلام عرض نمودم كه:

من شنيده ام از سلمان و مِقداد و ابوذرّ چيزي از تفسير قرآن و احاديثي چند از جناب نبوي صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ و سَلّمَ غير آنچه در دست مردم است، و شنيده ام از جناب

ص: 179

شما تصديق همان ها را كه شنيده بودم از ايشان. و ديده ام در دست مردم بسيار چيزها از تفسير قرآن و از احاديث نبوي صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ و سَلّمَ كه شما در باب آنها خِلاف مردم مي فرمائيد و چنان مي دانيد كه آنها همه باطل است؛ آيا شما چنان مي بينيد كه مردم دروغ مي گويند عمداً برسول خدا و تفسير مي نمايند قرآن را برَأي خود؟!

آن جناب جواب فرمود كه: «سؤال نمودي؛ حال، پس جواب را بفهم؛ بدرستي كه در دست مردم حقي است و باطلي، و راستي و دروغي، و ناسخي و منسوخي، و عامّي و خاصّي، و محكمي و متشابهي. و حفظي و سهوي و بتحقيق كه دروغ بسته شد بر جَناب پيغمبر صَلَّي اللهُ عَلَيهِ و آلِهِ، در حال حيات آن جناب، تا آنكه ايستاد به خطبه و فرمود: «ايّها النّاس بتحقيق كه بسيار شده اند دروغ گويندگان بر من! پس هر كه عمداً دروغ گويد بر من بايد منزل كند نشيمنگاه خود را از آتش جهنم!» و باز دروغ گفته شد بر آن جناب بعد از رحلتش، و اين است و غير از اين نيست كه احاديث بشما رسيده از [يكي از] چهار صنف كه پنجمين ندارند:

(1) مرد منافقي كه اظهار ايمان مي كند، و ساختگي [تظاهر] باسلام مي نمايد، احتراز از گناه نمي كند و مُضايَقَه [=خود داري] نميدارد از اينكه عمداً دروغ بر رسول خدا(ص) گويد؛ و اگر مردم بدانند كه منافق و كذاب است از او قبول نمي كنند و تصديقش نمي نمايند. ليكن گفتند كه اين مرد به صحبت پيغمبر مُشرَّف شده! و آن جَناب را ديده! و از آن جناب شنيده!

ص: 180

پس از او اخذ نمودند در حالي كه حالش را نمي شناختند. و بتحقيق كه خبر داده حق تعالي از منافقان آنچه خبر داده و وصف نموده آنها را به آنچه وصف نموده و فرموده: «چون بيني منافقان را به عجب مي آوردَت جسم هاي آنها! و اگر سخن گويند مي شنوي مَر سخنانشان را … » [وَ إِذا رَأَيْتَهُمْ تُعْجِبُكَ أَجْسامُهُمْ وَ إِنْ يَقُولُوا تَسْمَعْ لِقَوْلِهِمْ … – سورۀ منافقون/4]. و بعد از رحلت آن جناب صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ و سَلّمَ مردم متفرّق شدند و تقرّب جُستند بسوي امامانِ گمراهي و دعوت كنندگان خلق به سوي آتش به واسطۀ تزوير و دروغ و بُهتان؛ پس آنها را مَنصِبهاي عملها [= حكومت] دادند و خوردند بواسطه ايشان دنيا را و مسلّط نمودند ايشان را بر گردن هاي [همگي] مردمان؛ و غير از اين نيست كه مردمان با ملوك و دنيايند مگر كسي كه خدا حفظش نموده باشد. و اين مردي كه مذكور شد، يك صنف از آن چهار صنف است.

(2) و مردي ديگر است كه از پيغمبر(ص) چيزي شنيده و درست به خاطرش نمانده و در آن سهو نموده و عمداً دروغ نگفته؛ و آن در دست او است به آن اعتقاد مي كند و به آن عمل مي كند و آن را روايت مي نمايد و مي گويد: خودم شنيدم اين را از رسول خدا صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ و سَلّمَ! و اگر مسلمانان دانسته بودند كه اين سهو است، از او قبول نمي نمودند؛ و اگر خودش هم دانسته بود، هر آينه آن را بدور انداخته بود.

(3) و سِيُّم مرديست كه شنيده از پيغمبر صَلَّي اللهُ

ص: 181

عَلَيهِ وَ آلِهِ و سَلّمَ چيزي را كه امر به آن فرموده، ولي مِن بَعد [= بعد از آن] نهي از آن كرده و اين مرد مُطّلع نشده؛ يا آنكه شنيده كه آن جناب نهي از چيزي نموده، لكن بعد امر فرموده و او مطلع نيست؛ پس حفظ نموده منسوخش را و ندانسته ناسخ را؛ و اگر مسلمانان دانسته بودند كه آن منسوخ است، هر آينه به دورش انداخته بودند و اگر خودش دانسته بود كه منسوخ است هر آينه طرحش [= انداختنش] نموده بود.

(4) و چهارم مردي است كه دروغ بر خدا و رسول صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ نگفته و دروغ را دشمن دارد از ترس خدا و به سبب تعظيم رسول خدا صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ و سَلّمَ، و سهو ننموده و درست شنيده و همان نحو كه شنيده روايت نموده بدون زياد و كم، و دانسته ناسخ و منسوخ را و عمل به ناسخ نموده و منسوخ را طرح نموده [= افكنده است].

و بدرستي كه امرهاي پيغمبر صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ و سَلّمَ را، مثل قرآن، ناسخي است و منسوخي، و خاصّي و عامّي، و محكمي و متشابهي، و اتفاق مي افتاد كه رسول خدا صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ و سَلّمَ سخني مي فرمود و براي آن، دو وجه مي بود: كلامي عامّ و كلامي خاصّ، مثل قرآن. حق تعالي فرموده: «آنچه آورد شما را پيغمبر صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ و سَلّمَ، اخذ نمائيد؛ و آنچه منعتان فرمود از آن، دست بداريد» [= وَ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا - الحشر/7]؛ و آن سخن

ص: 182

مُشتبِه مي شد بر كسي كه معرفت نداشت كه خدا و رسول صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ و سَلّمَ چه معني را از آن كلام قصد نموده اند و چنان نبود كه همۀ اصحاب رسول صلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِه سؤال نمايند و بعد از سؤال، تفهيم جواب را از آن جناب طلب كنند؛ زيرا كه در ميان اصحاب بودند قومي كه سؤال مي نمودند از آن جناب و ديگر استدعاي تفسير جوابي را كه شنيده بودند نمي نمودند، جهت آنكه حق تعالي منعشان فرموده بود از سؤال، آنجا كه در قرآن مي فرمايد: «اي مؤمنان سؤال مكنيد از چيزهائي كه اگر بيان شود براي شما بدحالتان مي كند و اگر سؤال نمائيد در آنوقت كه قرآن نازل كرده مي شود بيان خواهد شد براي شما؛ كه خداوند عفو از آن فرموده و خدا آمرزنده و بردبار است؛ بتحقيق كه سؤال از آنها نمود قومي پيش از شما و بعد از جواب، به آن كافر گرديدند!» [= يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْياءَ إِنْ تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُمْ؛ وَ إِنْ تَسْئَلُوا عَنْها حِينَ يُنَزَّلُ الْقُرْآنُ تُبْدَ لَكُمْ؛ عَفَا اللَّهُ عَنْها وَ اللَّهُ غَفُورٌ حَلِيمٌ؛ قَدْ سَأَلَها قَوْمٌ مِنْ قَبْلِكُمْ ثُمَّ أَصْبَحُوا بِها كافِرِينَ» [المائدة / 101و102]؛ و لهذا آن جماعت از اصحاب جَنابِ رسالتْ مَآب(ص) باز ايستادند از سؤال، حتي اينكه راغب بودند كه اعرابي يا صحرائي بيايد و سؤال نمايد و ايشان بشنوند!

امير عليه السّلام [در ادامه] فرمود: اما من، چنان بود كه داخل مي شدم بر آن جناب صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ و سَلّمَ هر شب يك دفعه و خلوت با ايشان مي نمودم هر روز يك بار

ص: 183

و آنچه سؤال مي نمودم جوابم مي فرمود، و با آن جناب مي گرديدم هر كجا كه مي گرديد، و همه اصحاب بتحقيق كه دانسته اند كه اين كار را با احدي غير من نميكرد و بسا بود كه اين امر در منزل من مي بود و چنان بود كه چون من وارد بر آن جناب مي گرديدم در بعضي از منزلهاي آن جناب براي من خلوت مي گردانيد (با من خلوت مي كرد خ ل) و زنانش را برمي خيزانيد و نمي ماند سواي من و او، و چون آن جناب به خانۀ من براي خلوت تشريف مي داد بر نمي خيزانيد از ما فاطمه(ع) را و نه يكي از دو پسران (يا: هيچكدام از پسران خ ل) مرا؛ و چنان بود كه چون سؤال مي نمودم جوابم مي فرمود و چون ساكت مي شدم و سؤالهاي من تمام مي شد، خود سر سخن برميداشت با من؛ پس نازل نشد هيچ آيه از قرآن و نه هيچ چيزي را كه دانسته بود آن جناب از حلال يا حرام، يا امر يا نهي، يا طاعت يا معصيت، يا چيزي كه مي بوده، مگر آنكه مرا تعليم فرمود و مرا به خواندن آن داشت و بر من املاء فرمود و من نوشتم آن را بخط خود، و خبر داد مرا به تأويل آن و ظاهر آن و باطن آن، پس من حفظش نمودم و ديگر فراموش نكردم هيچ حرفي از آنرا، و چنان بود كه چون آن جناب خبر مي داد مرا باين همه دست مباركش را بر سينه ام مي نهاد و مي گفت:

«خداوندا مَملُوّ كن دلش را از علم و فهم و نور و حكمت و ايمان و عالمش فرما و نادانش منما

ص: 184

و بيادش بدار و مسازش فراموشكار» .

پس روزي به خدمتش عرض نمودم: يا رسولَ الله، پدر و مادرم فدايت باد! آيا در دل، خوف فراموشي بر من داري؟ فرمود: يا اخي! ندارم بر تو تشويش [= دلهره از] فراموشي و نه ناداني، و بتحقيق كه خداوند مرا خبر داده به آنكه دعاي مرا در حق تو مستجاب فرموده و در حق شريكان تو كه بعد از تو مي باشند.

عرض نمودم: يا رسولَ الله! شريكان من كيستند؟ فرمود آن كسانند كه خداوند اطاعت ايشان را قرين طاعت من ساخته.

عرض كردم كيستند ايشان؟

فرمود: آنانند كه حق تعالي فرموده:

«اي مؤمنان فرمان ببريد خدا را و فرمان ببريد رسول را و صاحب اختياران خود را» [= يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُوْلِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ - النِّساء/59].

[*مرحوم شارح مي نويسد: و در اين، دَلالت است بر عدم جواز شرعي تلقيب (= لقب دادن) غير ائمّۀ اطهار(ع) به لقب «وليّ امر» يا «اُوْلِي الأمر»، و نيز عدم جواز شرعي تلقُّب (= لقب پذيرفتن) كسي غير از آنها(ع) به آن؛ چنانكه در اخبار متواتره آمده كه اين لقب خاصّ ايشان(ع) است و بس – شارح].

عرض كردم: يا نبيَّ الله، كيستند آنها؟

فرمود: اوصياء بعد از من كه متفرق نمي شوند تا وارد حوض كوثر شوند بر من، هدايت كنندگان و هدايت شدگان، ضرر نمي رساندشان مكر هر كس كه مكر با ايشان مي كند و نه بي مددي هر كه به ايشان بي مددي نمايد، ايشان با قرآنند و قرآن با ايشان، نه جدا از ايشان مي شود و نه جدا از آن مي شوند؛ به بركت

ص: 185

ايشان، امت من نصرت كرده مي شوند و به طُفَيل [= در پي لطف وجودي] ايشان باران [بر آنها] باريده مي شود، و بواسطه ايشان دفع بلا [از آنها] مي شود، و بوسيله ايشان دعاي امت مستجاب مي گردد.

عرض نمودم: يا رسولَ الله، اسامي ايشان را بفرما.

فرمود: تو، يا علي(ع)؛ پس پسرم اين، و دست مبارك بر سر امام حسن عليه السّلام گذارد؛ و باز فرمود: پس پسرم اين، و دست شريف بر سر امام حسين عليه السّلام نهاد؛ و باز فرمود: پس همنام تو اي برادر من: او آقاي عبادت كنندگان است [= سَيّد العابدين، يا: زَين العابدين، امام سجّاد (ع)]؛ پس پسر او محمّد باقر و خازن وحي الهي است - و زود باشد كه متولد شود در زمان تو؛ پس سلام مرا به او برسان*-

[*شارح گويد: مخاطَب در اين فِقرَة، سُلَيم بن قيس(ره) است و مخاطِب (= خِطاب كننده) خود حضرت علي(ع) است و اين نيست جزئي از فرمودۀ پيامبر(ص) تا شبهه اي در حديث وارد شود، كه: امام باقر(ع) متولّد سال 57 هجري هستند و امير المؤمنين(ع) قبل از تولّد ايشان، در سال 40 هجري شهيد شده اند. وليكن سُلَيم(ره) در سال 76 هجري وفات يافته، پس در اينصورت، هيچ شبهه در صِدق حديث شريف نيست؛ پس گوش مكن به شبُهات «بعضي بي بصيرتان!!» در مورد اعتبار كتاب سُلَيم(ره) (يعني كتاب اسرار آل محمّد ص) – شارح(ره)]

سپس جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ [الصّادقُ (ع)]؛ سپس مُوسَي بْنُ جَعْفَرٍ [الكاظمُ (ع)]؛ سپس عَلِيُّ بْنُ مُوسَي [الرِّضا(ع)]؛ سپس مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ [الجوادُ(ع)]؛ سپس عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ [الهادي (ع)]؛ سپس الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ الزَّكِيُّ [العسكريّ ُ(ع)]؛

ص: 186

سپس آن كسي كه اسم او اسم من است [م ح م د]، و رنگ چهرۀ او رنگ چهرۀ من، قَائِم به امر اللَّهِ در آخِر الزَّمَان، مَهْدِيّ [= هدايت يافتۀ الهي] امّت محمّد جَدّش - صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ - همان كسي كه خداوند پر مي كند به بركت ظهور او زمين را از اِنصاف و عدل چنانچه مَملُوّ شده از جَور و ظلم.

بخدا قسم كه من [= علي ع] مي شناسمش اي سُلَيم، در آنجا كه بيعت با او مي شود ميان ركن و مقام و مي دانم نامهاي ياوران او را و قبيله هاي هر يك را» .

سُلَيم(ره) گويد: بعد از آن به خدمت امام حسن و امام حسين عَلَيهِمَا السّلامُ در مدينه رسيدم، بعد از هلاك معاويه(لع)، و عرض نمودم همين حديث را كه از پدر بزرگوارشان داشتم، فرمودند: «راست گفتي! امير المؤمنين(ع) تو را خبر داد باين حديث و ما نشسته در حضورش بوديم، و بتحقيق كه حفظ نموده ايم از رسول خدا صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ و سَلّمَ چنانچه امير عليه السّلام تو را خبر داده و نه حرفي در آن زياد نموده و نه حرفي كم» .

سُلَيم مي گويد: بعد از آن به خدمت عليّ بن الحسين [= امام سجّاد] عليه السّلام رسيدم -وقتي كه پسرش امام محمّد باقر عليه السّلام در نزد پدر بزرگوارش بود - و عرض نمودم آنچه را شنيده بودم از پدرش و آنچه را شنيده بودم از امير المؤمنين عليه السّلام؛ پس حضرت عليّ بن الحسين عليه السّلام؛ فرمود: «بتحقيق كه مرا بخواندن اين حديث داشت (يا: بر من خواند اين حديث

ص: 187

را- "نسخه بَدَل") اميرُ المؤمنين(ع) از رسول خدا صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ و سَلّمَ، در حالي كه امير عليه السّلام بيمار بود و من طفل بودم» . بعد از آن امام محمّد باقر عليه السّلام فرمود: «مرا هم به خواندن اين حديث داشت (يا: بر من هم خواند اين حديث را- خ ل) جدّ من [=امام حسين ع] از رسول خدا صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ و سَلّمَ در حالي كه من طفل بودم» .

اَبان بن ابي عَيّاش [رضوانُ اللهِ عليه] گويد: بعد از آن من تمام اين حديث را از سُلَيم بن قيس به خدمت حضرت عليّ بن الحسين عليه السّلام عرض نمودم؛ آن حضرت فرمود: «راست گفتي؛ و فرمود: بتحقيق كه جابر بن عبد الله انصاري(ره) [نيز همانند سُلَيم] آمد به نزد پسر من محمّد [= امام باقر ع]، در وقتي كه به مكتب مي رفت [يا: نزد كاتبان مي رفت؟]، پس او را بوسيد و بر او از جانب رسول خدا سلام خواند» [مثل همان كه سُلَيم انجام داد].

اَبان بن ابي عيّاش (ره) گويد: باز بحج رفتم بعد از رحلت حضرت عليّ بن الحسين عليه السّلام؛ پس به خدمت ابي جعفر محمّد بن علي بن الحسين [= امام باقر] عليه السّلام رسيدم و اين حديث را سراپا از سُلَيم نقل و عرض خدمتش نمودم، پس اشك در دو چشم مباركش گشت و فرمود: «راست گفته سُلَيم، خداوند او را رحمت كند؛ سُلَيم آمد به خدمت پدرم (ع) بعد از قتل جدّم حسين عليه السّلام و من در خدمت پدرم بودم؛ پس همين حديث را به عَينِهِ حكايت نمود و پدرم به

ص: 188

او فرمود: راست گفتي اي سليم! بتحقيق كه پدرم خبر داد مرا از امير المؤمنين عليه السّلام به همين حديث» (روايت كرده اين حديث را سُلَيم(ره) در كتاب خود، متن عربي: ص61، و مُصَنِّفُ [= شيخ صّدوق] در كتاب "الخِصال" إلي قوله (ص): «و بيادش بدار و مسازش فراموشكار»، متن عربي - 1: 255، باب الأربعة (خصال چهارگانه)، حديث 131).

خاتمۀ اعتقادات صدوق (ره)؛ تتمَّه اي در عدم اختلاف قرآن و حديثي از كتاب توحيد (55)

[تَتِمَّه اي در عدم اختلاف در قرآن]:

- اعتقادات صدوق ره- ترجمه، ص 155- 159:

و در كتاب خداوند عَزَّ وَ جَلَّ، چيزي چند هست كه جاهلان، مختلف و متناقضش مي پندارند و حال آنكه نه مختلف است و نه متناقض.

مثل اينكه فرمود: پس امروز فراموش مي كنيم كافران را چنانچه فراموش نمودند ملاقات روز خود را، يعني امروز قيامت را «1» .

و [فرموده: ] فراموش كردند خدا را پس خداوند هم آنها را فراموش كرد «2» .

و [حال آنكه در آيه اي ديگر] مي فرمايد كه: نبوده است پروردگارت فراموشكار «3» .

و مثل اينكه فرموده: روزي كه بپا مي ايستند روح و ملائكه صفّي و اصلاً سخن نميگويند مگر كسي كه اذنش دهد خداوند و سخن صواب [= صحيح] گويد «4» .

و [در حاليكه در جاي ديگر] فرمود: روز قيامت بعضي كافر مي شوند به بعضي و لعن مي كنند بعضي از آنها بعضي را «5» .

و فرموده: بدرستي كه اين هر آينه حق است خصمي نمودن [= دشمني كردن] اهل آتش با هم «6» .

و باز مي فرمايد: نزاع مَكنيد با هم نزد من اي اهل جهنم و حال آنكه پيش آمدم (آوردم) بسوي شما وعيد و تهديد را (بوَعيد و تهديد) «7»

ص: 189

.

و مي فرمايد: امروز مُهر مي گذاريم بر دهنهاي آنها و با ما سخن مي گويد دستهاشان و شهادت مي دهد پاهاشان به آنچه بوده اند كه آن را كسب مي نموده اند «8» .

و مثل اينكه فرموده: رويهائي چند در روز قيامت درخشنده اند [و شاداب]، بسوي پروردگارشان نظركننده اند «9» .

و [حال اينكه در جاي ديگر] ميفرمايد: ادراك نمي كند خداوند را چشمها، و او چشمها را ادراك مي كند و او است صاحِب لَطافت (لطف خ ل) و آگاهي «10» .

و مثل اينكه فرموده: نبوده براي هيچ بشري اينكه سخن گويد با او خداوند مگر بطريق وحي يا از پس پرده يا آن كه بفرستد فرستاده اي را «11» .

و [حال آنكه] باز مي فرمايد: سخن گفت خداوند با موسي سخن گفتني «12» .

و مي فرمايد: ندا فرمود آدم و حوا را پروردگارشان «13» .

و [بارها] مي فرمايد:

اي پيغمبر «14» [و اي رسول] «15» .

و مثل اينكه فرموده:

داناي غيب است، مخفي نمي شود از او مثقال ذرّه اي به سنگيني مورچه در آسمانها و نه در زمين «16» .

و [حال آنكه] باز مي فرمايد: نگاه نمي كند خداوند بسوي آن جماعت در روز قيامت و تزكيه نمي كند ايشان را «17» .

ومي فرمايد: بدرستي كه آن جماعت از پروردگارشان در روز قيامت، محجوب [=پوشيده] و مستورند «18» .

و مثل اينكه فرموده: آيا ايمن هستيد كسي را كه در آسمان است كه فرو بَرَد شما را بزمين [در حاليكه زمين به موج و اضطراب در افتد؟!] «19» .

و فرمود: خداوند رحمان بر عرش قرار گرفته است «20» .

و [حال آنكه] فرمود: اوست خداوند

ص: 190

در آسمانها و در زمين، مي داند نهان شما و آشكار شما را «21» .

و باز مي فرمايد: نمي باشد هيچ راز خلوت سه نفري مگر آنكه خداوند چهارم ايشان است و نه هيچ پنج نفري مگر آنكه او ششم ايشان است و نه كمتر از اين و نه اكثر از اين مگر آنكه او با ايشان است هر كجا باشند «22» .

و مي فرمايد: او با شماست هر كجا هستيد «23» .

و مي فرمايد: ما نزديكتريم بشما از رگ گردن «24» .

و مثل اينكه فرموده: آيا انتظار مي برند بجز آن را كه بيايند ايشان را مَلِكها[= فرشتگان]، يا بيايد پروردگار تو، يا بيايد بعضي نشانهاي پروردگار تو «25» .

و باز فرموده: آمد پروردگار تو، و ملائكه صف در صف «26» .

و باز فرموده: نيست مانند او چيزي [و او شنوا و بينا بر همه چيز است] «27» .

و مثل اينكه فرموده: بگو يا محمّد صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ و سَلّمَ كه باز يافت مي نمايد [= مي ميراند] شما را مَلَكِ مَوتي [يعني حضرت عزرائيل(ع)] كه مُوَكَّل [= وكيل و گماشته] بشما گرديده «28» .

و باز مي فرمايد: بازيافت مي نمايند آن مَيّت را فرستادگان ما [و كوتاهي نمي كنند] «29» .

و مي فرمايد: آن كساني كه بازيافت مي كنند ايشان را فرشتگان «30» .

باز هم [با اين همه، خود] مي فرمايد: خداوند مي گيرد جانها را در وقت مردنشان «31» .

و نظير اينها در قرآن بسيار است [و نيست در هيچيك اختلافي؛ چه آنكه بعضي ناظر به چيزي است كه منظور بعض ديگر نيست؛ يا آنكه بعض آنها مُوضِح مراد از بعض ديگر است؛ يا

ص: 191

آنكه تَبصِرَة از براي آنست؛ يا آنكه تخصيص آن نموده؛ و يا استثناء كرده از آن، چيزي را؛ و يا بعضي ناسخ و بَعضي منسوخ است؛ و يا بعضي از مُحكَمات و بَعضي از مُتشابِهات است؛ و يا از أصناف تشبيه يا استعاره يا كنايه، و يا بيان مَجاز و حقيقت بوده، كه از مُحَسِّنات كلام نزد أهل بَلاغت است؛ و يا امثال اينگونه تأويلات مُحتمِله نزد صاحِبان أبصار (= ديده ها؛ جمع بَصَر) و اِستِبصار (= نيك انديشيدن) و أهلِ تَّبصِرَة (=آگاهي) و بصيرت (= بينائي) - شارح].

و سؤال نمود از آنها مردي از طايفه زنديقان، جناب امير المؤمنين عليه السّلام را و آن جَناب خبر داده اندش به راههاي مُتّفق بودن معني هاي اين آيتها و بيان فرموده اند براي او تأويل [= تفسير باطني] آنها را؛ و من ذكر نموده ام حديثي را كه در اين باب است بر سبيل استقصاء [= شرح و توضيح كامل] با شرح آن در "كتاب توحيد"*.

[* چاپ جامعۀ مدرّسين، ص254، حديث 5؛ كه ما در اينجا مواضع حاجت از آن حديث مفصّل را – در تفسير و تأويل آيات فوق و مانند آنها - مي آوريم؛ به نقل از ترجمۀ مرحوم سيّد محمّد عليّ بن محمّد حسن اردكاني يزدي، كه وي نيز از جمله مترجمين شاهزادۀ فاضل، محمّد ولي ميرزا – حاكم يزد – فرزند فتحعليشاه قاجار – رحمة اللهِ عَلَيهِما – بوده است؛ "اسرار توحيد" – يا: ترجمة التوحيد، ص293:

(حضرت علي(ع) در جواب آن زنديق فرمودند): … اما قول آن جَناب (= خدا): «نَسُوا اللَّهَ فَنَسِيَهُمْ» (=فراموش كردند خدا را، پس خداوند هم

ص: 192

آنها را فراموش كرد)، جز اين نيست كه اين را قصد دارد كه: (آنها) خدا را در دار دنيا فراموش كردند و به طاعتش عمل نكردند پس خدا ايشان را در آخرت فراموش كرد يعني از براي ايشان در ثوابش چيزي را قرار نداد، پس مَنسِيّ و فراموش كرده شدند. و همچنين است تفسير قول خداي عَزَّ وَ جَلَّ: «فَالْيَوْمَ نَنْساهُمْ كَما نَسُوا لِقاءَ يَوْمِهِمْ هٰذا» (= پس امروز فراموش مي كنيم كافران را چنانچه فراموش نمودند ملاقات روز خود را، يعني امروز قيامت را) و از نِسيان و فراموشي اين را قصد مي كند كه ايشان را ثواب ندهد، چنان كه (ثواب مي داد) دوستان خود را كه در دار دنيا مطيع و ذاكر بودند در هنگامي كه به او و رسولانش ايمان آوردند و در پنهاني از او ترسيدند.

و اما قول آن جَناب (خدا): «وَ ما كانَ رَبُّكَ نَسِيّاً» (=نبوده است پروردگارت فراموشكار)، بدرستي كه پروردگار ما - تبارَكَ وَ تعاليٰ عُلُوّاً كبيراً (= بلند مقام و والا مرتبه است، به والامَنِشي بزرگ) - كسي نيست كه فراموش كند و بي خبر نمي باشد بلكه اوست نگاهداردۀ دانا؛ وگاهست كه عرب درباب نِسيان مي گويند كه: قد نَسِيَنا فلانٌ فلا يَذكُرُنا و ترجمه اش اين است كه فلاني ما را فراموش كرده و ما را ياد نمي كند؛ يعني از براي ما بخوبي فرمان نميدهد و ايشان را به آن ياد نمي كند. پس آيا آنچه را كه خداي عَزّ و جَلّ ذكر كرده فهميدي؟ عرض كرد: آري اندوه را از من بردي خدا اندوه را از تو ببرد و گرهي را از من گشودي خدا مزد ترا بزرگ

ص: 193

گرداند!

حضرت فرمود: و امّا قول آن جناب: «يَوْمَ يَقُومُ الرُّوحُ وَ الْمَلائِكَةُ صَفًّا لا يَتَكَلَّمُونَ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَ قالَ صَواباً» (= روزي كه بپا مي ايستند روح و ملائكه صفّي و اصلاً سخن نميگويند مگر كسي كه اذنش دهد خداوند و سخن صواب [=صحيح] گويد) … و قول آن جناب: «يَكْفُرُ بَعْضُكُمْ بِبَعْضٍ وَ يَلْعَنُ بَعْضُكُمْ بَعْضاً» (= روز قيامت بعضي كافر مي شوند به بعضي و لعن مي كنند بعضي از آنها بعضي را)، و قول آن جناب: «إِنَّ ذلِكَ لَحَقٌّ تَخاصُمُ أَهْلِ النَّارِ» (= بدرستي كه اين هر آينه حق است خصمي نمودن [= دشمني كردن] اهل آتش با هم)، و قول آن جناب: «لا تَخْتَصِمُوا لَدَيَّ وَ قَدْ قَدَّمْتُ إِلَيْكُمْ بِالْوَعِيدِ» (= نزاع مَكنيد با هم نزد من اي اهل جهنم و حال آنكه پيش آوردم بسوي شما وعيد و تهديد [عذاب] را)، وقول آن جناب: «الْيَوْمَ نَخْتِمُ عَلي أَفْواهِهِمْ وَ تُكَلِّمُنا أَيْدِيهِمْ وَ تَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ» (= امروز مُهر مي گذاريم بر دهنهاي آنها و با ما سخن مي گويد دستهاشان و شهادت مي دهد پاهاشان به آنچه بوده اند كه آن را كسب مي نموده اند)، به آن وضعيست كه مذكور مي شود: پس بدرستي كه اين در چند مَوطِن است از موطنهاي آنروز [= قيامت] كه مقدارش پنجاه هزار سال باشد؛ خداي عز و جل در آن روز خلائق را در موطنها جمع كند كه متفرق باشند و با يك ديگر سخن گويند و از براي همديگر استغفار [= طلب آمرزش و شفاعت] كنند؛ و اين گروه [كه در آن آيات، ذكر شده اند]، آنانند كه در دار دنيا طاعت از(براي)

ص: 194

ايشان بوده، يعني سركردگان و پيروان(آنها)، و اهل معاصي كه دشمني از ايشان ظاهر شده و يك ديگر را بر ظلم و عُدوان در دار دنيا ياري كرده اند، خواه گردن كشان و خواه ضعيفان، يَكْفُرُ بَعْضُهُمْ بِبَعْضٍ وَ يَلْعَنُ بَعْضُهُمْ بَعْضاً (= كه كفر مي ورزند برخي به برخي ديگر و لعنت مي كنند بعضي بعض ديگر را)؛ و كفر در اين آيه بَرائت و بيزاري است؛ مي فرمايد كه: پس بعضي از ايشان از بعضي بيزاري جويد … و بعد از آن در مَوطِن ديگر اجتماع كنند و در آن از ايشان در خواسته شود كه سخن گويند پس بگويند كه: وَاللَّهِ رَبِّنا ما كُنَّا مُشْرِكِينَ (انعام/23) بعد از آن خداي تبارك و تعالي مُهر بر دهنهاي ايشان مي گذارد و از دستها و پايها و پوستها (امر به) سخن گفتن مي فرمايد و آنها را گويا مي گرداند و آنها شهادت مي دهند به هر گناهي كه از ايشان بوجود آمده؛ … بعد از آن در موطن ديگر اجتماع مي كنند … پس طلب نطق از ايشان مي شود و ايشان سخن نميگويند، إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَ قالَ صَواباً (= مگر كسي كه اذنش دهد خداوند و سخن صحيح گويد)، پس رسولان خدا صلوات اللَّه عليهم بر مي خيزند و در اين موطن شهادت مي دهند … و همه اينها پيش از حساب است؛ و چون در حساب شروع كند، هر انساني به آنچه در پيش او است مشغول گردد و ما بركت آن روز را از خدا سؤال مي كنيم.

آن مرد عرض كرد كه: اندوه را از من بردي يا اميرَالمؤمنين و گرهي را از من گشودي؛ پس خدا مزد

ص: 195

تو را بزرگ گرداند!

حضرت (ع) فرمود: … اما قول آن جناب: «وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ، إِلي رَبِّها ناظِرَةٌ» (= رويهائي چند در روز قيامت درخشنده اند [و شاداب]، بسوي پروردگارشان نظركننده اند)؛ پس بدرستي كه اين امر در موضعي است كه دوستان خداي عز و جل در آن منتهي مي شوند - بعد از آنكه از حساب فارغ شده باشند - بسوي نهري كه حَيَوان [= حيات و زندگاني] ناميده مي شود؛ پس در آن نهر غسل مي كنند و از آن مي آشامند و روي ايشان تازگي به هم مي رساند از روي روشني و چون آفتاب تابان مي شود و هر خاشاك و نقصان و شكستگي [و خستگي] - كه مراد از آنها كثافات و عيوبي است كه لازم بشريت است - از ايشان مي رود و برطرف مي شود، بعد از آن به دخول در بهشت امر مي شوند؛ پس، از اين مقام بسوي پروردگار خود مي نگردند كه چگونه ايشان را ثواب مي دهد و از آن داخل بهشت مي شوند واين تفسير قول خداي عز و جل است در سلام كردن فرشتگان بر ايشان: سَلامٌ عَلَيْكُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوها خالِدِينَ [الزّمَر/73]، يعني خازنان بهشت - كه رضوان و پيروان اويند - به ايشان گويند كه: «سلامتي و ايمني و تحيت و رحمت از جانب خدا بر شما باد؛ پاك و پاكيزه شديد پس در آئيد در حالتي كه جاويد باشيد» . پس در نزد اين، يقين بدخول بهشت و نظر بسوي آنچه پروردگار ايشان ايشان را وعده فرموده به هم رسانند و اين معني قول آن جناب است كه إِلي رَبِّها ناظِرَةٌ؛ و جز اين نيست كه به [تعبير] نظر بسوي خويش، نظر

ص: 196

بسوي ثواب خود تبارَكَ و تعاليٰ را قصد دارد.

و اما قول آن جناب: «لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصارَ» (= ادراك نمي كند خداوند را چشمها، و او چشمها را ادراك مي كند)؛ پس آن چنانست كه فرموده: لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ و خيالها به او احاطه نمي كند، وَ هُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصارَ، يعني او بآنها احاطه مي كند …

و اما قول آن جناب: «وَ لَقَدْ رَآهُ نَزْلَة ً أُخْريٰ عِنْدَ سِدْرَةِ الْمُنْتَهيٰ» ٰ (= براستي آن نشانۀ پروردگار را بار ديگر ديد، نزد درخت سِدري كه مرز انتهاي جهان آفرينش است) [النجم/13و14] يعني محمد (ص)، در جايي كه آفريده [اي] از آفريدگان خداي تعالي از آن در نمي گذرد. و قول آن جَناب در آخِر آيه: «ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغيٰ لَقَدْ رَأيٰ مِنْ آياتِ رَبِّهِ الْكُبْريٰ (= چشم، بي كم و زياد، مشاهده كرد؛ و براستي كه از بزرگترين نشانه هاي پروردگار خود را ديد) [النجم/17و18] يعني جَبرَئيل (ع) را در صورتي [بس باشكوه و عظيم] كه دارد دو مرتبه ديد، اين مرتبه و يك مرتبه ديگر؛ و بيانش آنست كه خلق جبرئيل (ع) بزرگ است، چه او از جمله روحانيان است كه خلق و صفت ايشان را كسي در نيابد مگر خدا كه پروردگار عالميان است …

آن مرد گفت كه: اندوه را از من بردي! خدا اندوه را از تو ببرد و گرهي را از من گشودي پس خدا مزد تو را بزرگ گرداند، يا اميرَ المؤمنين!

حضرت فرمود: … و امّا قول آن جَناب: «وَ ما كانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُكَلِّمَهُ اللَّهُ إِلَّا وَحْياً أَوْ مِنْ وَراءِ حِجابٍ أَوْ يُرْسِلَ رَسُولاً فَيُوحِيَ

ص: 197

بِإِذْنِهِ ما يَشاءُ إِنَّهُ عَلِيٌّ حَكيمٌ» يعني سزاوار نباشد بشري را كه خدا با او سخن گويد مگر بوحي؛ و آن باشنده نيست مگر از پس پرده، يا فرستاده [اي] را بفرستد پس بسوي او وحي كند آنچه را كه خواهد؛ و خداي - كه تبارك و تعاليٰ است بِعُلُوّي بزرگ - چنين فرموده؛ و رسول چنين بود كه از فرستادگان آسمان [يعني فرشتگان و خصوصاً جَناب جَبرَئيل ع] به سويش وحي مي شد؛ پس فرستادگان آسمان به فرستادگان زمين مي رسانيدند؛ و گاه بود كه كلام در ميانه فرستادگان اهل زمين و خدا بود، بي آنكه كلام را با فرستادگان اهل آسمان بفرستد [يعني بدون وساطت مَلَك] …

آن مرد عرض كرد كه: اندوه را از من بردي؛ خدا اندوه را از تو ببرد! و گرهي را از من گشودي؛ پس خدا مزد تو را بزرگ گرداند، يا اميرَ المؤمنين!

وحضرت فرمود: … و امّا قول آن جناب: «وَ ما يَعْزُبُ عَنْ رَبِّكَ مِنْ مِثْقالِ ذَرَّةٍ فِي الْأَرْضِ وَلا فِي السَّماءِ» (=داناي غيب است، مخفي نمي شود از او مثقال ذرّه اي به سنگيني مورچه در آسمانها و نه در زمين)، همچنين است پروردگار ما، كه چيزي از او دور و پنهان نباشد؛ و چگونه كسي كه چيزها را آفريده چنان باشد كه آنچه را كه آفريده نداند؟! وَ هُوَ الْخَلَّاقُ الْعَلِيمُ، يعني و [حال آنكه] او است آفريدگار دانا؟! و اما قول آن جناب: «وَ لا يَنْظُرُ إِلَيْهِمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ» (=نگاه نمي كند خداوند بسوي آن جماعت در روز قيامت و تزكيه نمي كند ايشان را)، خبر مي دهد كه خير و خوبي به ايشان نمي رساند و گاه است

ص: 198

كه عرب مي گويند كه: «وَاللَّهِ لا يَنظُرُ اِلَينا فلانٌ» يعني: «بخدا سوگند كه فلاني بسوي ما نظر نمي كند» و جز اين نيست كه به آن اين را قصد دارند كه از جانب او خوبي به ما نمي رسد؛ پس اين نظر در اينجا از خداي تبارك و تعالي است بسوي خلقش، چه نظرش به سوي ايشان رحمت از براي ايشان است.

و اما قول آن جناب: «كَلَّا إِنَّهُمْ عَنْ رَبِّهِمْ يَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ» (= بدرستي كه آن جماعت از پروردگارشان در روز قيامت محجوب [= پوشيده] و مستورند)، جز اين نيست كه اين را قصد دارد كه روز قيامت، ايشان از ثواب پروردگار خويش محجوب اند؛ و قول آن جناب: «أَ أَمِنْتُمْ مَنْ فِي السَّماءِ أَنْ يَخْسِفَ بِكُمُ الْأَرْضَ فَإِذا هِيَ تَمُورُ؟!» (=آيا ايمن هستيد كسيرا كه در آسمان است كه فرو بَرَد شما را بزمين، در حاليكه زمين به موج و اضطراب در افتد؟!) و قول آن جناب: «وَ هُوَ اللَّهُ فِي السَّماواتِ وَ فِي الْأَرْضِ» و قول آن جناب: «الرَّحْمٰنُ عَلَي الْعَرْشِ اسْتَوٰي» (= خداوند رحمان بر عرش قرار گرفته است) و قول آن جناب: «وَ هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ» و قول آن جناب: وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ (= ما نزديكتريم بشما از رگ گردن)، خداي تبارك و تعالي همچنين است، در حالي كه پاك و پاكيزه است كه از او جاري شود آنچه از آفريدگان جاري مي شود؛ «و او است لطيف آگاه»، و از آن بزرگوارتر و بزرگتر است كه چيزي از آنچه بر خلقش فرود مي آيد بر او فرود آيد، [و اين علم و دانش اوست كه بر

ص: 199

عرش (كه احاطه بر مخلوقات دارد) استقرار و سلطه يافته است] «و هر رازي را حاضر است»، و او است كه بر هر چيزي وكيل است و هر چيزي را آسان كننده و همه چيزها را تدبير نماينده و خدا از آن برتري دارد كه بر عرش خود [نشسته] باشد، برتري بزرگ!

و اما قول آن جناب: «وَ جاءَ رَبُّكَ وَ الْمَلَكُ صَفًّا صَفًّا» (= آمد پروردگار تو، و ملائكه صف در صف) … و قول آن جناب: «هَلْ يَنْظُرُونَ إِلَّا أَنْ تَأْتِيَهُمُ الْمَلائِكَةُ أَوْ يَأْتِيَ رَبُّكَ أَوْ يَأْتِيَ بَعْضُ آياتِ رَبِّكَ» (= آيا انتظار مي برند بجز آن را كه بيايند ايشان را فرشتگان، يا بيايد پروردگار تو، يا بيايد بعضي نشانهاي پروردگار تو)، پس بدرستي كه اين حق است چنان كه خداي عز و جل فرموده و او را آمدني نيست چون آمدن خلائق. و تو را اعلام كردم كه بسا چيزي هست از كتاب خدا كه تأويلش [= تفسير باطنيش] بر غير تنزيل آنست و به سخن آدميان نمي ماند و بزودي تو را به پاره از آن خبر دهم وتو اكتفاء كني اِن شاءَ الله؛ و از اين است قول ابراهيم (ع): إِنِّي ذاهِبٌ إِلي رَبِّي سَيَهْدِينِ، يعني بدرستي كه من رونده ام بسوي پروردگار خود، بزودي مرا راه راست خواهد نمود [الصّافّات/99]، پس رفتن آن حضرت بسوي پروردگارش توجه او است بسوي آن جناب از روي عبادت و اجتهاد و قُربَة اِلَي الله عَزَّ و جَلَّ، آيا نمي بيني كه تأويلش غير از تنزيل آنست؟! و فرموده كه: وَ أَنْزَلْنَا الْحَدِيدَ فِيهِ بَأْسٌ شَدِيدٌ، يعني: و فرو فرستاديم آهن را در حالي

ص: 200

كه در آن قوّت سختي است [الحديد/25] يعني سلاح و آلت كار زار و غير آن. و قول آن جناب: «هَلْ يَنْظُرُونَ إِلَّا أَنْ تَأْتِيَهُمُ الْمَلائِكَة ُ» حضرت محمد (ص) را خبر مي دهد از مشركان و منافقان، كه خدا و رسول او را استجابت نكرده اند؛ پس فرموده كه: هَلْ يَنْظُرُونَ إِلَّا أَنْ تَأْتِيَهُمُ الْمَلائِكَةُ (= آيا انتظار ندارند جز اينكه ملائكه و پروردگار تو نازل شوند) كه ايشان خدا و رسول او را استجابت نمي كنند؟!! أَوْ يَأْتِيَ رَبُّكَ؟! أَوْ يَأْتِيَ بَعْضُ آياتِ رَبِّكَ؟! و از اين، عذاب در دار دنيا را قصد دارد؛ چنان كه قرنهاي اول را عذاب كرده پس اينك خبري است كه پيغمبر (ص) را به آن خبر مي دهد از ايشان؛ بعد از آن فرموده كه: يَوْمَ يَأْتِي بَعْضُ آياتِ رَبِّكَ لا يَنْفَعُ نَفْساً إِيمانُها لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ، أَوْ كَسَبَتْ فِي إِيمانِها خَيْراً، يعني: پيش از آنكه اين آيه و نشانه بيايد و اين آيه طلوع آفتاب است از مغرب آن؛ و جز اين نيست كه خداوندان [= صاحِبان] عقل هاي خالص، و خرَدهاي مانع از ناشايست، و صاحبان عقول بازدارنده، اكتفاء مي كنند به [صِرف تذكّر به] اينكه بدانند كه چون پرده برداشته شود آنچه را كه وعده داده مي شوند ببينند؛ و در آيه ديگر فرموده كه: فَأَتاهُمُ اللَّهُ مِنْ حَيْثُ لَمْ يَحْتَسِبُوا، يعني پس بيامد ايشان را خدا از آنجا كه نمي پنداشتند و تصور آن نمي نمودند [الحشر/2]؛ كه يعني عذاب را برايشان فرستاد؛ و همچنين آمدنش بناهاي ايشان را: [خداي]عَزَّ و جل فرموده كه: فَأَتَي اللَّهُ بُنْيانَهُمْ مِنَ الْقَواعِدِ، يعني: پس بيامد خدا بناهاي ايشان را

ص: 201

از جانب ستونها كه بناها بر آنها بود [النحل/26]، كه پس آمدن خدا بناهاي ايشان را از ستونها، فرستادن عذاب است … و كلام او را چون سخن آدميان قرار مده چه آن جناب از اين بزرگتر و بزرگوارتر است كه وصف كنندگان او را وصف كنند، مگر به آنچه خود خود را به آن وصف فرموده در قول خويش كه: لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ ءٌ وَ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ (= نيست مانند او چيزي و او شنوا و بينا بر همه چيز است).

آن مرد عرض كرد كه: يا اميرَ المؤمنين اندوه را از من بردي! خدا اندوه را از تو ببرد و گرهي را از من گشودي!

حضرت فرمود: … و اما قول آن جناب: بَلْ هُمْ بِلِقاءِ رَبِّهِمْ كافِرُونَ (= بلكه آنها به ملاقات با خدا، كافِرند)[السَّجدَة/10]، يعني بعث و بر انگيختن از قبرها و خداي عز و جل آن را لقاء و ديدار خود ناميده … و قول آن جناب: مَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ اللَّهِ فَإِنَّ أَجَلَ اللَّهِ لَآتٍ، يعني: «كسي كه ايمان داشته باشد به اينكه مبعوث است(و به اين) كه خدا او را زنده خواهد كرد،پس بدرستي كه وعدۀ خدا آينده است- از ثواب و عِقاب» [العنكبوت/5]؛ پس لقاء در اينجا ديدن نيست و لقاء همان بعث است؛ پس همه آنچه را كه در كتاب خدا است از لقاي او بفهم؛ چه آن جناب بآن، بعث را قصد دارد …

… و اما قول آن جناب: قُلْ يَتَوَفَّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ (= بگو يا محمّد [ص] كه باز يافت مي نمايد [= مي ميراند] شما را مَلَكِ مَوتي [يعني حضرت عزرائيل(ع)]

ص: 202

كه مُوَكَّل [= وكيل و گماشته] بشما گرديده)، و قول آن جناب: اللَّهُ يَتَوَفَّي الْأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِها (= خداوند مي گيرد جانها را در وقت مردنشان)، و قول آن جناب: تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا وَ هُمْ لا يُفَرِّطُونَ (= بازيافت مي نمايند [= مي ميرانند] آن مَيّت را فرستادگان ما [و كوتاهي نمي كنند])، و قول آن جناب: إِنَّ الَّذِينَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ ظالِمِي أَنْفُسِهِمْ (=آن كساني كه بازيافت مي كنند ايشانرا فرشتگان در حاليكه ايشان ظالم بر خويشند)، و قول آن جناب: الَّذِينَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ طَيِّبِينَ يَقُولُونَ سَلامٌ عَلَيْكُمْ (= آنانكه فرشتگان ايشان را بميرانند و قبض روح هاي ايشان كنند در حالتي كه پاك و پاكيزه اند - از شَوائِبِ [= جمع شائبَة: آلودگيهاي] شِرك و عِصيان - فرشتگان - بر وجه تعظيم - به ايشان گويند كه: سلام خدا بر شما باد - يا سلامتي از هر آفات و بليّات بر شما است)، پس بدرستيكه خداي تبارك و تعاليٰ، كارها را تدبير كند بهر وضعي كه خواهد، و مي گمارد از خلق خويش هر كه را خواهد به آنچه خواهد؛ اما مَلَك المَوت [=عِزرائيل(ع)] پس بدرستي كه خداي عَزَّ وَ جَلَّ او را مي گمارد بر خصوصيّتِ [گزينش خود] كساني از خلق خويش را كه مي خواهد [براي انجام مأموريّت قبض ارواح ديگران]؛ و فرستادگان خود را از فرشتگان بخصوص [اضافه بر جناب عزرائيل ع] مي گمارد براي [قبض روح] كسي كه مي خواهد از خلق خويش [كه اينگونه چند فرشته جان او را بگيرند، بهمراه عزرائيل ع]؛ و فرشتگاني كه خداي -عَزَّ ذِكرُهُ- ناميده ايشان را [=ياد فرموده آنها را در آيات مزبوره]، بر خصوصيّتِ [گزينش دسته جمعي خود] كساني را كه مي خواهد از

ص: 203

خلق خويش [براي انجام دسته جمعي امر او به قبض ارواح برخي انسانها] گماشته؛ و امور را بهر وضع كه خواهد [و با هر تعداد واسطه] تدبير مي كند … و همين تو را بس باشد كه بداني خدا زنده كننده است و مي راننده، و بداني كه او تن ها را مي ميراند بر دستهاي هر كه خواهد از خلق خويش از فرشتگانش و غير ايشان [اضافه بر عزرائيل ع].

آن مرد عرض كرد كه: يا اميرَ المؤمنين، اندوه را از من بردي؛ خدا مسلمانان را به تو بهره مند گرداند!

علي (ع) به آن مرد فرمود كه: اگر چنان باشي كه خدا سينه ات را گشاده باشد به آنچه از برايت بيان كردم، تو از جملۀ مؤمناني از روي حقّ و راستي؛ بحق آن خدائي كه دانه را شكافته و بندگان را آفريده! … پس بر تو باد كه عمل كني از براي خدا، در نهان كار خويش و آشكارت؛ كه چيزي نيست كه با عمل برابر باشد! – انتهاي حديث].

[و صدوق(ره) در خاتمۀ رسالۀ اعتقادات، چنين مي نويسد: ]

و عَمّا قريبٍ [= به زودي] كتابي مختصّ همين باب [يعني حلّ رموز اختلافات ظاهري در برخي آيات قرآن] بمَشِيّت الهي و ياري او خواهم ساخت؛ اِن شاءَ اللهُ تعالي و الحمدُ للَّهِ ربِّ العالَمينَ؛ و درود خدا بر محمّد و آل پاك او؛ كافيست ما را خدا؛ و او بهترين وكيل براي واگذاري امور است، و نيكو سرور ياور و نيكو ياري دهنده ايست؛ و آگاه باشيد كه بازگشت همۀ امور عالَم به آن چيزيست كه خدا خواهد.

[قطعه شعر ثُلاثيّ عربي از مترجم رسالۀ اعتقادات

ص: 204

صدوق(ره) براي حُسن خِتام: ]

تَمَّتْ بِعَون ِاللَّهِ تِلكَ التَّرجَمَة [= تمام شد به ياري خدا اين ترجمه]

عَليٰ يَدٍ خاطِئَةٍ مُجتَرِمَة [= بر دستي كه خطاكار و مُجرمست]

وَ اِنَّهُ وَلِيّ ُ حُسن ِالخاتِمَة [= خدا عهده دار حُسن خاتِمه است].

*****

1- فَالْيَوْمَ نَنْساهُمْ كَما نَسُوا لِقاءَ يَوْمِهِمْ هٰذا «الأعراف/51» .

2- نَسُوا اللَّهَ فَنَسِيَهُمْ «التوبة/67» .

3- وَ ما كانَ رَبُّكَ نَسِيّاً «مريم/64» .

4- يَوْمَ يَقُومُ الرُّوحُ وَ الْمَلائِكَة ُ صَفّاً لا يَتَكَلَّمُونَ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمٰنُ وَ قالَ صَواباً «النَّبَأ / 38» .

5- ثُمَّ يَوْمَ الْقِيامَةِ يَكْفُرُ بَعْضُكُمْ بِبَعْضٍ وَ يَلْعَنُ بَعْضُكُمْ بَعْضاً «عنكبوت/25» .

6- إِنَّ ذلِكَ لَحَقّ ٌ تَخاصُمُ أَهْلِ النَّارِ «سورة ص/ الآية 64» .

7- لا تَخْتَصِمُوا لَدَيَّ وَ قَدْ قَدَّمْتُ إِلَيْكُمْ بِالْوَعِيدِ «سورة ق/ الآية 28» .

8- الْيَوْمَ نَخْتِمُ عَلي أَفْواهِهِمْ وَ تُكَلِّمُنا أَيْدِيهِمْ وَ تَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ «يس/65» .

9- وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ، إِليٰ رَبِّها ناظِرَةٌ «القيامة/22و23» .

10- لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصارَ «الأنعام/103» .

11- وَ ما كانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُكَلِّمَهُ اللَّهُ إِلَّا وَحْياً أَوْ مِنْ وَراءِ حِجابٍ «الشُّورٰي/51» .

12- وَ كَلَّمَ اللَّهُ مُوسي تَكْلِيماً «النِّساء /164» .

13- وَ ناداهُما رَبُّهُما: أَ لَمْ أَنْهَكُما عَنْ تِلْكُمَا الشَّجَرَةِ «الأعراف/22» .

14- يا أَيُّهَا النَّبِيّ ُ* «الأنفال / 64، التوبة / 73، و …؛ في 13 آية ً» .

15- يا أَيُّهَا الرَّسُولُ* «المائدة / 41، 67» .

16- عالِمِ الْغَيْبِ لا يَعْزُبُ عَنْهُ مِثْقالُ ذَرَّةٍ فِي السَّماواتِ وَ لا فِي الْأَرْضِ وَ لا أَصْغَرُ مِنْ ذلِكَ وَ لا أَكْبَرُ إِلَّا فِي كِتابٍ مُبِينٍ «سبأ

ص: 205

/ 3» .

17- وَ لا يَنْظُرُ إِلَيْهِمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ لا يُزَكِّيهِمْ «آل عِمران/77» .

18- كَلَّا إِنَّهُمْ عَنْ رَبِّهِمْ يَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ «المُطَفِّفين / 15» .

19- أَ أَمِنْتُمْ مَنْ فِي السَّماءِ أَنْ يَخْسِفَ بِكُمُ الْأَرْضَ فَإِذا هِيَ تَمُورُ «المُلك/16» .

20- الرَّحْمنُ عَلَي الْعَرْشِ اسْتَوٰي «طٰهٰ / 5» .

21- وَ هُوَ اللَّهُ فِي السَّماواتِ وَ فِي الْأَرْضِ يَعْلَمُ سِرَّكُمْ وَ جَهْرَكُمْ «الأنعام/3» .

22- ما يَكُونُ مِنْ نَجْوٰي ثَلاثَةٍ إِلَّا هُوَ رابِعُهُمْ وَ لا خَمْسَةٍ إِلَّا هُوَ سادِسُهُمْ وَ لا أَدْنيٰ مِنْ ذلِكَ وَ لا أَكْثَرَ إِلَّا هُوَ مَعَهُمْ أَيْنَ ما كانُوا «المُجادَلة/7» .

23- وَ هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ «الحديد/4» .

24- وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ «ق/16» .

25-هَلْ يَنْظُرُونَ إِلَّا أَنْ تَأْتِيَهُمُ الْمَلائِكَةُ أَوْ يَأْتِيَ رَبُّكَ أَوْ يَأْتِيَ بَعْضُ آياتِ رَبِّكَ «الأنعام/158» .

26- وَ جاءَ رَبُّكَ وَ الْمَلَكُ صَفًّا صَفًّا «الفجر/22» .

27- لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ ء «الشوريٰ / 11» .

28- قُلْ يَتَوَفَّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ «السَّجدَة/11» .

29- تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا وَ هُمْ لا يُفَرِّطُونَ «الأنعام/61» .

30- الَّذِينَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِكَة ُ* «النَّحل/28و32» .

31- اللَّهُ يَتَوَفَّي الْأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِها «الزّ ُمَر/42» .

خاتمۀ تصحيح الاعتقاد يا اعتقادات مفيد (ره)؛ حلّ تعارض ظاهري بين احاديث (56)

* تصحيح الاعتقاد، شيخ مفيد(ره):

[فصل، در احاديث مختلفه]:

شيخ مفيد (عَلَيهِ الرَّحمة) فرموده است كه: … مجمل و خلاصۀ امر آن است كه: نيست هر حديثي كه نسبت داده شده بسوي ائمه صادقين (عليهِمُ السّلام) حق، و حال آنكه نسبت داده شده است بسوي ايشان آنچه حق نمي باشد از جانب ايشان؛ پس كسي كه معرفتي از براي او نيست، فرق نمي كند (نميدهد) ميانه حق و باطل.

و بتحقيق كه

ص: 206

آمده است از ايشان لفظهاي مختلف در معاني مخصوص، پس بعضي از آنها چيزي است كه مناسب مي باشد معاني آن و اگر چه مختلف باشد الفاظش، به جهت داخل بودن خصوص در آن و عموم؛ و ايجاب و ندب (= استحباب)؛ و به جهت بودن بعضي از آنها بر اسبابي چند، كه تعدّي نمي نمايد حكم [از آنها] بسوي غير آنها؛ و تعريض و كنايه شده است در بعضي از آنها بكلام مَجاز [و نه حقيقت]، به جهت موضع تقيه و مدارات كردن با دشمنان؛ و همه اينها مقرون مي باشد به دليلي و خالي نمي باشد از برهانش؛ و منت از براي خداوند است.

و تفصيل اين جمله درست و ظاهر مي گردد نزد اثبات احاديث مختلفه؛ و سخن بر آنها آن چيزيست كه مقدم داشتيم آنرا، و حكم در مقاصد (معاني) آنها آن چيزي است كه بيان نموديم آنرا، كه دروغ از آن احاديث منتشر نمي گردد بكَثرَتِ سند، مثل [كثرت سند در] انتشار صحيحي كه دروغ نبسته باشند بر ائمه عليهم السّلام در آن؛ و آنچه بيرون آمده و صادر گرديده است به جهت تقيّه، بسيار نمي باشد روايتش از ايشان، چنان كه بسيار مي باشد روايتي كه مَعمُولٌ بِه مي باشد؛ بلكه ناچار است از رُجحان داشتن در يكطرف بر ديگر از جهت راويان، بحَسَب آنچه ذكر نموديم آن را؛ و اجماع ننموده اند گروه اماميه بر چيزي كه بوده است حكم در آن از روي تقيه، يا حديثي كه [تحريف و تدليس (=فريبكاري) و دَسّ در آن شده و يا] وضع [=جعل] شده و [به] دروغ نسبت داده شده است بسوي ايشان(ع) به جهت [افتراء زدن] بر ايشان.

ص: 207

س هر گاه يافتيم يكي از دو حديث را كه اتفاق [نظر علماء قديم شيعه] مي باشد بر عمل كردن به آن، بخلاف آن ديگر، بدانيم كه [آن حديث كه] اتفاق شده است بر عمل به آن، آن حق است، در ظاهرش و باطنش؛ و آن ديگر كه عمل نشده است به آن، [چنين بوده كه] يا گفتار به آن بر وجه تقيه [بوده] است، يا دروغي در آن مي باشد.

و هر گاه يافتيم حديثي را كه روايت مي كنند آن را ده نفر از اصحاب ائمه عليهم السّلام كه مخالف مي باشد آنرا حديثي ديگر در لفظ و معناي آن - و صحيح نمي باشد جمع ميانه آن دو به هيچ حال - و روايت نموده باشند آن حديث ديگر را دو نفر يا سه نفر، حكم نمائيم به آنچه روايت نموده است آن را ده نفر، و ترجيح دهيم آن را بر حديثي كه روايت نموده است آن را دو نفر يا سه نفر؛ و حمل نمائيم آنچه را كه كم روايت نموده اند آنرا، بر وجه تقيه يا توهّم و اشتباه نقل كنندۀ آن.

و هر گاه بيابيم حديثي را كه مكرّر شده است عمل به آن از خواصّ [= خاصّان، بزرگان] اصحاب ائمه عليهم السّلام در زماني بعد زماني و عصر امامي (بعد امامي) حكم نمائيم به آن و ترجيح دهيم آنرا بر آنچه روايت نموده است آنرا غير ايشان - كه خلاف آن مي باشد - از آنچه مكرّر نشده است روايت آن و عمل به مقتضاي آن، بحَسَب آنچه ذكر نموديم آنرا.

پس هر گاه يافتيم حديثي را كه روايت نموده اند آن را شيوخ

ص: 208

گروه اماميه، و روايت ننموده اند خود ايشان خلاف آن را، بدانيم كه آن ثابت مي باشد و [بدانيم] اينكه آنچه روايت نموده است آنرا غير ايشان - كه باين عدد و باين اختصاص بائمّه عليهم السّلام مثل ايشان نمي باشند - باطل است، زيرا كه آن [عدد راويان و اختصاص آنها به امامان ع] علامت حقيقت است در آن [حديث]، و فرق ميانۀ حق و باطل در معني آن، آنست؛ و اينكه جايز نمي باشد كه فتوي بدهد امام عليه السّلام بر وجه تقيه در حادثه [اي]، پس بشنوند آنرا مُختصّين بعلم دين از اصحاب ايشان و ندانند سبب صدورش را كه بر چه وجه بوده سخن در آن؟! و اگر رفته باشد از ياد يكي از ايشان [= راويان متخصّص]، نرود از ياد همۀ جماعت، خصوصاً كساني كه معروف مي باشند بفتواي حلال و حرام و نقل فرائض و سُنَن و احكام …

[* شارح – رحمة اللهِ علَيه – گويد:

در خاتمۀ اين شرح، واجب است بر حذر داريم مُتديّنين را از اعتماد بر بسياري از اقاويل شيخ مفيد – كه خدا از او راضي باد – چه، مشتمل است بر شواذّ (جمع شاذّ: چيزهاي نادر و نا معتبر) كه مخالفند با مسلَّمات عقائد ما اماميّه كه احاديث شريفه در مورد آنها متواتر هستند؛ و اين به سبب اشتغال شيخ مفيد – كه خدايش ببخشد - به علم كلام بوده كه مورد نهي است در اسلام، و نيز مغرور شدن او به اين عقل ضعيف و خطاكار انساني؛ و سيّد ابن طاووس – اَعلَي اللهُ مَقامَه – در رسالۀ "كشف المَحَجَّة لِثمَرَةِ المُهجَةِ" (= كشف راه

ص: 209

راست و درست براي ثمرۀ جان و دل) [كه توسّط مرحوم شهيدي گلپايگاني به فارسي روان ترجمه شده و به نام "برنامۀ سعادت" توسّط انتشارات مرتضوي – تهران - خ ناصر خسرو- كوچۀ حاجّ نائب، منتشر گشته است – ويراستار] (سيّد ابن طاووس) اِطناب [= مفصّل سخن گوئي] فرموده در ذمّ [= بدگوئي] اشتغال به علم كلام، و طعن نموده بر شيخ مفيد و سيّد مرتضي – كه خدا هردو را ببخشد – از آن حيث كه وارد ساخته اند در مباحث اعتقادي، آن چيزي را كه مخالف احاديث شريفۀ ما و موافق معتزله و ساير فرقه هاي گمراه كلامي است – كه خدا پناه دهد ما را از شرّ جميع ايشان! – و با اين وجود، سيّد ابن طاوس(ره) ذكر نموده كه موارد اختلاف ميان اين جماعت كلاميّين از شيعه، به دهها مورد بالغ مي شود!! و مخفي نيست كه شيخ مفيد مكرّراً اِسائۀ ادب نموده به شيخ صدوق – اعلَي اللهُ مقامَه - در بسياري از حواشي و تعليقات خود بر رسالۀ اعتقادات او، و اين همواره عادت و خوي اصحاب علم كلام است و عجب از ايشان نيست!! و اينچنين است منطق اهل اصول و اَتباع عقول!! … پس اعتماد نمي شود هرگز نزد ما، بر جميع اقوال شيخ مفيد و سيّد مرتضي – كه خدا از هر دو راضي باد – مگر آنچه از آنها كه مستند باشد به احاديث معتبرۀ شريفه. و ما اينجا اكتفاء كنيم بدانچه كه امام غائب (عَجَّلَ اللهُ فرَجَهُ) در اظهار دلگيري از شيخ مفيد(ره) فرموده اند - با وجود اِذعان به اينكه او ناصر و ياور مذهب

ص: 210

شيعه بوده است – در توقيع (= نوشته اي) كه اندكي قبل از وفات وي، در سال 412 هجري (ق) بر او وارد شد:

« … فَمَا يَحْبِسُنَا عَنْهُمْ إِلَّا مَا يَتَّصِلُ بِنَا مِمَّا نَكْرَهُهُ وَ لَا نُؤْثِرُهُ مِنْهُمْ! وَ اللَّهُ الْمُسْتَعانُ وَ هُوَ حَسْبُنَا وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ وَ صَلَاتُهُ عَلَي سَيِّدِنَا الْبَشِيرِ النَّذِيرِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ وَ سَلَّم … = … پس چيزي ما را از شيعيان دور نمي سازد، جز آنچه كه به ما مي رسد (از اخبار ايشان) از آن جمله چيزها كه خوش نمي داريم و نمي پسنديم و انتظار آنرا از ايشان نداريم! و ياري طلبي ما از خداوند است و او ما را كافيست و بهترين وكيل و كارگزار است؛ و درود او بر سَيّد و سَروَر بشارت دهنده و بيم دهنده، محمّد و خاندان پاك او باد … » (الإحتجاجُ علي أهل اللِّجاج، الشيخ الطبرسي، ج 2، ص 499).

- بارخدايا! ببخش و بيامرز صدوق و مفيد و طبرسي و ابن طاووس و مجلسي را و هر كس را كه ناصر و ياور شيعۀ اماميّه بوده، و چشم فروپوش از قصور [= كوتاهي غير عمدي] يا تقصير [= كوتاهي عمدي] بعض ايشان در پيروي از طريقت اخبار ائمّۀ هادين مهديّينَ [= هدايتگران و هدايت شدگان الهي]، بحقّ محمّدٍ و آلِهِ الطاهرينَ – صلواتُ اللهِ و سلامُهُ عليهِم اجمَعينَ، واللّعنُ علي أعدائِهِمُ الظالمينَ إلي قيامِ يَومِ الدِّينِ – شارح: بندۀ ضعيف اميدوار به بخشش پروردگار لطيف: سيّد ابراهيم بن محمّد نجفي (ره) … ].

[* در انتهاي نسخۀ عربي تصحيح الاعتقاد شيخ مفيد(ره)، چنين آمده كه نويسنده و راوي اين

ص: 211

نسخه، كه در 9 محرّم 1080 ق از تحرير آن فراغت يافته، العبدُ أحمدُ بنُ عبدِ العالي المَيسي العامِلي نام دارد – ويراستار].

[* و اكنون ما نيز بيان مي داريم كه: به اتمام رسيد تصحيح و توضيح و تحقيق و تحرير و ويرايش و اِعراب گذاري مشكلات متن اين دو رساله و ترجمۀ فارسي آن دو، در "قائميّۀ اصفهان"، بتاريخ 25 ربيع الثاني 1432 قمري – برابر با: 10 نوروز 1390 شمسي – اندك زماني پس از درگذشت سَروَر بزرگوارمان: آية الله حاجّ سيّد حسن فقيه امامي، در روز اوّل همين ماه قمري، برابر با 15 اسفند 1389 شمسي – روحش شاد و تربتش پر نور باد – كه از جمله آنان بود كه اِتقان نمودند مَوَدَّت خود را نسبت به اهل بَيت پيامبر (صلواتُ اللهِ علَيهِم) و اِعلان نمودند بَرائت خويشتن را از دشمنان لعنت شدۀ ايشان؛ خداوند، جاويد بدارد سعادتمندي او را در بهشت، و برپا نگاه دارد رضايتمندي امام زمان (عج) را از اين بُنياد نيك سرشت، كه يادگار عهد آن بزرگمردِ نيكو سرنوشت است]

آثار ما به صفحۀ گيتي، نشان ماست

از بعد ما نگاه به آثار ما كنيد/.

التماس دعا از خوانندگان گرامي.

وَ السَّلامُ عَليٰ مَن ِ اتَّبَعَ الهُديٰ.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109